This blog is about books, eBooks , my memories .

Thursday, November 27, 2014

A Cap For Granny


صبح بخیر


بعضی روزها آرزو می کنم کاش روزها یک ذره ، نه خیلی درازتر بودند، امروز یکی از آن روزهاست، آه

--------------------------------

Jerusha's eyes longingly sought the door. Her head was in a whirl of excitement, and she wished only to escape from Mrs. Lippett's platitudes and think. She rose and took a tentative step backwards. Mrs. Lippett detained her with a gesture; it was an oratorical opportunity not to be slighted.

'I trust that you are properly grateful for this very rare good fortune that has befallen you? Not many girls in your position ever have such an opportunity to rise in the world. You must always remember--'
'I--yes, ma'am, thank you. I think, if that's all, I must go and sew a patch on Freddie Perkins's trousers.'
The door closed behind her, and Mrs.Lippett watched it with dropped jaw, her peroration in mid-air.
------------------------
اسم



jaw فک ، آرواره
peroration نطق
longing اشتیاق ، آرزوی زیاد 
whirl چرخش، گردش ، حرکت گردابی
patch وصله ، تکه
platitudes بی مزگی ، پیش پا افتادگی
gesture حرکت دست، اشاره ، قیافه ، ژست، ادا


 
-------------------------
صفت
rare نایاب ، نادر ، کمیاب
oratorical خوش زبان ، زبان آرا
tentative آزمایشی ، تجربی ، امتحانی
longing مشتاق، مایل،

---------------------------
​فعل

to whirl حرکت کردن ، چرخاندن ، چرخانیدن 
to detain بازداشتن ، معطل کردن ، توقیف کردن
to patch وصله کردن ، تعمیر کردن، رفو کردن
-----------------------------------------​
​longingly آرزومندانه ، مشتاقانه​



جروشا با یک دنیا آرزو به او نگاه کرد ، خواست از آنجا فرار کند ، دوست داشت به گوشه ای پناه ببرد و فکر کند.
بلند شد یک قدم به عقب رفت، اما خانم لیپت با اشاره ی دست او را نگاه داشت و به او گفت:
- امیدوارم از این شانسی که به تو رو کرده خداوند را شکر کنی ، چنین شانس هایی برای دخترانی نظیر تو خیلی کم پیش می آید که راه ترقی و پیشرفت ناگهان باز شود و به یاد داشته باش که ...

جروشا حرف او را قطع کرد و گفت:
-- بله ... البته خانم . خیلی تشکر می کنم ، حالا اجازه بدهید بروم شلوار فردی پرکینز را وصله کنم...
جروشا مثل برق از اتاق بیرون رفت و در را پشت سر بست در حالیکه دهان خانم لیپت برای ادامه ی حرفی که می خواست بگوید همچنان باز مانده بود
-------------------------------------

​یکشنبه
------

بابا لنگ دراز بسیار عزیز،

من یک خبر بد ، بد، بد برای شما دارم ، اما نمی خواهم نامه را با آن خبر بد شروع کنم. بهتر است با حرف های خوب باعث انبساط خاطر شما بشوم و بعد آن خبر بد را بنویسم..

جروشا آبوت نویسندگی را با سرودن شعری به نام " از برج من " شروع کرده است ، این شعر در صفحه ی اول مجله ماهانه مدرسه هم چاپ شده است. برای شاگرد سال اول این موضوع باعث بسی افتخار است.

دیشب هنگامیکه از کلیسا خارج می شدیم، استاد زبان انگلیسی مرا نگاهداشت و به من گفت که شعرم بسیار عالی است . حالا من یک نسخه آن را برای شما می فرستم اگر دوست داشتید آن را بخوانید.

اجازه بدهید مطلب خوشحال کننده دیگری دارم که برایتان بنویسم ... آها ...

1- من دارم " سرسره روی یخ " یاد می گیرم ، حالا می توانم خیلی راست و درست روی یخ سر بخورم.
2-یاد گرفته ام که از سقف اتاق " ژیمناستیک " با طناب پایین بیایم.
3- یاد گرفته ام که از یک مانع 1/25 متری بپرم و امید دارم که به زودی این مانع را تا دو متری افزایش بدهم.

صبح امروز اسقف " آلاباما" موعظه می کرد که :
« آن چه بر خود نپسندی به دیگری مپسند.»
می خواست بگوید که باید از عیب دیگران گذشت و آبروی دیگران را به خواری نریخت. جای شما خالی بود.

حالا دیگر وقت دادن آن خبر است. جودی ، نترس! شجاع باش، به هر حال باید بگویی. باید مطمئن باشم که حال شما خیلی خوب است و سر حال هستید. خب، من از ریاضیات و نثر لاتین مردود شدم. حالا دارم آنها را مرور می کنم که ماه آینده باز امتحان بدهم. اگر این موضوع شما را ناراحت کرده من خیلی متأسفم . اما خودم فکر می کنم چندان مهم نیست، چون خودم اعتقاد دارم که خیلی چیزها یاد گرفته ام. چیزهایی که در برنامه ی درسی نبوده است . من هفده جلد کتاب و تعداد زیادی شعر خوانده ام . کتابهای با ارزشی مثل " ونی تی خوب"، " ریچارد فورل ، آلیس در سرزمین عجایب، مقالات امرسون ، زندگانی اسکات اثر لاگ هارت و جلد اول امپراتوری روم اثر گیبون و نیمی از زندگانی بنوتونوسلینی کتابهای جالبی است، مگر نه؟ او عادت داشت قبل از صبحانه اقدام به قتل و جنایت کند.


همانطور که ملاحظه می فرمایید، اگر من خودم را فقط سرگرم مطالعه ی لاتین می کردم . خیلی کمتر از حالا چیز می فهمیدم . اگر به شما قول بدهم که دیگر مردود نشوم آیا شما مرا خواهید بخشید؟

شرمسار از شما
جودی​



----------------------------------------

Dear Daddy-Long-Legs,

This is an extra letter in the middle of the month because I'm rather lonely tonight. It's awfully stormy. All the lights are out on the campus, but I drank black coffee and I can't go to sleep.

I had a supper party this evening consisting of Sallie and Julia and Leonora Fenton--and sardines toasted muffins and salad and fudge and coffee. Julia said she'd had a good time, but Sallie stayed to help wash the dishes.

I might, very usefully, put some time on Latin tonight but, there's no doubt about it, I'm very languid Latin scholar. We've finished Livy and De Senectute and are now engaged with De Amicitia ( pronounced Damn Icitia).

Should you mind, just for a little while, pretending you are my grandmother? Sallie has one and Julia and Leonora each two, and they were comparing them tonight. I can't think of anything I'd rather have; it's such a respectable relationship. So, if you really don't object--When I went into town yesterday, I saw the sweetest cap of Cluny lace trimmed with lavender ribbon. I am going to make you a present of it on your eighty-third birthday. ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! !

That's the clock in the chapel tower striking twelve. I believe I am sleep after all.

Good night, Granny.
I love you dearly.
Judy
​​






M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com