This blog is about books, eBooks , my memories .

Monday, June 20, 2022

عشق جرم نیست

 


دوستم پارمیس سلام

مدتهاست برات ننوشتم، چون خبر نابی نداشتم. آنقدر صبر کردم تا اینکه بعد نه سال استقلال قهرمان شد. زمان درازی بود، هرگز اتفاق نیفتاده بود که اینقدر منتظر بشیم. اما نمیدانم چرا اینبار اینقدر طولانی شد.

چقدر منتظر این خرداد بودم، دلم میخواست تو ورزشگاه بودم و از نزدیک جشن قهرمانی استقلال را می دیدم، نشد. جامون خالی نبود، پسران آبی استادیوم آزادی را پر کرده بودند، جای سوزن انداختن نبود. چه جمعیتی! پای تلویزیون نشسته بودم و تماشا میکردم.

دوست استقلالیم، باید اعتراف کنم، آن روز کمی عصبانی بودم، از روزی که قهرمانی استقلال قطعی شد و قهرمانی استقلال را تبریک گفتم، باران کلمات سرزنشبار شروع شد و به رگبار رسید.

من مفهوم کلمه عدالت را به خوبی متوجه شدم. دانستم که پنج سال قهرمانی رقیب مطلوب و دوست دارن که با جشن، پایکوبی و تبریک باشه ولی برای دیگران نه. چرا؟ 

چرا دوست داشتن استقلال جرم است؟ چرا نباید بگویم استقلال را دوست دارم و اگر استقلال را نمی شناختم هیچ وقت با مستطیل سبز و توپ گردش آشنا نمی شدم. 

کاش به سلایق دیگران احترام می‌گذاشتیم. عشق جرم نیست. چطور شما میتوانید با تبانی یک تیم را چند سال قهرمان کنید، اما بر ما روا ندارید که حتی یک روز هم خوشحال باشیم و قهرمانیمان را تبریک بگوئیم.


تا زنده هستم از عشق خسته نمی شوم حتی اگر جرم باشد


دوست استقلالی تو

M.T



Wednesday, May 18, 2022

داداش قهرمان شدیم


روزگاری ناراحت قهرمانی پیروز را تبریک گفتیم، شکر ایزد آمد روزی که قهرمانی فرهاد را جشن بگیریم و ترانه استقلال قهرمان را بر قلبها جاری کنیم.

 داداش استقلالی آبانیم تبریک، عشقت استقلال حالا قهرمانه و کاپی وریای باسعادت باید جام لیگ برتر  را بالای سر ببره. 


صدها و هزاران تشکر از زحمات همه دوستانی که برای قهرمانی استقلال عاشقانه جنگیدند.


                                                    با عشق  M.T
 

Tuesday, May 17, 2022

داداش قهرمان شدیم



آخرین یادداشتم درباره فوتبال درست یک سال قبل بود روز تولدم،  با خودم عهد بستم که اینجا دیگر هرگز از فوتبال ننویسم تا استقلال قهرمان بشه. این عهد ابدیه برای اینکه هیچ کس تو این دنیا نفهمید چقدر زجر کشیدم تو سالهای اخیر غیر از قلمم که غصه‌های دلم را روی دفتر مینوشت، حالا دیگه دوران دیوها به سر رسیده و نوبت حال خوبه

 چند سال قهرمانی پرسپولیس را تبریک گفتیم، دیگه وقتش بود قهرمانی خودمون را تبریک بگیم. استقلال عزیزم قهرمانیت مبارک
داداش استقلالی آبانیم چه پاقدمی داشتی، عشقت قهرمان شد. تولدت مبارک


صدها و هزاران تشکر از زحمات همه دوستانی که برای قهرمانی استقلال عاشقانه جنگیدند و به هدف رسیدند



 

Wednesday, November 10, 2021

ترانه پاییز


شعری قشنگ سروده شد
فرشته‌ای پایکوبی کرد

بر اوراق طلایی تک درخت
سبز برگی بست

آبان تاج شاهی بر سر نهاد
کودکی خواهر  شد
گشت زندگی خوش

                           تقدیم به برادر
                           با عشق M.T (Mary Tinat)

Monday, May 10, 2021

تولدت مبارک

بیستم اردیبهشته،  پس تولدمه
💙💙💜💙💙
تولدم مبارک
بین تمام شبهای تولدم دیشب یک شب خاص بود
چون اولین شبی بود که استقلال نبرد
تنها دعایی که هر سال دعا نکرده برآورده میشد امسال دعا نکرده برآورده هم نشد. مرسی از اصفهانی ها که شب تولدم را ستاره باران کردند. ایشالا قسمت شه جبران کنیم. 
بهرحال تولدم مبارک، بی گل یا با گل دیشب شب تولدم بود، امروز روز تولدم
اردیبهشتی جون تولدت مبارک. مری جون تولدت مبارک🎸🎈🎈💙🌟🍬🔷💪

آخ جون پیروزی آمده صدر جدول تولد منه

تویی که میگفتی عشقم پ رسپولیسیه حالا ضایع شدی اگر عاشقی داشتم روز تولدم دلم رو خون نمی کرد😛
 لعنت بر هر کسی که طرفدار تیم پیروزیه


عید فطر شما مبارک
راستش احمق بود کسی که فکر کرد کری خوندم، این رقیب را در حدی نمیدانم که کری بخوانم. همه شما خبر دارید آنها فقط تو دولت آقای روحانی پوکر کردند. سرمربی آنها همان آدمیه که بعد برد قبلیمون پستی تو اینستا گذاشت و ادعا کرد استقلال با ناداوری برده، آخه یکی این حرف را بزنه که با زحمت قهرمان شده باشه نه اینکه با لابی. وقتی قرعه این تیم تو لیگ قهرمانان آسیا درمیاد از خنده ریسه میریم یعنی چجوری این قرعه های آسون به آنها میخوره. کی پشت اینهاست؟ ایشالا از هستی ساقط بشه.

یه زمانی دربی ها میگفتم نه قرمزم نه آبی، سرخابیم.  حقیقتا آبی بودم ولی فکر میکردم نویسندگی حرمت داره نه باید حتی از تیم دلخواهم بنویسم و جانبداری کنم.
اما این چند سال که ننوشتم آنقدر فساد تو فوتبال دیدم که نیازی نمیبینم کلاس الکی بذارم و بگم سرخابی هستم چون استقلالی هستم.

بار الها امسال سه سحر گفتم خدایا دربی را ببریم. دو سحرش تو ماه رمضان بود زمانی که با الشرطه مسابقه داشتیم و تو دعایم را اجابت کردی. فهمیدم عربها انسانهای خوبی هستند که دعای ما اجابت شد و یک سحر نیز همین سحر بود عزیزم خدای بزرگم استجابت نکردی و مطمئن شدم ناپاکی تهمت نیست واقعیت است.
 بهرحال متشکرم شبهای استقلالیها قشنگ بود این ماه رمضان. کاش هر هفته بازیهای آسیایی داشتیم.

به امید ریشه کن شدن فساد در ایران

و راستش عمدا عکس بادکنک قرمز گذاشتم چون هیچکس جز خدا خبر نداره چقدر این چند سال طرفدارهای تیم قرمز مرا اذیت کردند. ینی اگر تا آخر عمر آنها را نفرین کنم حق دارم. لعنت بر ظلم لعنت بر ظالم

زنده باد استقلال استقلال استقلال💛💙

Tuesday, September 8, 2020

استقلال هفتاد و پنج ساله شد



فیلم آبی به رنگ آسمان را دیدم به مناسبت تولد استقلال سایت آپ را اکران آنلاین داشت. قشنگ بود. خاطرات خوب جلوی چشمهایم رژه رفتند.

چند روز بعد مسابقات آسیایی استقلال شروع شد. استقلال از گروهش صعود کرد ولی در مرحله حذفی به پاختاکور بازی را واگذار کرد.

امسال، سال رسیدن به رویاهایم نبود. 
چهار سال قبل تو دفترم نوشتم یه روز پاییز قهرمانی استقلال را جشن میگیریم.
پاییز 99 هم آمد و آنچه میخواستم نشد.

پاییز فصل قشنگیه، سلطان فصلهاست، مث بهار. تقصیر پاییز نیست، تقصیر بهار و تابستون و زمستون نیست.
تقصیر تو نیست، تقصیر من نیست. تقصیر ترامپ و روحانی و کرونا نیست. تقصیر هیچکس نیست. حق با پیشی قصه هاست که میگه: پیش میاد دیگه😊

اما سرجی نیز درست میگه: هیچ وقت تسلیم نشو و ادامه بده.

