This blog is about books, eBooks , my memories .

Thursday, January 16, 2014

تصویر تو خوب است ولی حیف صدا نیست

​​

" قرار بود جــــــــاده مرا با تو جــور کند
نه این که از تو مرا لحظه لحظه دور کند "


هفته ی پر حادثه ای را پشت سر گذاشتیم : درگذشت  " آریرل شارون " پس از چند سال کما ، سخنرانی رهبر انقلاب و تأکید رئیس جمهور بر صلح آمیز بودن فناوری هسته ای ، عذر خواهی مقام اسرائیلی از " جان کری " و تشکر از نقش مؤثر ایشان در برقراری صلح

اما آن چه در این هفته بر من گذشت : پایانِ هفت عادت ، هیجانِ نوشتن ، نگرانیِ نداشتن ، قطعیِ ماهواره ، پیامِ اشتباهی



پایانِ هفت عادت

"قطار سوت کشید ، ایستگاه آخر بود
برای هر دو نفر این نگاهِ آخر بــــود "

باورم نمی شود ، این اولین باری است که خواندن کتابی که کمتر از 200 صفحه دارد چند ماه زمان برده است . اگر چه کتاب تمام شد ، اما داستان من با " هفت عادت مؤثر " تازه شروع شده است . از آنجا که قصد دارم این عادات ، عادات روزانه ام شوند ، کوششِ اصلی ام بر " تغییر برداشت هایم " استوار شده است
با خواندن این داستان به اهمیت  تغییر برداشت ، شیوه ی نگرش و اندیشه در تغییر رفتار و عادات و گرایشهایت پی خواهی برد

" امشب کسی به سیب دلم ناخنک زده است !
بر زخم های کهنه ی دلم نمک زده اســــت  !"

 یک صبح آرام و دلپذیر یکشنبه تنها در تراموا نشسته بودم  و به مردم داخل تراموا نگاه می کردم. عده ای از مسافران چشمهای خود را بسته و استراحت می کردند و عده ای دیگر روزنامه می خواندند و بعضی نیز در افکار خود غرق بودند و از سکوت و آرامش محیط لذت می بردند. ناگهان مردی با بچه هایش سوار تراموا شدند . بچه  های پر سرو صدای مرد آرامش تراموا را به هم ریختند . روزنامه ها را از دست مردم می کشیدند و به اطراف پرت می کردند . مرد بی خیال در کنارم نشسته بود و هیچ واکنشی نشان نمی داد. سرانجام کاسه ی صبرم لبریز شد ، رو به مرد کردم و گفتم : " ببخشید آقا ! ممکن است بچه هایتان را آرام کنید ، رفتار آنها مردم را عصبی کرده است ." مرد که انگار تازه متوجه موقعیت شده بود ، سرش را بلند کرد و گفت : « بله ، حق با شماست . باید آنها را آرام کنم ، اما حواسم پرت است ، نمی دانم چه کار کنم . همین یک ساعت قبل مادرشان در بیمارستان مرد ، نمی دانم با این مسأله چطور کنار بیایم ، به گمانم آنها هم کنترل خودشان را از دست داده اند .» با شنیدن این حرفها نگرش و برداشتم تغییر کرد ، حالا با تمام وجود مشتاق بودم که به او کمک کنم . همین چند لحظه ی قبل از رفتارش عصبی و ناراحت بودم و او را انسان بی خیال و خونسردی می پنداشتم ، اما حالا وضعیت را به شیوه ای متفاوت می دیدم و پر از حس همدلی و همدردی بودم

به محض تغییر برداشت ، همه چیز ناگهان عوض می شود

 پایان " هفت عادت مؤثر "  آغازی برای شروع کتاب " معجزه ی ارتباط و ان. ال .پی " است





هیجانِ نوشتن

" من شاعرم و جرم من این است ، گل را به نام کوچک خواندم
گفتم چقدر اسم تو زیباســـــــت ، گل گفت : هی ! چقدرحسودی   

اگر چه داستان های پارمیس بسیار کوتاه است ، اما برای من سفریست پر ماجرا

در کودکی عاشق رمان های " ژول ورن " بودم . وقتی برادرم " بیست هزار فرسنگ زیر دریا " را خرید ، مشتاق بودم که هر چه زودتر آن را بخوانم ، اما او می گفت :" تا من کتاب را تمام نکرده ام ، تو نباید آن را بخوانی . " و این حرف به مذاق من خوش نمی آمد ، زیرا او عادت داشت  هر روز چند صفحه ای از کتاب را مطالعه کند و من معمولاً رمان ها را یک روزه تمام می کردم . بنابراین همیشه منتظر فرصت بودم  ، هر گاه او از خانه بیرون می رفت به سرعت به سراغ کتابش می رفتم ، آن را برمی داشتم ، در حیاط خانه می نشستم و کتاب را می خواندم و سعی می کردم قبل از برگشتن او به خانه کتاب را سرجایش بگذارم ، گاهی هم غافلگیر می شدم زیرا او زودتر بر می گشت آن وقت مجبور بودم ، مخفیانه وقتی حواسش نبود کتاب را سرجایش بگذارم ، هرچند که او می دانست من کتاب را می خوانم ، اما چیزی نمی گفت . چند روزی به همین منوال سپری شد تا سرانجام به صفحه ی آخر کتاب رسیدم

