This blog is about books, eBooks , my memories .

Monday, March 30, 2015

باز باران، مرسی !



باز باران، سلام


ترانه ی باران کماکان ادامه دارد، دیشب تگرگ بارید عجیب درشت! من که خیال کردم از آسمان سنگ می بارد و هوای تهران معرکه است، معرکه!


" من تلفن ذهنم را برای دریافت آرامش، هماهنگی ، سلامتی ، عشق و فراوانی مشغول می کنم. وقتی تردید ، اضطراب یا ترس سعی دارند با من تماس بگیرند. پشت خط مشغول من می مانند و خیلی زود شماره تلفن مرا از یاد می برند.
                                                                            ادیت آرمسترانگ "

 شاید الان آفتاب پشت خط ِ، چون تلفن باران مشغولِ



______________________________
___

6.30, Saturday Dear Daddy,

We started to walk to town today, but mercy! how it poured. I like winter to be winter with snow instead of rain.

Julia's desirable uncle called again this afternoon--and brought a five-pound box of chocolates. There are advantages, you see, about rooming with Julia.

Our innocent prattle appeared to amuse him and he waited for a later train in order to take tea in the study. We had an awful lot of trouble getting permission. It's hard enough entertaining fathers and grandfathers, but uncles are a step worse; and as for brothers and cousins, they are next to impossible. Julia had to swear that he was her uncle before a notary public and then have the country clerk's certificate attached. (Don't I know a lot of law?) And even then I doubt if we could have had our tea if the Dean had chanced to see how youngish and good-looking Uncle Jervis is.
اسم
notary public دفتر اسناد رسمی ، صاحب محضر
certificate سند رسمی ، شهادت نامه
Dean  رئیس کلیسا یا دانشکده
prattle ورور

صفت

innocent مقدس، معصوم
youngish  جوان وار، نسبتاً جوان


شنبه ساعت 6:30

بابای عزیز


من امروز پیاده به شهر رفتم . باران سیل آسا می بارید. من زمستان را با برف دوست دارم و نه با باران.

عموی خیلی مهربان جولیا بعد از ظهر با یک جعبه ی 5 پوندی شکلات وارد شد. ( ملاحظه می فرمایید هم اتاق بودن با جولیا دارای چه اهمیت هایی است) این دخترک یتیم و بی پدر و مادر خیلی مورد توجه پندلتون ها قرار گرفته است. به خاطر این که این جناب پندلتون با من چای بخورد، حاضر شده که با قطار بعدی سفر کند، اما من هم به سختی توانستم از ایشان دعوت کنم که با هم چای بخوریم.

به طور کلی پذیرایی از پدر بزرگ مشکل است. حالا اگر عمو باشد بیشتر مشکل است. اما پذیرایی از برادر و پسر خاله که از محالات به حساب می آید.

جولیا ناچار شد در مقابل یک آقا قسم بخورد که آقای پندلتون عموی اوست و حاضر شد این موضوع را بنویسد و به طور رسمی امضا کند.( ملاحظه می فرمایید که اطلاعات حقوقی بنده هم بالا رفته است)

با این وچود اگر رئیس دانشکده دیده بود که عموی جولیا این قدر جوان و خوشگل است فکر نکنم من کاری از پیش می بردم.

_________________________________



M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com