از رونالدو، مسی، نیمار، سرجی، مارتینز و تمام فوتبالیستهایی که این چند سال فوتبالشان را دنبال کردم متشکرم، درسهای زیادی از شما یاد گرفتم، به ویژه از استقلالیها وریا، قایدی، اسماعیلی، خسرو حیدری، تیام، دیاباته، حسینی، چشمی، کریمی، مجیدی، ارسلان، دانشگر، عارف غلامی، فکری و همه استقلالیها


Tuesday, July 21, 2020

سقف آرزوها



درست هفت دقیقه، اینم از هفته دقیقه آخر 😊 آخیش به قولم عمل کردم


یه لحظه چشمامو بستم و لحظات سپری شدند
چهارشنبه اول مرداد

- دیوونه!
قیافه ات میشه علامت تعجب. فکر میکنی دارم سربه سرت میذارم، اما اینطور نیست.
از پنجشنبه که تولد سمی رو تبریک گفتم، بیشتر از یک ماه گذشته. راستش، هفته‌ی بعدش یه بسته 15 گیگ خریدم تا مطلب دیگری پست کنم. صبح کلمات را پشت سر هم ردیف کردم و...به هرحال پستش نکردم.
من یه لحظه چشمامو بستم و دیدم لحظه ها سپری شدند. قضیه مث همین شعره؛ دیروز ساعت 5:20 بعدازظهر دیدم هفت دقیقه از عمر بسته ای باقی مانده که گرفتمش بلکه تابستانم رو با نوشتن و نوشتن شروع کنم. حالا اعتبارش منقضی شده بود اماحجمش نه. 
دیدم تقریبا 1/3 حجم بسته رو مصرف کردم و 2/3 حجمش باقیه، مث 1/3 تابستونی که سپری شده و 2/3 که هنوز پر نشده.
دیدم دنباله‌ای از دنباله های بادبادکی که تابستان پروازش دادم رفته و دو تا دنباله هنوز بادبادکم رو بالا میبرند تا از آخرین تابستان قرن چهاردهم به یادماندنی ترین خاطراتو تو ذهنم ثبت کنم.
 برای همین هول هولکی یه نقاشی کشیدم، یه چشمم به ساعت بود و یه چشمم به طرحم. دو دقیقه مانده بود دوتا جمله نوشتم و بی‌خیال از عواقب مطلبم با لمس شکلک پیک ارسالش کردم بعد یه نفس راحت کشیدم.
حقیقتش، تو دو سال اخیر یاد گرفتم نترسم. آنچه باید اتفاق بیفته می افته حتی وقتی تو یه جای خفن قایم شیم. این تجربه رو ارزون به دست نیاوردم شما نمی دانید چقدر آدم ترسو اطرافتان زندگی میکنن وقتی رفتار آنها رو ببینید میفهمید چقدر پردل و جرئت هستید.

بازی داره شروع میشه، اینترنت ندارم یه بسته میخرم.
یونایتد با وست هام مساوی میکنه و با چلسی هم امتیاز میشه. به ساعت نگاه میکنم 20 دقیقه از اول مرداد باقی مونده باید بنویسم، اما لیورپول چلسی الانه که شروع شه. آرزو میکنم چلسی ببره یا مساوی بشه. دفترمو برمیدارم و شروع میکنم به نوشتن.
نیمه اول تمومه. لیورپول سه بر یک جلو افتاده. ینی مساوی میکنن؟ چرا که نه، هر کاری از چلسی برمیاد.
اینتر و فیورنتینا مساوی هستند.
نوشته ام تمومه. چلسی گل سومو زده، دارم امیدوار میشم، اما حیف آنها گل دیگری میخورن و لیورپول میبره.
نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت؟ چلسی برای کسب سهمیه لیگ قهرمانان این سه امتیازو میخواست، از طرفی لیورپول هم میخواست با پیروزی جام را بالای سر ببرد؛ آنها بعد سی سال قهرمان شدند، خودش یه عمره!
آنها بالاخره قهرمان شدند، حس قشنگیه! لیورپول سومین تیمی بود که بهش دل بستم.
عشق اولم استقلال بود و هست. بعد جذب کالچو شدم و به اینتر میلان علاقمند شدم که آبی پوش بودند.
اون وقتا لیگ جزیره هم تماشا میکردیم و فکر کردم باید آنجا هم یه تیمی رو دنبال کنم. منچستر که نمیشد، دیوید بکهام و الکس فرگوسن داشتند اما شیاطین سرخ بودند و منم که آبی.
دنبال یه تیم آبی بودم که لیورپول و دیدم، نمیدانم چرا آن روزا چلسی و ندیدم، شاید چون طرفدار مایکل اوون بودم، این جوری شد که طرفدار لیورپول شدم. آنها تیم فوق العاده ای بودند و قهرمان شدند اما نه قهرمان لیگ.
بعدها عاشق چلسی شدم هم آبی بودند هم لندنی. اعتراف میکنم همه تیمهای لندنی رو دوست دارم حتی برایتون (چی برایتون لندنیه!) 
اوه،نه!  اینتر با فیورنتینا مساوی کرد. چشمام پر  اشک میشه یاد پارسال می افتم چقدر عصبانی شدم که مساوی کردن. الانم ناراحتم، اما فیورنتینا لئوناردو داوینچی و باتی گل رو به یادمون میاره. الکی غصه نخورم بهتره، مسابقه بعد جبران میکنیم.
ساعت از دو نیمه شب گذشته. خوشحالم که نوشتم، ما برای انجام ندادن و دادن کارها همواره دنبال عذر و بهانه هستیم. حالا می‌دونی هفت دقیقه‌ آخر، فقط بهانه ای بود برای نوشتن.


حادثه عزیز من تنها تو موندنی شدی
پنجشنبه دوم مرداد

تنها فکرم استقلاله و استقلال. 
صبح که یخچالو تمیز می‌کنم، استقلال قهرمان میشه خدا میدونه که حقشه، به لطف یزدان و بچه‌ها استقلال قهرمان میشه تو ذهنم تکرار میشه. 

عصر یکی از کتابهای آر.ال.استاین رو میخونم؛ چه دیوونه ای هستم من که به عشق استقلال داستانهای استاینو میخونم.

شب تلویزیون و روشن می‌کنم تا استقلال نساجی رو تماشا کنم. استقلال عالیه مث هفته قبل که صنعت نفت رو برد. ینی دیاباته و قایدی امشب گل می‌زنن؟ 
دیاباته گل میزنه اما شادی ما زودتر از تصورمون میپره. خدای من، خدای من، این تنها فرصت ما بود!

دیگه دل دیدن این مسابقه رو ندارم، نمیخوام جلوی تله ویزیون اشک بریزم.

صدای گزارشگر میاد: فولاد گل دوم رو به ذوب میزنه، حالا اونها تنها شانس قهرمانی هستن در صورتیکه فردا پرسپولیس ببازه.

من گریه نمی‌کنم به خودم قول دادم گریه نکنم، این کابوس یه روزی تموم میشه. حادثه عزیز من تو قهرمان میشی یه روزی این اتفاق میفته خیلی زود. دیاباته قول داده برامون جام بیاره.
بازی با تنها گل دیاباته تموم میشه. استقلالیها تقصیری ندارن، یاد آخرین روزی به خیر که استقلال تو آزادی با استراماچونی برد. همون روزیکه که زنگ خطرو برای خیلیا به صدا دراومد و ...

استقلال فقط یه هفته صدر لیگ برتر بود، همان یه هفته ای که حسابی چشم بعضیا رو درآورد و... عجب داستانی بود این فصل!

خب، بسه غصه. فرهاد خان مجیدی باید به فکر سه امتیاز مسابقه بعد باشه.



این آخرین تلاشمه واسه بدست آوردنت 
جمعه سوم مرداد

صبح به امید یه معجزه از خواب بیدار میشم، ینی میشه پرسپولیس نبره؟ 

هرچند که شب قبل قهرمانی برای استقلالیها تموم شده، اما دلخوش به اینم که رقیب به جام چهارم نرسه.

معجزه همیشه اتفاق میفته، به قولی هر روز زندگی یه معجزه اس. تصاویر شاد رئالیها با کاپ قهرمانی میگه غیر ممکن وجود نداره.

ایکاش نفت مسجد سلیمان پرسپولیس رو شکست بده! اما وقتی صدای جیغ شادی ماشینهای گذری گوش خیابون و کر میکنه میفهمم کرونا برنده شده.


تا به خودم بیام شنبه شده، باید یه کامنت عصبانی برای سوشا مکانی بنویسم اما پیجشو پیدا نمیکنم😐   معرفت داشته باش اونم شب خوبی نداشته. میام سراغ بلاگم سریع یه یادداشت می نویسم و قهرمانی آنها رو تبریک میگم. این بهتر از فحش دادن به زمین و زمان آرومم میکنه. بسه دیگه غصه، برا یه استقلالی استقلال همیشه قهرمانه!


وقتی آهنگ بست دی تیلور سویف پخش میشه آتالانتا و میلان مساوی میکنند، یووه هم که امتیاز از دست داده، این بهترین خبر برای اینتره!  فردا برای برد انگیزه بیشتری دارند😊


شنبه چهارم مرداد
اجازه بدید قبل از دیگران قهرمانی پرسپولیس رو تبریک بگم. مبارکشون باشه. تبریک از یه دشمن فک کنم خیلی بچسبه😊
یه آقایی پارسال تو فروشگاه رفاه بمن گفت: عوضی، مفتی شیش جام تقدیم اینا کردی.
 به خدا راست میگفت، فقط خبر نداشت چهار سال تمام من اشک ریختم. اشکالی نداره، اینا میگذره، زندگی صد سال اولش سخته. فقط با این فکر دارم خودمو تسکین میدم که چقدر تا آخر عمرشون دعام میکنن؛ ینی هرچی تو خوابشونم نمیدیدن با نوشته‌هام برآورده شد: پوکر تو لیگ برتر، یه جام حذفی، دو تا سوپرجام، نائب قهرمانی آسیا
وای، من باید بابانوئل میشدم، آرزوهای خودمو کسی نیست برآورده کنه، آرزوهای دشمنو برآورده میکنم. دمم گرم! یه ذره شما یاد بگیرید.

  1. فک کنم الان پرسپولیسها آرزو میکنن رئیس جمهور بشم بلکه به باقی آرزوهاشونم برسنن😆



من هنوز به یادت میام تو بارونا میگردم
دوباره شنبه چهارم مرداد

صورتم خیسه بارونیه کی میفهمه گریه کردم؟ صبح فکر میکنم به هفته های هیجان انگیز زین پس! 
از پنجشنبه شب اشتها ندارم پس بهتره اول به یه هفته خوشمزه فکر کنم.
فهرست وظایفمو خوشمزه می نویسم.
فکر و ذهنم سه تا مسابقه است: اینتر جنوا، چلسی ولور  و استقلال پارس.
استقلال به بوشهر میره دوشنبه مسابقه دارن.

