This blog is about books, eBooks , my memories .

Thursday, September 25, 2014

They were right




ســــــــــــــــــــلام


اهل کاشانم
I'm native of Kashan ;
پیشه ام نقاشی است
my profession is painting,
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما
Sometimes I build a cage with color and offer it you
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
with the song of the peony limited therein
دل تنهایی تان تازه شود
To ease you lonely heart,
چه خیالی ! چه خیالی ! ... می دانم !
What's fancy! Just a fancy! ... I know!
پرده ام بی جان است
My canvas is lifeless
خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است
I well know my painted pond is fishless
__________________________________________
یادآوری
Peter was a soldier .
پیتر یک سرباز بود
He was good at everything except shooting.
او در هر چیزی خوب بود به جز تیراندازی
One day he and his friends were practicing their shooting.
یک روزی او و داشتند مشغول تمرین تیراندازی بودند
All of them were doing well ,but none of Peter's nine bullets hit the target.
همه کارشون خوب بود اما هیچ یک از نه گلوله ی پیتر به هدف نخورد
and he had only one bullet.
و او فقط یک گلوله داشت
The officer was very angry with him,
فرمانده خیلی از دستش عصبانی بود
and said ,' Go behind the wall and shoot yourself with the last bullet.'
و گفت : برو پشت دیوار و خودت را با آخرین گلوله بزن
Peter went behind the wall, and the officer heard the sound of a shot.
پیتر رفت پشت دیوار و افسر صدای یک شلیک شنید
He ran behind the wall anxiously, but Peter was all right, and said:
او پشت دیوار با نگرانی پشت دیوار پرید ، اما پیتر خوب بود و گفت
I'm sorry,sir. I missed again.'
متأسفم آقا. من دوباره از دست دادم.
________________________
​تمرین ​دیروز

آقای جونز صورتحسابی از فروشگاهی بزرگ گرفت
Mr. Jones got a bill from a big shop
او باور داشت که در صورتحساب اشتباهی هست
He believed that the bill was wrong
او تنها آقای هنکینسون را در واحد حسابداری می شناخت
He only knew Mr. Hankinson in the Accounts Department
اپراتور تلفن سعی کرد آقای هنکینسون را برای او بگیرد
The telephone operator tried to get Mr.Hankinson for him
آقای هنکینسون آن روز در واحد حسابداری نبود
Mr. Hankinson was not in the Accounts Department that day.
اپراتور تلفن خیلی به آقای جونز کمک کرد
The telephone operator helped Mr.  Jones a lot
______________


They were right

George Banks was a clever journalist. He worked for a good newspaper, and he liked arguing very much. He argued with anybody and about anything. Sometimes the people whom he argued with were as clever as he was, but often they were not.

He did not mind arguing with stupid people at all; he knew that he could never persuade them to agree , because they could never really understand what he was saying; and the stupider they were, the surer they were that they were right; but he often found that stupid people said very amusing things.

At the end of one argument which George had with one of these less clever people, then man said something which George hears always remembered and which has always amused him. It was,' Well, sir, you should never forget this; their are always three answers to every questions: your answer, my answer, and the correct answer.'
آنها حق داشتند

جورج بانکز روزنامه نگار باهوشی بود . او برای یک روزنامه ی خوب کار می کرد و از مناظره بسیار لذت می برد، او با هر کسی و درباره ی هر چیزی بگو مگو می کرد. گاهی اوقات کسانی که با آنها یکی به دو می کرد ، به باهوشی خودش بودند ، اما اغلب آنها باهوش نبودند

او مناظره با مردم نادان را اصلاً نمی پسندید ، می دانست که هرگز نمی تواند آنها را  به توافق وادار کند، زیرا آنها هر گز نمی توانستند آنچه را که او می گفت واقعاً درک کنند و هر چه احمق تر بودند بیشتر مطمئن بودند که حق با آنهاست . اما اغلب او چیزهای خنده داری در گفته های مردم جاهل پیدا می کرد

در پایان یکی از بحث هایی که جورج با یکی از این کم هوش ها داشت ، مرد چیزی به جورج گفت که هر وقت به یادش افتاده ، او را به خنده انداخته است ، آن این بود : " خب ، آقا، شما هرگز نباید این را فراموش کنید : برای هر سوالی سه پاسخ وجود دارد: جواب تو ، جواب من و جواب درست ."

