This blog is about books, eBooks , my memories .

Sunday, May 31, 2015

هر نوزاد بارقه ی عشق الهی است



سلام، صبحتان بخیر

« هرگاه نوزادی تازه متولد می شود، امکانی برای تسکین موقت وجود دارد. هر بچه، موجودی تازه، پیامبری بالقوه، شاهزاده ای روحانی و جدید و جرقه ی نوری تازه است که به درون تاریکی دوردست می تابد.                                       آر. دی. لنگ»



______________________________
_________

9th November Dear Daddy-Long-Legs,

I started down town today to buy a bottle of shoe blacking and some collars and the material for a new blouse and a jar of violet cream and a cake of Castile soap--all very necessary; I couldn't be happy another day without them--and when I tried to pay the car fare, I found that I had left my purse in the pocket of my other coat. So I had to get out and take the next car, and was late for gymnasium.

It' a dreadful thing to have no memory and two coats!
Julia Pendleton has invited me to visit her for the Christmas holidays. How does that strike you, Mr. Smith? Fancy Jerusha Abbott, of the John Grier Home, sitting at the tables of the rich. I don't know why Julia wants me--she seems to be getting quite attached to me of late. I should, to tell the truth, very much prefer going to Sallie's , but Julia asked me first, so if I go anywhere it must be to New York instead of to Worcester. I'm rather awed at the prospect of meeting Pendletons EN MASSE, and also I'd have to get a lot of new clothes--so, Daddy dear, if you write that you would prefer having me remain quietly at college, I will bow to your wishes with my usual sweet docility.

اسم
strike  ضربه، اعتصاب، برخورد، اصابت
prospect  دورنما، چشم انداز، منظره
docility خشوع

فعل
awe  ترساندن


9 ماه نوامبر

 بابا لنگ دراز عزیز،


امروز به شهر رفتم و تصمیم داشتم یک شیشه واکس، چند یخه، یک تکه پارچه برای بلوز، یک شیشه کرم بنفشه، یک قالب صابون ( که خیلی به آن احتیاج داشتم و یک روز هم بدون آن نمی توانم سر کنم) بخرم. درست هنگامی که پیاده شدم و خواستم به راننده پول بدهم دیدم کیف پولم در جیب کت دیگرم جا مانده است. از این رو ناچار شدم پیاده شوم و با اتوبوس بعدی به خرید بروم. جای بسی تأسف است که آدم کم پول باشد و چند کت داشته باشد.

جولیا دعوت کرده است که تعطیلات کریسمس از او دیدن کنم. نظر شما چه هست، جناب اسمیت؟ جروشا آبوت متعلق به پرورشگاه گریر را در نظر مجسم کنید که سر میز ثروتمندان نشسته است!

نمی دانم چرا جولیا از من دعوت کرده است. تازگی ها مثل اینکه به من علاقه مند شده است. راستش را بخواهید ترجیح می دهم نزد سالی بروم اما جولیا از من دعوت کرده، از این رو اگر قرار باشد جایی بروم آنجا نیویورک خواهد بود و نه ورستر.

من وحشت دارم که با خانواده ی پندلتون روبه رو شوم ، از اینها گذشته ناچارم که چند دست لباس نو تهیه کنم.

پس اگر شما مرقوم بفرمایید که مایل هستید من در دانشکده بمانم از شما سپاسگزار خواهم بود.


_______________________________________



M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com