شب اینتر با سه گل از سد جنوا می‌گذره و دوم میشه، از این برد خوشحالم اما خدا کنه جنوا سقوط نکنه و خدا کنه اینتر دوم بمونه و چلسی فردا ببره.



غریبه توی غربت نگی چی شد محبت
یکشنبه پنجم مرداد

بگی میگن دیوونس، حرفاش چه بچگونس☺ بازی خونگی داریم پس این ترانه مناسب حالمونه. شب آخرین بازیهای لیگ جزیره برگزار میشه. قهرمان و نایب قهرمان مدتهاست که مشخص شدن. نبرد سر مقامهای سوم به بعده، اگر چلسی ببره و من یونایتد مساوی کنه، چلسی سوم میشه. اگر لستر ببره  و چلسی مساوی کنه، لسترم شانس داره. اما فکر میکنم منچستر سوم میشه.
سورپرایز میشم؛ داداشم میپرسه خرید داری برم برات بگیرم؟  آفتاب از کدوم طرف دراومده امروز! بعدشم سمی و مامان میان. اصن انتظارشونو نداشتم، چه روز خوبیه امروز!
شب لیورپول، چلسی، منچستر، آرسنال و برایتون میبرن. تاتنهام مساوی میکنه. چلسی چهارم میشه و منچستر سوم. 
نفس راحتی میکشم، خوشحالم که چلسی سهمیه گرفته.
اما حیف که قهرمان سری آ مشخص میشه: یوونتوس 😕 الآن توقع نداری که بهشون تبریک بگم نه؟ درسته خسته شدیم بس که هر سال قهرمانیشونو دیدیم ولی دشمن محسوب نمیشن فقط سایه شونو با تیر میزنیم. واسه همین به تبریک نیازی نیست. 

ایشالا اینتر دو بازی پایان فصلو ببره و دوم شه تا فصل بعد ببینیم چطوری باید اول بشیم.



دوست دارم خیلی زیاد خیلی زیاد
دوشنبه ششم مرداد

امشب بالاخره بی استرس می شینم استقلال پارس جنوبی رو تماشا میکنم. استقلال حرف نداره، چقدر دوستش دارم!
بچه ها عالیند، علی الخصوص شیخ ما، دیاباته بی نظیره! 
علی کریمی گل می‌زنه و استقلال یک هیچ میشه.  بچه‌ها موقعیت‌های زیادی میسازن و فرصتهای بیشتری از دست میدن، اما مشکلی نیست؛ دیاباته با سماجت گل دومو به ثمر میرسونه و خیالمونو راحت میکنه😊
مسابقه دو بر صفر به پایان میرسه. بار اوله که پارس جنوبی رو تو ورزشگاه تختی می‌بریم، برا همین ششم مرداد 99 با حادثه به یادماندنی همراه میشه. حالا به خودت بگو: این استقلال منه، دوسش دارم یه عالمه.
چه شروع خوبی: اول اینتر و بعد چلسی و استقلال. کاش این نتایج خوب ادامه داشته باشه.



مث یه نور کوچولو اومدی ستاره شدی
سه شنبه هفتم مرداد

هفتم مرداد سالگرد ستاره دوم استقلاله، قهرمانی استقلال تو آسیا. استقلال خاطره این ستاره رو با مصاحبه با قهرمانان آن سال به یادمان میاره. عجب سال قشنگی بود! مسابقه فینالو یادم نیست، اما یادمه ورد زبانمان شاهین بیانی بود. و بعد دیوار نوشته‌های استقلال قهرمان آسیا زینت بخش محله شد. کی دوباره این حادثه تکرار میشه؟ شاید خیلی زود، آبی پوشهای الهلال فصل قبل انجامش دادن، پس ما هم می‌توانیم.

فکر میکردم مسابقه بعدی چهارشنبه است، اما شنبه یازده مرداده، چه بد! چون آن روز چلسی هم فینال داره و اینترمیلان هم مسابقه حساسی داره. شنبه غش نکنم خوبه.

حالا که مسابقه ای نیس باید ریلکس کنم تا برای شنبه آماده باشم. خوبه فیلم تماشا کنم، سریال دل چطوره یا همگناه؟ 
ایده خوبیه، اما عجیبه که از اول هفته لینک سریالها خطا داره، اینکه نمیشه بذار بعدن دوباره امتحانش میکنم. 
بعد دیگه کارم میشه تماشای پیج چلسی. ژیرو طبق معمول خندانه و فرانک لمپارد از علاقه اش به بردن جام گفته. منم مشتاق این کاپم، خوبه که بازی تو ومبلی برگزار میشه حس خوبی به این استادیوم دارم.

میام سراغ استقلال عکسهای یادگاری همچنان بر قراره. 
دارم از اینستا میام بیرون که یه عکسی از ژیرو میبینم کنار  رئیس جمهور کرواسی، توضیح تصویر  مربوطه به صحبتهای ژیرو با هم تیمیش. از ذهنم میگذره که درسته ژیرو شما کروواسیهای قرمز  و سفید رو شکست دادین وقتشه آرسنالی های قرمزو یه بار دیگه شکست بدین.

تا شنبه چند روزی باقیه چقدر دلم هوس یه کیک داغ خوشمزه کرده، یکی دو ماهی میشه که کیک نپختم به دلم وعده یکشنبه هفته بعدو میدم، بعد بازی چلسی میشه یه کیک بپزم.

سه شنبه تمام میشه و چهارشنبه با اینتر میرسه. این دعای منه: خدایا کمک کن اینتر سه امتیازو بگیره و دوم باقی بمونه. 
دعایی که مستجاب میشه
و من تو دفترم می نویسم خدایا متشکرم اینتر دو بر صفر برد و حالا دومه.




چقدر آشنا به نظر می‌رسی،  قبلن همدیگرو ندیدیم؟
چهارشنبه هشتم مرداد

چهارشنبه با استقلال، استقلال تکمیل میشه. عصر ترانه انگلیسی احوالپرسی رو زمزمه میکنم، حالا به آهنگ مسلط شدم☺

لینک های دیروز رو یه دفعه‌ی دیگه تست میکنم. مث اینکه یکیش بی خطاست؛ سریال پلی میشه.

هنوز ده دیقه از دل نرفته، درست همون جایی که آوا به مامان میگه: فقط به شماها فکر میکنم چون خیلی دوستتون دارم و من پقی میزنم زیر خنده، که گوشیم کلن خاموش میشه. 
هیچی دیگه مجبورم برم سراغ فوتبال. هیچ تیمی هم که مسابقه نداره، آهان چرا، یووه شروع شده.

و اما یووه؛ خب، دو تا نکته رو درباره اش میدونیم: اول اینکه قهرمان سری آ شده پس این دوتا بازی آخر براش مهم نیس. دوم اینکه من اصن دنبالش نمیکنم.

پس چرا وقتی میفهمم یه گل از کالیاری عقب افتاده، مشعوف نمیشم؟

خب، واقعیتش این خودش یه بحث مفصله، در حد یه کتاب چند جلدی، که از حوصله‌ی این یادداشت خارجه. 

اما خلاصه بخوام بگم این جوری میشه که دشمن عزیز، آره این اصطلاح درستشه دشمن عزیز!

یووه یه گل عقبه، نیمه اول داره تموم میشه رونالدو عجله کن، یالا، داره دیر میشه. 
حتمن بوفون تو دروازه نیس، گل دومو که میخورن میفهمم که هست. نامردا اصن رحم ندارن. 

نیمه اول که تموم میشه فکر میکنم حتمن نیمه دوم گل میزنه، باید بزنه، ایموبیله ازش جلو افتاده، فقط دوتا بازی داره، پس گل میزنه. 
پایین استقلال، استقلال تو دفترم می نویسم رونالدو،  سی آر سون، سی آر سون.

اما مسابقه تموم میشه بدون گل یووه، بدون گل رونالدو. و ناراحت میشم چرا شانس آقای گلی رو از خودش گرفت. شاید برای اینکه پنجشنبه روز اهدای خونه و او همیشه خون اهدا میکنه😂

فکر میکنم امروز زیادی شجاع شدم که دارم از رونالدو می نویسم. شاید باورتون نشه که رونالدو تنها فوتبالیستیه تو دنیا که ازش یه ذره میترسم. شاید از خودش نه بلکه از هوادارای ایرانیش. چقدر یه فوتبالیست میتونه محبوب باشه که یه نویسنده که به راحتی از هر رییس‌جمهوری انتقاد میکنه سعی میکنه فاصله شو باهاش رعایت کنه بلکه مورد لطف هوادارای او قرار نگیره؟ 

سابقه آشنایی من با رونالدو درست مث همه شما به من یونایتد برمیگرده. گفتم که طرفدار منچستریونایتد هرگز نبوده‌ام ولی یه وقتایی پیش اومده بود بازی شو تماشا کنم. مثلن یه خاطره مبهمی از اولین بازی وین رونی دارم. 

خوشبختانه وقتی رونالدو اومد به یونایتد دیگه کلن کم فوتبال تماشا میکردم، واسه همین خاطره خاصی ازش ندارم، جز همون خاطره ای که همه ایرانیها تو جام جهانی 2006 ازش دارن: همون پنالتی که گل کرد.
و حتی وقتی رفت رئال نمی‌دونم اصن متوجه شدم یا نه؟ همون طور که توضیح دادم حواسم بیشتر به فنآوری و رایانه رفت تا فوتبال. 

البته اخبار ورزشی هنوز جزو برنامه روزانه ام بود، بنابراین میدونستم هر سال دو نفرن که نامزد توپ طلا میشن، رونالدو و مسی، مسی و رونالدو، و معنایش این بود که رونالدو اون پسرکی نبود که به ایران گل زد او یه ستاره شده بود.