وقتی اولین بار درباره ی نمایشگاه شناور گوگل در سانفرانسیسکو  خواندم ، ناخود آگاه داستان " بیست هزار فرسنگ زیر دریا " برایم تداعی شد . در هنگامی که آن داستان را می خواندم ، آرزو می کردم که ای کاش من هم می توانستم در یک زیر دریایی بزرگ برای مدت کوتاهی زندگی کنم ، زندگی در یک زیردریایی با شکوه خیلی هیجان انگیز به نظر می رسید. همیشه با خود فکر می کردم ژول ورن چطور می توانست آن قدر زیبا زیر دریاها، جزیره های ناشناخته ، جنگل های تاریک آمازون و سفر به ماه را توصیف کند و داستان های فوق العاده جذابی درباره ی آنها بنویسد . تصور می کنم نه تنها خواندن این داستانها هیجان انگیز است بلکه هنگام نوشتن این داستانها باید هیجان زیادی داشته باشی تا بتوانی این حس را به خواننده ات منتقل کنی ، پس بی شک نوشتن این داستان برای او هم هیجان انگیز بوده است. چونِ منِ خواننده خیلی خوب این هیجان را حس می کردم و خودم هم وقتی درباره ی نمایشگاه شناوری که هرگز ندیده ام می نوشتم حس خوبی داشتم ، حس جادویی سفر به یک سرزمین ناشناخته و اسرار آمیز . برای خوب نوشتن همواره به راهنمایی نویسندگان بزرگ نیاز داریم ، این تصویر یک راهنمایی کوچک برای نویسندگان تازه کاری مثل من است






نگرانیِ نداشتن

" تو غم انگیزترین شهر زمینی تهران
و الهی که فقط خیــــر نبینی تهـــــران"

این هفته با یکی از برادرانمان پیرامون نداشته هایمان بحث کردیم . چند روزی درباره ی این مسأله فکر می کردم و نگران بودم ، تا این که دیشب دوباره " هفت عادت مؤثر " را در ذهنم مرور کردم و به یاد آوردم که نگرانی حلقه ی نفوذ را کاهش می دهد  ودوباره به یاد این شعر افتادم
" برای هر مشکلی ، زیر این آسمان کبود
یا راه حلی هست ، یا نیست
اگر هست ، بگرد و پیدایش کن
اگر نیست ، اصلاً فکرش را نکن   "

این راهنمایی به من کمک کرد تا کمتر نگرانِ نداشته هایم باشم و بیشتر بر داشته ها و حلقه ی نفوذ تمرکز کنم . کمتر به چرا ها بیندیشم و بیشتر بر روی " چگونه ها "  تمرکز کنم . "چگونه می توانم شرایطم را بهتر کنم ؟ "بهتر از "چرا شرایط من این طوری است ؟" هست


قطعیِ ماهواره

" گیرنده خراب است و فرستنــــده تو هستی
تصویر تو خوب است ولی حیف صدا نیست "

سوالی که این روزها در گوگل جستجو کردم این بود : " شما فارسی وان را می بینید ؟ " آخر شبکه ی فارسی وان ما چند روزی است که بدون سیگنال است و ما تماشای سریال " میراث صد ساله " را از دست داده ایم . جستجوی گوگل این بار به من کمکی نکرد ، شاید فقط " فارسی وان " ما قطع شده است ؟



پیــــامِ اشتباهی

"خانه ی دوست را که گم کردیم
راهِ پـــــــیدا شدن دویــدن نیست"

گربه های دوست داشتنی ما بلندی را دوست دارند ، برای آنها دکور ، کتابخانه ، کابینت ، میز ، صندلی ، قفسه و... فرقی  ندارند . آنها فقط بلندی را دوست دارند ، عاشق ارتفاع ،کشف تازه ها و  به هم ریختن وسایل هستند . همین چند روز قبل آواری از کتابها بر سرم ریخت ، زیرا گربه ی ما هوس پیاده روی بر روی کتابهای کتابخانه  به سرش زده بود

برای همین وقتی دیروز این تصاویر را در DesignFaves دیدم ، به قدری هیجان زده شدم که تصمیم گرفتم آنها را برای خواهرم بفرستم  و از آنجایی که پاتوق او فیس بوک است ، یک پیام فیس بوکی برایش ارسال کردم ، همین که دکمه ی بفرست را زدم ، شوکه شدم و مدتی مات و مبهوت به صفحه ی مانیتور خیره شدم ، چون پیام را برای اشتباهی برای یکی از دوستانم فرستاده بودم . امیدوارم تو هم از دیدن این تصاویر خوشت بیاید و هیجان زده شوی ، اما نه آن قدر که حواست پرت شود


A room-sized play wonderland for your favorite kitty







5 comfy outdoor sofas made of grass


 
انسان با استقامت ، جدی و مقاوم حتماً به هدف خود می رسد ، زیرا قدرت خاموش او به مرور زمان به طور مقاومت ناپذیری بیشتر می شود
                         یوهان ولفانگ فون گوته ​

​تعطیلات خوبی داشته باشید
M.T​



I love Mozilla Firefox​

--
​                                                              ​
M.T


0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com