______________________
​تمرین

جورج فقط با مردمی که کم هوش تر از او بودند بحث می کرد
مردم نادان آنچه را که او می گفت می فهمیدند، زیرا او خیلی واضح صحبت می کرد
مردم ابله اعتقاد داشتند که همیشه حق با آنهاست
جورج از مردم نادان به خنده می افتاد
مرد احمق فکر می کرد که جورج و او هر دو در اشتباهند
جورج زود فراموش کرد آنچه را که مرد گفته بود

________________
زمان گذشته ی استمراری
Subject + was/were + v+ ing

I was watching TV at six o'clock yesterday evening.
دیروز حدود ساعت 6 مشغول تماشای تلویزیون بودم



گذشته ساده و استمراری

هر گاه دو واقعه در گذشته با فاصله ی کمی از یکدیگر اتفاق بیفتند : اولی مدتی در گذشته استمرار داشته که واقعه ی جدیدتری رخ داده است، عمل طولانی تر و قدیمی تر را با گذشته استمراری و دومی که کوتاهتر و جدیدتر است با گذشته ی ساده بیان می کنیم

I was writing a letter when the phone rang.
سرگرم نوشتن نامه بودم که تلفن زنگ زد

در این جمله قبل از این که تلفن زنگ بزند نوشتن نامه مدتی ادامه داشته است . ( شاید نوشتن نامه بعد از شنیدن زنگ تلفن هم ادامه پیدا کند ، یا متوقف شود )


اگر کاری مدتی در گذشته استمرار داشته و ناگهان کار دیگری آن را متوقف کند ، کار قطع شده را گذشته ی استمراری ، کار قطع کننده را گذشته ی ساده به کار می بریم

when I was reading a book under the tree , it begun to rain.
وقتی زیر درخت کتاب می خواندم ، باران شروع شد

در این مثال ، خواندن کتاب مدتی استمرار داشته ( کار قطع شده ) اما با بارش باران متوقف شده است

دو گذشته ی استمراری با هم

اگر دو حادثه در گذشته مدتی با هم استمرار داشته باشند ، هر دو را گذشته ی استمراری به کار می بریم و با as یا while  آنها را به هم ربط می دهیم


While everyone was talking and laughing, Mary was crying quietly in the kitchen downstairs.
در حالیکه همه می گفتند و می خندیدند ، ماری آرام آرام درآشپزخانه ی طبقه ی پایین گریه می کرد


دو گذشته ی ساده با هم

اگر دو یا چند کار در گذشته به دنبال هم  یا همزمان با هم رخ بدهند ( همه لحظه ای و بدون استمرار)  همه را گذشته ی ساده به کار می بریم

When the phone rang, I answered it.
وقتی تلفن زنگ زد ، جواب دادم
As I saw him, I said ," Hello"
وقتی او را دیدم سلام کردم
_________________________________________________

وازه کلیدی امروز amusement است

اسم
journalist روزنامه نگار
journalism زوزنامه نگاری ، سبک روزنامه نگاری ، روزنامه نویسی
journal مجله ، نشریه ، روزنامه ، دفتر خاطرات ، یادداشت روزانه
argument جر و بحث ، مشاجره ، بگو مگو، دعوا ، بحث ، خلاصه، دلیل
mind ذهن ، خاطر ، فکر ، عقیده ، هوش و حواس ، عقل
amusement سرگرمی ، تفریح ، شادی

______________
فعل

to argue جرو بحث کردن ، یکی به دو کردن ، بحث کردن ، استدلال کردن
to persuade وادار کردن ، ترغیب کردن ، برآن داشتن
to amuse سرگرم کردن ، خنداندن ، به خنده افتادن
to mind اهمیت دادن ، توجه کردن ، پاییدن ناراحت شدن ، اعتراض داشتن ، بد آمدن
 to argue for دلیل آوردن  برای، استدلال کردن به نفع
to argue against دلیل آوردن بر ضد ، استدلال کردن علیه
_______________________________
صفت
amused حاکی از خرسندی
amusing خنده دار ، خنده آور ، شوخ ، بامزه
arguable قابل بحث ، محل تردید
  journalistic مربوط به روزنامه نگاری
________________________________________
be amused at/ by خوش آمدن از ، به خنده افتادن
stick in one's mind در خاطر کسی ماندن
bear/keep sth in mind چیزی را به خاطر سپاردن
put sb in mind of sth/sb کسی را به یاد چیزی انداختن
bring/call sth to mind چیزی را به یاد آوردن
read sb's mind فکر کسی را خواندن
________________________________________
شعر از سپهری ، مترجم : یلدا توفیقی

آغاز سال تحصیلی جدید بر همه ی دانش آموزان گرامی باد

happy moments
M.T






0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com