اینا گذشتو و رسیدیم به استقلال منصوریان. اون زمان برای حمایت از استقلال رفتم سراغ اینستا. بعدشم دیدم بارسلونا رو دوست دارم فالوش کردم و شروع کردم به کامنت گذاشتن، میدونی که برای امثال من سخته تماشاچی بودن بایست حتمن شده یه کلمه هم بنگاریم.

بله، تا اینجا همه چی گل و بلبل بود، من استقلال و بارسا رو دنبال میکردم و نیم نگاهی هم به داستانم داشتم.
بعد دو تا حادثه وجدانی برام رخ داد: یکی ال کلاسیکو و دیگری لگانس.

خب، من رفتم با شوق تو یه ظهر آفتابی رئال بارسا رو تماشا کردم. اونجا یه چهره آشنا دیدم: رونالدو. همون اول مسابقه یه گل زد، اخمام تو هم رفت. هرچند آنی خنده ام گرفت آفساید بود.

نیمه اول بازی دست رئال بود و بارسا بازی رو اداره‌ میکرد. صفر صفر رفتن رختکن. و من به عادت معمول شروع کردم به کامنت گذاشتن برای تشویق بارسلونا. اونها مسی رو داشتن.

خب، بنا بود نیمه دوم شروع بشه. رونالدو تو تونل بود گوشیم دستش نگاش بهش اخم ته چهره اش. 

زیدان تعویض میکنه. رونالدو نیمه دوم تو زمین نیست.
چقدر بازی خوب شده! بارسلونا شده یکپارچه حمله. گل میزنن. راموس هم کارت قرمز می‌گیره. مسی هم گل میزنه. گل سوم هم نواخته میشه. به به عجب مسابقه‌ای شده. عشق است بارسا! 
بعد مسابقه داداش دومیم متلک پروند. و من رفتم اساسی تو فکر. ینی این برار ما ریالیسته😊
بیشتر به سورآلیست میخوره، جدی ریالیسته؟
به جون خودم کل هفته به این موضوع فکر میکردم. راستش به ذهنم نمی رسید فوتبالی باشه، همیشه معترض بود و انقلابی.

منو این همه خوشبختی محاله، آره این حال من بود بعد اون مسابقه. اما یه مسئله ای آزارم میداد، چرا رونالدو نیمه دوم بازی نکرد. واقعا مصدوم بود؟ برای اولین بار فکر کردم شاید کامنتهای ما اثرگذار هستند. وجدانم کمی درد گرفت.

یه شب دیگه اومدم بخشی از داستانم رو تو وبلاگم منتشر کردم. همون موقع رئال گل خورد از لگانس و از مسابقات حذفی کنار رفت.

بسیار ناراحت شدم، ینی تصادفی بوده یا به داستانم ربط داشته؟ 
کسی نمیتوانست بهم کمک کنه؟ هیشکی نمیتوانست به این پرسش پاسخی بده. من موندم و یه وجدان درد دیگر.
اینجا بود که بزرگترین اشتباه زندگیمو مرتکب شدم؛ و اون اشتباه البته اختلاس شش میلیارد دلاری از بانک ملی نبود بلکه یه کامنت چند خطی بود.

شب سال نو بود و برای سبک کردن عذاب وجدانم یه کامنت برای رونالدو گذاشتم مبنی بر اینکه بهتره سعی و تلاشش رو بیشتر کنه😊 باور کن قصد مسخره کردنش رو نداشتم فقط ایده بهتری به ذهنم نرسید. 
حالا تصورم این بود همه چی بهتر شده، اما رفتارهای دیگران نشون میداد از من بیزارن. البته هنوز ماشینمون سرقت نشده بود، اما یه دختر ایرونی برام فحش می نوشت و داداش کوچیکم باهام سر سنگین شده بود.

به هرحال اعمال دیگران اثری رو من نداشت چون آدم سرسختی هستم، باید برای رئال جبران میکردم چون فکر میکردم مقصرم.
یه جورایی شدم طرفدار اونها، البته عاشق بارسا بودم و دوست داشتم قهرمان بشن ولی رئالیها شده بودن مث آشنایانم.  موفقیت آنها شادم میکرد.

بعد رونالدو رفت یوونتوس، دقیقا به همون تیمی که رقیب تیم مورد علاقه ام بود.

وجدان دردم می‌گفت تمام این دردسرا واسه کامنت توست، نباید خودتو کنار بکشی. البته میدونستم رونالدو بازیکن بزرگیه و خیلی راحت خودشو با هر لیگی هماهنگ میکنه، اما منهم بی‌معرفت نبودم.

برای همین اون فصل تمام مسابقه‌های یووه رو دنبال کردم، و برای اولین مرتبه از اینکه قهرمان شدند اصلن عصبانی نشدم، تازه دوست داشتم لیگ قهرمانان رو هم به دست بیارن، تا رونالدو خوشحالتر بشه. اما نشد.
فصل بعدش دیگه وجدان درد نداشتم، فکر میکردم او همانطورکه انتظار میرفت با سری آ یکی شده بود. مسابقات یووه رو دنبال نمی کردم، اما جدول می‌گفت دارن میبرن. از موفقیتش شاد بودم و دیگه آزاد بودم.
میدانستم حتی اگر یووه قهرمان نشه کسی اونو سرزنش نمی کنه.  

و وقتی هم براش کامنت نمیذارم به دردسر نمی افته. البته گاهی میشد حس خوبی نداشتم وقتی مسابقات رو بررسی میکردم می فهمیدم یووه گل خورده، آن وقت دعا میکردم رونالدو گل بزنه. بیشتر اوقات میزد، حتی دقیقه‌ نود و چند. اما یه موارد نادری مث همین مسابقه گل نمی زد. خب، این قصه دشمن عزیز من، شده کسی تو جهت مخالفت باشه اما براش خوشبختی آرزو کنی؟

و این سختی‌ها تو خودش یه درس داشت: اینکه چیزیو به خودت نگیر. برا همین الان هر مسابقه‌ای که داریم هر چی بشه، وجدان درد ندارم. ینی میشه ناراحت بشم، سه روز تو تخت بیفتم مریض، کلی اشک بریزم اما احساس گناه یا عذاب وجدان ندارم. معلومه رونالدو معلم بزرگیه، شایدم یه روزی سرمربی شد.

بهرحال خدا کنه بعد نوشتن این یادداشت ماشین ما سرقت نشه؛ بعد آخرین کامنتم برای رونالدو چنین اتفاقی افتاد. قول میدم این آخرین یادداشتم راجبه رونالدو باشه🙏


تو میدونی که خواب من، کدوم شبهاس که بیرنگ
پنجشنبه نهم مرداد

سی جولای با ذکر استقلال شروع میشه و با کارهای شخصی و یه شام خوشمزه تموم میشه. فوتبالی نیست اما فکر فوتبال تو ذهنمه: رونالدو آقای گل میشه؟ مهدی قایدی گل دهم رو می‌زنه؟ خدا همه تیمهایی که دوست دارم رو حفظ کنه.


همه چی آرومه، چقد خوشحالم حس خوبی دارم
جمعه دهم مرداد

دارم کتاب در جستجوی زمان از دست رفته مارسل  پروست رو میخوانم. چقدر این کتاب طولانیه، نزدیک ششصد صفحه برای همینه که تموم نشده تا حالا😕

اما کتاب هدیه را تمام میکنم تا دلم خوش باشه که یه کتاب رو به پایان رساندم.  کتاب قشنگیه، و روزهای خوش خانوادگی رو برام تداعی میکنه.☺ 

ظهر از اینکه هنوز نتونستم قسمت جدید سریالها رو دانلود کنم ناراحتم، دوباره می رم سراغ طرف خانه سوان (زمان از دست رفته پروست) و بعد چند صفحه اخمام وا میشه، چقدر کارهای سوان خنده‌داره، او حسابی عاشقه، کاملا واله و شیدا.

عصر هم پکرم، چرا آنان فکر میکنن آرسنال قهرمان میشه؟ تا چی خواست خدا باشه.

شب پی اس جی و لیون فینال دارن. داداش دومیم سراغ سهراب رو می‌گیره. سهرابم هست نگاه کنی پیداش میکنی. 
مساویه صفر صفر. زل میزنم به اسم نیماری که نوشتم. گل که نمیزنه، بارون هم که میزنه، نه تگرگه! چه هوایی شده، واقعا مرداده؟

دارم فک میکنم ضربات پنالتی رو کی بزنه، البته هنوز نود دقیقه تموم نشده. اما اینطور که مسابقه داره پیش میره وقت اضافه هم گلی نداره.
صد و بیست دقیقه تموم میشه. چقدر لیونی ها خوب پنالتی میزنن. آهان، خودشه آخریو خراب کردن. پی اس جی موفق شد. ینی جمعه بعد یووه شانس صعود به مرحله بعد رو داره، خوبه.

بعد تا نصفه های شب به مسابقات فردا فکر میکنم: چلسی، استقلال، اینتر.
اینتر ببره دوم میشه، ینی میشه؟
چلسی ببره قهرمان میشه.
استقلال، سپاهان رو ببره دوم میشه. خدا کنه استقلال مث اینتر تمام مسابقات پایان فصل را ببره و فرهاد خان مجیدی و استقلالی ها رو شادمان کنه.

به فرهاد خان مجیدی که اسطوره استقلاله ایمان دارم، دلش برای استقلال میتپه و پرورش یافته مکتب ناصر خان حجازیه.

اونقد تو فکر فینالم که به خودم میام میبینم نصف صفحه اسم چلسی رو نوشتم. به دیاباته فکر میکنم که نامش شده ورد زبونم، و این نگرانم میکنه چون تیم رقیب اوبامیانگ داره. خدا وعده داده: نگران نباش من هستم.

و صادقانه بهش می‌گم : آره هستی، شک ندارم هستی. اما خدایا این دنیارو بد ساختن به قول شریعتی.
تو کوه فریاد میزنی اما پژواکی دیگر بهت میر سه که صدای خودت نیست. چرا دنیارو اینطوری ساختی؟ کاش یه روز بنده میشدی تا بفهمی ما اینجا چی کشیدیم. بهرحال دوستت داریم، خدا هستی اما ... 



دفتر خاطراتشو رو طاقچه جا گذاشتو رفت
شنبه یازدهم مرداد

عکسای یادگاریشو برای ما گذاشتو رفت. از شنبه یازده مرداد یه عالم عکس یادگاری مونده تا همیشه به یادم بمونه.

یه شنبه معمولیه که با وجود استقلال، چلسی و اینتر خاص میشه.

یادداشت میکنم خدایا کمک کن به استقلال، چلسی و اینتر. چلسی ببر.
بعد با ذوق می رم سراغ فعالیتهای شنبه. 

چلسی زودتر شروع میشه، گل میزنه جلو میفته، بعد مساوی میکنه. قلبم تیر می‌کشه، من طاقت این یکی و دیگه ندارم.
مسابقه استقلال شروع شده، چطوری تماشا کنم وقتی چلسی داره فینالو از دست میده؟

داداشم اومده خونه تا مسابقه رو تماشا کنه. میبینم دعوا شده، بعد رضاوند کارت میگیره و استقلال یه یار کمتر داره. 
چلسی نیمه دوم گل می‌خوره، دیگر امیدی به برد ندارن امشب. خیلی ناراحت میشم.

پنالتی برای استقلال، خیابانی گزارش میکنه. دیاباته پنالتی رو گل میکنه.
آرسنال اف ای کاپو میبره. مبارکشون باشه، اما چقدر غمگینم. 
استقلال رو تماشا نمی‌کنم، اما میدونم ده نفره سپاهان رو میبرند.
بعد مسابقه اینتر شروع میشه. مریضتر از اونم که بیدار بشینم 90 دقیقه. پس چراغ رو خاموش میکنم و سعی میکنم بخوابم.
اشک می‌ریزم، می‌بینم اینتر دو گل زده، دل و دماغ شادمانی ندارم. اینتر مسابقه رو میبره و تو سری آ دوم میشه. مرسی کونته، مرسی لوکاکو، مرسی اینتر.

مرسی فرهادخان، مرسی دیاباته، قایدی  ارسلان، مرسی استقلال.

چه شب خوب و بدی بود امشب! دوتا از آرزو هام برآورده شد و یکیش رد شد.

حالا که استقلال مسابقه رو برده، خیالم برای مسابقه حذفی راحت میشه، اگر دوشنبه بیستم سپاهان رو استقلال ببره رفتیم مرحله بعد. 

هیچی بهتر از برد نیست و تلختر از باخت. دوتا برد دارم، اما درد چلسی تا چند روز با منه. فردا تمام روز باید استراحت کنم بلکه حالم خوب بشه. کتاب هم نمیشه بخونم.
خدا رو شکر استقلال برد. زود حالم خوب میشه و از این برد لذت می‌برم. 

پیدا کردن آدم روراستی مث من تو این دنیا آسون نیست، حتمن از اینکه اینقدر کودکانه احساساتم رو می نویسم حیرتزده میشی. خب، حست درسته. برای همینه که من سالهاست از پیدا کردن یه دوست واقعی دست شستم، میدونم مردم حرفای منو درک نمیکنن، چون یادگرفتن حرفی رو بزنن که مصلحته نه حرفی که حقیقته. شاید زمینی نیستم، اما دست از عادت راستگویی برنمیدارم. حسم درسته؟ 


باید آب بشیم و بعد برسیم به تشنگی
یکشنبه دوازدهم مرداد

آخرین فرصتمون همینه تو زندگی. حالم بده، حالم بده، انگار تبم روی هزار و سیصده. امروز آفم، طبیعیه که تو رختخواب باشم.

قراره با خودم مهربانتر باشم. به هیچ فوتبالی فکر نکنم و فقط بخوابم.

تو این چند سال یاد گرفتم غم قسمتی از داستان دوست داشتنه، هرچی رو که عاشقش باشی یه تیم باشه یا یه عشق، بهای حست رو میپردازی با رنجی که هرازگاهی قسمتت میشه. برای همین ریکاوری بعد سختی ضروریه تا عاشق بمونی و نشکنی.

نیازی نیست کیکی بپزم، به جاش یه سوپ فوری درست میکنم. این حالمو زود خوب میکنه.

خوبیه وقتی بیمارم اینه که حس حرف زدن ندارم، ساکت ساکتم و فکر میکنم. دیگر توجهی به محیط اطرافم ندارم سر و صدای همسایه‌ها ناراحتم نمیکنه گویی که نیستن. 

تا غروب سراغ موبایلم نمی رم، طرفای هفت چک میکنم جدول رده‌بندی سری آ را. آره اینتر دوم، آتالانتا سوم و لاتزیو چهارم شده.

و چند رقابت پایانی سری آ شب انجام میشه تا داستان بقا و سقوط رقم بخوره. با این که حالم خوش نیست بین دو نیمه می‌بینم جنوا با سه گل جلو افتاده. به خودم شب خوش میگم از نوشتن خبری نیست امشب. تو کجایی؟ خود من؟ کمکم کن بمونم، قصه بودنم و تا که هستم بخونم.


مادر چه مهربونه درد منو میدونه
دوشنبه سیزدهم مرداد

صبح میفهمم حالم بهتر شده،  ریکاوری اثر داشته و البته سوپ.
به هر حال هنوز به استراحت نیاز دارم. حوالی ظهر مامانم تماس میگیره تا احوالم رو جویا شه. پاسخم دو کلمه اس مرسی خوبم.
جنوا سقوط نکرده. و سری آ تموم شده. لالیگا هفته قبل تمام شده بود و حالا همه به لیگ قهرمانان فکر میکنند. امیدوارم بارسلونا این فصل نتایج خوبی بگیره و به فینال صعود کنه، همچنین پی اس جی.

بدنم ضعیفه اما نیمه شب یادداشتی می نویسم؛ نگرانم نکنه هوای نوشتن دوباره از سرم بپره. یه روز که نمی نویسم تنبل میشم و بهانه میارم تا ننویسم.


عشق یعنی اینکه ما باور کنیم 
سه‌شنبه چهاردهم مرداد

یک دل دیگر ارادتمند ماست. حالا حالم دیگه به حدی خوب شده که به مصاف بعدی استقلال فکر کنم. پنجشنبه است. 
عصر میبینم لیگ اروپا تو آلمان قراره برگزار بشه. عصبانی میشم. چرا دور رفت و برگشت نداره و تک مسابقه‌ای شده😯 خوبه حالا دیدم فردا مسابقه داریم.
بارسا جمعه به مصاف ناپولی می ره. راستی امروز سالگرد شروع داستانهای پارمیسه. یعنی میشه یه روزی دوباره بنویسم؟ شاید شد.
اگر بیماری حساسیت به کلمات رهام کنه چرا نشه؟ تمام سعیم اینه به حرفای مردم راجبه لغاتی که استفاده میکنم اهمیتی ندم و حواسم به مسئولیتهایی که دارم باشه، پیشرفت این‌جوری سهلتره. 


هیچی تو ذهنم نمیاد
چهارشنبه پانزدهم ( مرداد ش رو ننویسم؟)

چهارشنبه از راه میرسه با میلاد امام هادی. داداشم از قم لواشک سوغاتی آورده. خوشمزه هستن.

شب اینتر با دو گل ختافه را میبره و به مرحله بعد صعود میکنه.
به استقلال فکر میکنم و بارسلونا، رئال، رم، چلسی و یوونتوس. فکر میکنم مسابقه اونها مهمتر از استقلاله چون لیگ قهرمانانه و اروپا. برای همین استرس کمی دارم.


ترسم سوز اشک من، آه سرد من گیرد دامن ترا
پنجشنبه شانزدهم؟

 صبح داداش دوباره می ره خرید. خوبه، دو هفته‌ایه که بیرون نرفتم، دوست دارم برم اما حوصله مردم را ندارم، طوری رفتار میکنند انگار دیوانه هستند. 
عاشق خونه هستم، ولی از این شهر خسته.  اینا منو خیلی اذیت کردن این چند سال، ظاهرا مهربونن اما شبیه دیوانه ها رفتار میکنن. 
یه دختری کارت ملی آبی بهم داد، فکر میکنن نیاز به رنگ آبی دارم تا ببرم.  ینی به همین سادگیه؟ ننویسم مرداد و کارتهای آبی تهیه کنم قهرمان میشویم؟ اینجوری فکر میکنید؟
یه بار نوشتم فوتبالزده شدم. این کلمه ابتکار خودم بود و منظورم این بود که فوتبال دلم رو زده، ینی ازش حالم بهم میخوره. 
بعد هموطنان عزیزم می‌پرسیدند کی تو رو زده؟

بگذریم، شب استقلال با شهرخودرو به یک امتیاز میرسه. دیاباته یه فرصت عالی برای قایدی میسازه، درست دهانه دروازه شهر خودرو، که با بدشانسی از دست می ره.

اگر متوهم بودم می گفتم آن شکلک دعایی آخر یادداشتم سبب این بدبیاری شده، اما خوشبختانه عاقلم پس فکر کردم ساده نباش کسی نمیاد براساس نوشته، فوتبال بازی کند.

رقابت جذابی بود، چهره فرهادخان مجیدی بعد گل رقیب چنان غمگین شد، که فهمیدم او همان سرمربیه که استقلال نیاز داره: متعصب، غیرتی و استقلالی.  


به جز مسابقه حذفی، دو مسابقه دیگه تا پایان لیگ داریم، الهی آنها رو ببریم و با دل خوش لیگ رو بدرقه کنیم.


حالا که وقتشه پا تو عقب نکش
جمعه هفدهم مرداد

تصویر عشق خاموش و رو پوست شب نکش. یه جمعه آرومه، مامانم فکر می‌کنه آش بپزیم خوبه. باشه، آش کشک خاطره اول دبستان رو تداعی میکنه. آش میپزم. 
طرف خانه سوان رو دنبال میکنم.
داداشم می پرسه که چرا دل رو ندیدی؟ می‌گم خب دانلود نشد.
دنبال لینک دانلود میگرده.
شب فشار آب کمه چه شگفت انگیز! سیب زمینی‌ها رو پوست میکنم تا کوکو بپزم که میبینم آب وصله، با خودم فکر میکنم حتما پرسپولیس گل خورده.

شام آماده اس، تلویزیون عروس فراری پخش میکنه. داداشم دل رو گرفته. طرفای یازده دل رو تماشا میکنیم. 
اشک آدمو درمیاره، مامان آرش به اتابک التماس میکنه تنهایش نذاره. دلشوره میاد سراغم نکنه یووه نبره؟ بد به دلت راه نده.

سروقت بازی که می‌رسم میفهمم یک هیچه؛ رئال از سیتی و یووه از لیون. هنوز وقت هست، رونالدو گل میزنه. 
خب واقعی گل میزنه، کریم هم برای رئال گل می‌زنه. نیمه اول مساوی تموم میشه دلواپسم ولی.

نیمه دوم سیتی جلو میفته، طفلک رئال. کریستیانو گل دومشو مینوازه، یووه حالا برنده اس، ولی کافی نیست یه گل دیگه لازمه. یه قدم تا مرحله بعد باقیست، فقط یه گام. اما    عقربه های ساعت با شتاب دنبال هم میدوند و از معجزه خبری نیست؛ یه قدم مانده به دریا ساحل و وارونه کردن، من همین حالا می رم که تو دلت نگیره بعدا.

تو دفترم مینویسم سه بر یک، دوست دارم مث سال قبل کریس رونالدو هت تریک کنه، حیف اون داستان قشنگ تکرار نمیشه؛ یوونتوس میبره ولی صعود نمیکنه، زندگی هیچ‌وقت برای ما دوتا کاری نکرد. هیچ وقت از حذف یه ایتالیائی شاد نمیشم. شب عیدغدیره، خدایا به بارسلونا و چلسی کمک کن.

عاشق یکریز توام معجزه کن صبر مرا
شنبه هجدهم 

 عید غدیر خجسته! مامانم به ما عیدی میده به رسم غدیر  و ناهار رو خودش میپزه. منم از فرصت استفاده میکنم و بالاخره طرف خانه سوان رو تمام میکنم، این ینی یه برگ برنده😊
ظهر یه قسمت از همگناه رو تماشا میکنیم، اینم غمناکه. چرا همه فاز غمگین برداشتن؟ راستی یادم رفت بگم پرسپولیس شب قبل بازیو به ذوب واگذار کرده.
عصر شیرینی میخوریم به مناسبت عید غدیر، لیلا هم هست. 
شب میشه و خدایا دمت گرم، آرزوی دیشبم رو امشب برآورده میکنی. بارسلونا سه بر یک از سد ناپولی میگذره. اما لبخندی رو لبم نیست، بلکه بر لبم فحشهایی  هست که نمیشه نوشت، برای اینکه بایرن داره چلسی رو گل بارون میکنه. از  صعود بارسلونا خوشحالم، از حذف چلسی و ناپولی ناراحتم، و از یاغیگری بایرنیها بیزارم. این شب زیبای کابوسی به پایان میرسه. امیدم حالا به اینترمیلانه. آنها دوشنبه با بایرلورکوزن مسابقه دارند. کونته جام رو به ایتالیا بیار.



نوزدهم
یکشنبه مقدمه کتاب خانه سوآن را مرور میکنم. یه چندتا جمله از این پیشگفتار نسبتا طولانی که به قلم روانشناسی ایتالیایه ذهنم را مشغول میکنه و قلبم را پر امید. برام جالبه پروست که این همه کتاب نوشته خودش را تنبل و بی اراده حساب کرده. 
با خواندن این سطور اراده ام تقویت میشه و نسبت به برد خوشبین میشم.
بعد مسابقه تسلیحاتی را میخوانم، داستانهای علمی-تخیلی اثر کلارک.
و نوزدهم جام شب را سر می‌کشه.


بیستم
روز میعاد از ره آمد، چشم انتظارش بودم سه چهار ماه.
استرس دارم  زیاد، اما برد هفته قبل روحیه‌ای مضاعف به من تزریق کرده.

مسابقه ساعت هشت و نیمه، درست زمانی که دارم کتلت میپزم.
داداش حمید مث هفته قبل اومده تماشای مسابقه. هندوانه هم گرفته، دیشبم یه خرگوش ناز آورده بود. با خودم فک میکنم این حمید فقط بازیهای سپاهان را تماشا میکنه😊
غذا آماده نیست من پای اجاقم و خبر ندارم مسابقه چند چنده. گاهی وسوسه میشم خبری بگیرم، ولی نه به کارت ادامه بده، اینجوری استرست کمتره.
اوایل نیمه دوم تاب نمیارم و میبینم استقلال یه گل زده نیمه اول. به آشپزخونه برمیگردم، چه خوبه امروز غذا وقتگیری انتخاب کردم.

اواخر نیمه دوم یه پام آشپزخونه اس یه پام هال. استقلال گل دوم را میزنه؛ ینی بردیم؟😀 خدایا شکرت، باورش سخته! از اینکه امیرخان قلعه نویی تیم مقابل استقلال بود صد البته ناراحتم. اما برای صعود راه دیگری نبود.
استعفای امیرخان قلعه نویی بعد مسابقه شادی برد را برایمان زهرمار میکنه، ای روزگار لعنتی با ما چه کرده ای؟

خبرهای خوب ادامه داره، اینترمیلان تیم آلمانی بایرلورکوزن را میبره و یونایتد کپنهاگن را. مرسی کونته، مرسی لوکاکو.

چه قرعه ای قسمت استقلال و اینتر میشه؟ خدا میداند.


سه شنبه بیست و یکم مرداد

یه صبح آفتابی که به شمع و کیک فکر میکنی. تولدت مبارک اندی فضا را پر کرده، با خودت میگی کادو چی بگیرم؟ یاد کادوهای دو سال اخیر که میافتی، می‌بینی دیگر حتی کادو دادن را دوست نداری. چت شده، این خودتی؟
خودمم، برای همین دیگه کادو دادن برام لذتی نداره. بعد دادنش باید یه سال صبر کنم ببینم کی قهرمان میشه، اینطوری معنای هدیه ام رو میفهمم. شدم پاک انسان در جستجوی معنا!
تو این افکار غوطه ورم، که مامانم با گل و هدیه برای داداش مهدی ظاهر میشه.
باید بریم بیمه. خانم پشت باجه بیان میکنه که دفترچه بیمه سلامت برای صدور نزدیک هفتصد تومانه.  چرا رایگان نیست، این بنده خدا که یکساله بیکاره؟ کارمند: این تشخیص وزارت رفاهه.

داداشم بی‌خیال بیمه میشه، برمیگردیم خونه. مامانم میگه بیمه لازمه.  
فردا دوباره باید بریم بیمه. تو دفترم یادداشت میکنم، خدایا قرعه خوبی برای اینتر و استقلال.  و برد برای پی اس جی.


چهارشنبه بیست و دوم

رفتیم بیمه، بسته بود. بعد می رم خرید. ماکارونی رفته بالای هفت تومن، دو هفته قبل پنج و نیم نبود؟ آنقدر رفتم خرید یه سال اخیر، که این صعود و ترقی برام عادی شده. فقط گاهی فکر میکنم چطور باید خودمان رو با این سرعت هماهنگ کنیم؟ 

عصر قرعه مشخصه، استقلال و پرسپولیس، مسجد سلیمان و تراکتور.
اولش گریه میکنم که چرا آن مسیری را که رو کاغذ اول زمستون نوشته بودم نشده، ولی بعد به خودم میگم خب کی غیر استقلال میخواست پرسپولیس را حذف کنه؟ منطقی که فکر کنی میبینی این یه فرصته که قسمت استقلال شده. 
اینتر خوش شانستره و به شاختار خورده. شب پاریسن ژرمن مسابقه را میبره. و تو دفترم می نویسم خدایا متشکرم.
چرا این روزها بی آهنگم؟


پنجشنبه بیست و سوم

یه روز  کاری خالی بی فوتبال. هر چند هیجان شهر آورد لحظه‌ای رهایم نمیکنه. فردا هم بارسلونا و بایرن مسابقه دارن.


جمعه بیست و چهارم

امروز برای داداش مهدی تولد می‌گیریم. عصر با کلی آرزوی خوب برای مهدی جان کیک تولدش را قسمت میکنیم.
شب، می‌بینم مسابقه شروع شده، ولی بازی برخلاف انتظارم پیش می ره. بارسا عقب افتاده، عصبی هستم. 
شاید تقصیر از منه که تو دفترم ننوشتم: خدایا بارسا ببره و به مرحله بعد صعود کنه. انگاری بایرن و دست کم گرفته بودم. سال قبل راحت برده بودیمش.

بهرحال چند نفری رو آنفالو میکنم و شروع میکنم به نوشتن. پایان قشنگی برای روز تولد البته که نیست😕 زندگی همینه یه وقتی بارسا میبره، یه وقتی


شنبه بیست و پنجم 
لیگ برتر به هفته بیست و نهم رسیده. هنوز تو یخ مسابقه دیشبم برای همین شنبه را جدی نمی گیرم. استقلال با پیکان مساوی میکنه. و نایب قهرمانه فعلن. پنجشنبه آخرین دیدار فصل برگزار میشه. شب سیتی به لیون بازی را واگذار میکنه! 


یکشنبه بیست و ششم
سویا به فینال لیگ اروپا میرسه.


استقلال استقلال قهرمان میشه
دوشنبه بیست و هفتم

مامانم طرفای ظهر یه تک پا میاد و میره. خرگوشها با هم دوست شدن. همسایه‌ها در تب و تابن؛ تراکتور و ماشین سازی مسابقه دارن. 
تراکتور میبره. فاصله با استقلال کم میشه. جای نگرانی نیست شک نداریم استقلال شاهین رو میبره. به اینتر فکر میکنم، همانطور که انتظار داشتم میبره و به فینال اروپا میرسه. خدایا متشکرم، بعد سالها تلاش به فینال رسیدیم. خدایا فینال قسمت استقلال بشه. استقلال بره فینال. شب شیخ دیاباته مهمان برنامه نود میشه، بعدش اینستا پر میشه با ویدیوهای این استقلالی آفریقایی که خودشو ایرانی میدونه.  استقلال همه رو دیوونه میکنه. این استقلال کیست که عالم همه دیوونه اوست؟ راستی آبی دل فیلم آبی به رنگ آسمان رو تماشا کردی؟


سه‌شنبه بیست و هشتم
امشب پاریس ژرمن و آر بی لایزپگ مسابقه دارند. دوست دارم پاریسیها به فینال برسند. 
و همینطور میشه. حالا پی اس جی یک پای فینال لیگ قهرمانانه. مرسی خدایا.


چهارشنبه بیست و نهم
دارم دل را تماشا میکنم؛ عروسی رستا. مامانم آشپزخانه را مث دسته گل میکنه و غر میزنه چرا بی نظمی؟ من همین جوریم، چه میشه کرد؟

سمیرا مث همیشه  آبی پوشیده و از تماشای حیوانات خانگی سیر نمیشه. 
لیون و بایرن بازی دارند. بعد مسابقه نه احساس میکنم قندیل بستم و نه یه سطل آب یخ روی سرم ریختن، فقط ناراحتم که قرعه سختی به پاریس خورده. حیف اگر لیون به فینال می رسید از تماشای یه فینال کاملا فرانسوی لذت میبردیم.


پنجشنبه سی مرداد
به آخر این فصل رسیدیم، عجب طولانی بود؛ دقیق یک سال: از اول شهریور نود و هشت تا سی مرداد نود و نه. یک سال چشم به راه امروز بودم، فکر میکردم تو چنین روزی استقلال جام لیگ برتر را بالای سر میبره و اول میشه.
بهرحال حوادث پیشبینی نشده‌ای به وقوع پیوست. حالا هنوز یک جام برای استقلال باقیه، جام حذفی.

استقلال با چهار گل از سد شاهین بوشهر میگذره و دوم میشه. فولاد با شکست تراکتور سوم میشه. 

مرسی خدایا که استقلال برد و دوم شد. سقف آرزوی ما دومی لیگ نبود، با شوق اولی استارت زدیم، اما به اینجا رسیدیم. حالا با بالا بردن جام حذفی بادبادک آرزوها تا بالا بالاهای آسمان پرواز میکند و به آسیا سلام میکند.
استقلالیها عنوانهای برتر لیگ امسال را از آن خود میکنند: دیاباته آقای گل لیگ و مهدی قایدی دستیار. 
قایدی سر حرفش می ایسته و دهمین گلش را مینوازه. گیتاریست این فصل هم که استقلالی بود: ارسلان. حالا فرهاد خان مجیدی با دار و دسته آرتیستش آماده مصاف با پرسپولیسه.


جمعه سی و یکم
یک ماه تابستان سپری شد. خوب ازش استفاده کردم؛ نوشتم و نوشتم.
الان یک هفته است که یادداشتی نذاشتم، اشتیاق نوشتن رو تو خودم خاموش کردم بلکه اینتر امشب قهرمان بشه. 
تولد سرگئی برینه، یادش هستیم ولی تبریکی نمی فرستم، تو این یک سال به ندرت تولدی را تبریک گفتم. نه اینکه از این رسم و رسوم دلزده شده باشم، فقط چون راه و رسم دنیا عوض شده، انگار تو جنگ سرد هستیم. شاید یک روزی دوباره همه چی عادی بشه، دلم برای یه خنده بلند به بلندای قله اورست که باعث تاسف دنیا بشه حسابی تنگ شده😊

همگناه قسمت آخرشو میبینیم و دو تا فیلم ایتالیایی، دل را هم دوباره میبینیم و با بستنی سنتی از خودمون پذیرایی میکنیم، یادم می ره بسته اینترنتی بگیرم.

آهنگ گوش میکنم و لحظاتی را به دور از هیجان و استرس فوتبال سپری میکنم. خوبه که محرم نزدیکه، تو سه سال اخیر ایام مذهبی را بیشتر از همه عمرم دوست داشته ام، نه این که ایمانم بیشتر شده باشه، نه، فقط مفری برام شده تا حداقل چند روز از مسابقات فوتبال دور باشم.
اینتر، سویا آغاز شده، تازه یادم افتاده که بسته ندارم. اینتر لحظات پایانی بازی رو واگذار میکنه. مرسی اینتر، جام به ایتالیا نیومد، ولی از شما متشکرم، شما تا ثانیه آخر جنگیدید. مرسی ایتالیا.


شنبه اول شهریور
شنبه حرف تازه ای برای ارائه نداشت    نداشت؟  پس چرا اینقدر بلند بود مث روزهای تابستان؟  شاید چون چهار صفحه بعد مسابقه تو دفترم نوشتم. شاید چون قد چهار سال اشک ریختم. شده فکر کنی به آخر سفر رسیدی، به مقصد رسیدی و ناگهان بفهمی دوباره باید از نو بسازی؟ وضعیتم دقیقا این شنبه این شکلیه.

امسال با اینتر جامی به دست نیاوردیم، ولی تا جایی که امکان داشت بالا رفتیم. شاید قسمت نبود. ولی هیچ وقت بعد مسابقه به کسی که نبرده نگو قسمت نبود، چون اون لحظه دیوونه تر از اونه که جملات فیلسوفانه و معنادارو درک کنه.

برای همین اسم این شنبه را گذاشتم، شنبه دیوونه. بعد چهار صفحه نوشتن یه بسته می‌گیرم و سعی می‌کنم بخوابم اگر چشمان بارانی امون بده.

و بعد بیداری وقت دیوونگیه. لحظاتی که تو این فصل چند بار تکرار شده، اغلب  برای استقلال و این دفعه واسه اینتر. لحظاتی که کاغذها رو جر میدی، وسایلت رو پرت میکنی و چندتاشون را دور می ریزی. امروز کسی نیست بهت بخنده شاید چون این اینتره. من این فصل و فصل قبل هر بار برای استقلال این لحظات رو تکرار کردم صدای هرهر کر کر خنده مردم را شنیدم. شاید به همین دلیل بعد اولین مسابقه نیم فصل دوم استقلال دیگر هیچ یاداشتی تو وبلاگم نذاشتم چشم به راه آخر فصل نشستم.

یک عاشق فقط میتونه احساسم رو بفهمه، داستان فقط کسب سه امتیاز نیست، عمر و وقتیه که صرف این دوست داشتن کردی، شبهایی که تا دو و نیم بیدار موندی تا بازی تموم شه. کارهایی که ناتموم گذاشتی، علایقی که ازش گذشتی، چرند و پرندهایی که شنیدی و مسائل دیگری که از حوصله بحث بیرونه.

عصبانیت که فروکش کنه، عقلت میاد سر جاش. یادت میاد پاریس بازی داره، آخر هفته شهرآورد دارید، و یه دنباله تابستون باقیه.😊

پس به خودت میای، میبخشی، فراموش میکنی، میگی لابد حکمتی داشته و

راستش سختتر از نبردن میدونی چیه؟ شرمنده دیدن عشقت. تمام هفته قبل سنگینی بار جام رو به ایتالیا بیار باهام بود. تو دلم میگفتم اگر اینتر نبره، خدات شرمنده میشه، دوباره آرزویی کردی و او اجابت نکرده. دوست نداری که عشقت پیش تو شرمنده باشه😐

با این حس به جمعه رسیدم، ولی ظهر خیلی امیدوار بودم کارتهای شانسم را رو کردم: استقلال برده، مسابقه تو آلمانه یادته جام جهانی ۲۰۰۶  ایتالیا تو آلمان قهرمان شد ینی میبریم، عکسهای قدیمی اینترو داریم زمانی که رونالدو اورجینال برای اینتر توپ میزد و خاویر زانتی که با اینتره. نه بازی رو میبرن، تو آلمانه میبریم.

گاهی کارتهای شانست کافی نیست، شاید روز روز تو نیست.

و دوباره همون حس به سراغت میاد؛ خدا و ایتالیا و کونته را شرمنده کردم! خدایا شرمنده نباش، یه جای دیگه، یه روز دیگه برام جبران میکنی. ببخش که این همه آرزو دارم.

این شنبه بی ارائه به پایان میرسه.


یکشنبه دوم شهریور
صبح چهار پنج تا خبر راجبه پاریسن ژرمن میخونم؛آنها دوست دارند قهرمان شن اما بایرنه.

عصر تو صفحه پاریسم، دی ماریا امیدواره امشب گل بزنه. 

شب بایرن با یک گل برنده مسابقه میشه. کاش پی اس جی برنده میشد، ولی نشد. بایرن بالاخره سه گانه را کسب کرد. 

دوشنبه سوم
حالا بازیهای اروپایی تمام شده و تنها جامی که باقیه جام یادواره شهر خون و قیام، خرمشهره. استقلال چهارشنبه مسابقه داره. خدایا استقلال ببره.


سه شنبه چهارم
نفت مسجد سلیمان با تراکتور مسابقه دارند. من فقط به استقلال فکر میکنم، و می نویسم خدایا استقلال ببره و جام را بگیره. شب مطلع میشم تراکتور حریف استقلال تو فیناله. 


چهارشنبه پنجم شهریور 
به نیمه نهایی رسیدیم. دوباره تو آشپزخانه هستم. نزدیک یه هفته است که تلویزیون ما برفکی شده. مسابقه استقلال به حدی اهمیت داره که داداشم تصویر را صاف میکنه، استقلال دوباره جلو افتاده با گل مهدی قایدی😊
 مسابقه به تساوی میرسه؛ دانشگر لحظات پایانی فینال را قسمت استقلال میکنه. ضربات پنالتی استقلالیها گل میشه و استقلال راهی فینال. 

دل آبی های پایتخت با این برد شاد میشه، اما آنها فقط با جام راضی میشن. مسابقه نهایی سیزدهم شهریور تو شهر مقدس مشهده. مسابقه را میبریم.

خدایا متشکرم. استقلال متشکرم، فرهاد مجیدی متشکرم. وریا، دیاباته، ارسلان، دانشگر، قایدی، کریمی، ریگی، میلیچ متشکرم. 
    حسینی متشکرم.

پنجشنبه سیزدهم شهریور
الان گریه نمی‌کنم؛ پرسپولیسها خوشحال باشید. رهبر معظم انقلاب آسوده بخواب. رییس‌جمهور محترم قیمتها رو صد برابر کن. دزدهای ناکس به دزدی ادامه بدید- گوشی آنر  برادرم به سرقت رفت، آرسنال قهرمان شد و بعد تراکتور- نامردها به نامردی ادامه بدید. به شما یک ماه فرصت دادم دست از کثیف بودن بردارید ولی مگر میشه  از دنیایی که کرونا را تولید کرد برای اهداف سیاسی انتظار  معرفت داشت. 
ترامپ راحت باش چیزی که تو میخواستی شد امسال هیچ تیم آبی قهرمان نشد.
خوشحال باش تراکتور قهرمان شد چون قرمزه رنگ حزب تو
تراکتور قهرمان شد چون اولش ترا. داره
خدایا شاهد باش جام را به زور از چنگ ما درآوردند

امام رضا شاهد باش جامی که باید تو خرمشهر برگزار میشد برای قهرمان کردن یه عده چپاولگر تو شهر قتلگاه تو برگزار کردند.

امام رضا حدود پانزده شانزده سال قبل یه آدم ناشناس که لهجه آذری داشت هر صبح منزل ما زنگ میزد و مزاحم میشد. این ناشناس اواخر شهریور دیگه خانه ما زنگ نزد و ناپدید شد. سالها با خودم فکر میکردم این کی بوده چه هدفی داشته، که اتفاقی سه چهارسال قبل با اتفاقات عجیب مسابقات فوتبال روبرو شدم و دیدم زندگیم بدون اینکه خودم خبر داشته باشم به فوتبال لینک میشه. و حدس زدم شاید مزاحم شانزده سال پیش به همین علت با خانه ما تماس میگرفته تا یه سری اهداف فوتبالی و غیر فوتبالیش را تکمیل کنه. حتما الان خوشحاله ترکهای عزیز هم استانیش را دلشاد کرده.

نمیشناسمت اما اینو بدون آقای زرنگ که آفتاب همیشه زیر ابر پنهان نمی‌ماند. یک روز نقابت میفته و مردم این کره خاکی با چهره کثیفت آشنا میشن.

اینو بدون این جام حق استقلال بود به خود امام حسین، دختر سه ساله اش رقیه، و خواهرش زینب و مادرش فاطمه زهرا قسم هرگز از حقم نمیگذرم. تا روزی که بمیرم سر حرفم هستم. جام را ببر و خوش باش اما به خون سیدالشهدا قسم تقاصش را پس میدی.

خیلی خانمی کردم تو این چند سال هر بلائی سرم آوردید حرفی نزدم، اما اینو بدون در همیشه رو یه پاشنه نمیچرخه.
هر جمله ای نوشتم بلایی بر اطرافیانم نازل کردید که حرف نزنم ننویسم سکوت کنم 
مرا ترسوندید تا به کارهای کثیفتون ادامه بدید
اما دیدید که بعد پوکر آل لجن فهمیدم از سکوت هم چیزی به ما نمی ماسه فقط شما پرروتر میشدی
دیگه ترسی نداشتم دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم برای چی باید سکوت میکردم
امسال انتخابات مجلس رای ندادم مث بیشتر مردم، چرا؟ چون از بیعدالتیها، ظلم، دروغ خسته شده بودم.

مجلس جدید با نمایندگان عدالتخواه هم روی کار آمد، و چه تغییری تو زندگی ملت ایجاد شد؟ جز اینکه آنها جامها را بین دو تیم قرمز تقسیم کردند.
باز صد رحمت به مجلس ستمگر قبلی که حداقل دو سال قبل یه جام حذفی به استقلال دادند

میگن زمستون می ره رو سیاهیش به زغال میماند، آقای روحانی شما هم دوره تون تموم میشه،  اما استقلالیها فراموش نمیکنن که آخرین جام لیگ برتریشون به دوران رییس‌جمهور سابق برمیگردد.

تو چه پدرکشتگی با استقلال داشتی که اینطوری تیشه به ریشه اش زدی  تدبیر و امید؟ اگر شعارت تسلیم عزرائیل بود چیکار میکردی؟

جالبه که دو دوره به رییس‌جمهوری رای دادم که فقط چهار سالش را برای استقلال با نومیدی اشک ریختم. کاش حداقل وضع مملکت یه پیشرفتی کرده بود تا بگم این به اون در. ولی دریغ!
خنده داره استقلال تو این دو دهه اخیر بیشتر جامهاش رو تو دوران ریاست جمهوری رییس‌جمهوری گرفته که یه بارم بهش رای نداده بودم.

سهام عدالت به ما تعلق نگرفت چون پولداریم. یارانه سوخت به ما تعلق نگرفت چون پولداریم. بیمه سلامت رایگان به ما تعلق نمیگیره چون پولداریم. آنوقت تلویزیون فیلم بیخانمانی را تو آمریکا پخش میکنه که روزی دو دلار با گدایی به دست میاره، و من فکر میکنم من پولدار ایرانی ربع درآمد او را ندارم. کاش حداقل ما پولدارها تو آمریکا به دنیا آمده بودیم که از زندگی شاهانه گدایی لذت ببریم.

آره برید خوش باشید هر چی داشتیم و نداشتیم بردید، اما یه روزی تقاصش را پس میدید.

حالا برای ختم کلام بیایید کلمات اشتباه را یه بار دیگه با هم مرور کنیم: مردم، مرداد، اما، ماه، مون،دادن،گریه، اشک، مساوی، گرون و
باقی
باقیش را شما بنویسد که دکترای حرف زدن به شیوه محافظه‌کارانه را دارید.

تقدیم به محمد جهان آرا که نبود تا آزادی خرمشهر را ببیند.
مرسی استقلال مرسی شما نجنگیدید چون میدانستید همه چی برنامه ریزی شده اس.
و این نوشته اینجا بسته میشه چون هیچ دنباله‌ای دیگر تو دستم نیست. بادبادکم را پایین آوردند.😆😆😆


هرچند به تیمهای آبی هیچ جامی ندادند، من امسال به خودم جایزه دادم: سی روز ماه رمضان افطاری درست کردم و ازش عکس گرفتم و تو دفترچه خاطرات کامپیوترم گذاشتم. این هدف تکمیل شد.

ماه بعد نمایشگاه کتاب شخصی برگزار کردم؛ کتاب خواندم، خلاصه اش را نوشتم فیلم و عکس ازش گرفتم تو همون وبلاگ شخصی تو کامپیوترم گذاشتم.
قرار گذاشتم طی شش ماه یک ساعت بدوم، امروز ندویدم تا دوم نشویم- برای اینتر و چلسی دویدم دوم شدیم- امروز ندویدم ببینم مشکل از دویدن است باز هم دوم شدیم. خلاصه این هدف هم تا آبان تکمیل میشود.

و به مناسبت پایان قرن 99 ترانه دارم حفظ میکنم، این هدف تا اسفند تکمیل میشه.

وقتی سال 2020 آمد استقلال یحیی گلمحمدی را برد، و به مذاق ترکها خوش نیامد و استراماچونی را از استقلال گرفتند، فهمیدم وقتشه با تکمیل اهداف شخصی خودم را امیدوار و زنده نگهدارم. شروع کردم و موفق شدم.  آگاتا کریستی میگه برای آدمهای شاد شکستی وجود نداره، هر قدر سعی میکنی آنها را زجر بدی آنها دلایلی برای شاد بودن پیدا میکنند.

من ترامپ، روحانی، سازمان لیگ، ناشناس مزاحم ترک، یحیی گل محمدی، و تمام دشمنهای استقلال و خودم را لعنت میکنم، ولی از جامهای زندگی برخوردار میشم.
جمله پایانی اگر دین ندارید حرفی نیست، ما هم نداریم. لااقل دزد نباشیم.

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com