Tuesday, August 21, 2018
Wednesday, August 15, 2018
Friday, August 10, 2018
داستان دفتر آبی من
چه خبـــــــــر؟ خودم این روزها که بیشتر خبرخوانم تا خبرنگار. اما دو روز پیش، چهارشنبه هفده مرداد روز خبرنگار بود. این روز را به همهی خبرنگاران پرتلاش به خصوص در عرصهی ورزش تبریک میگویم. میشود گفت یک سالی هست که در این زمینه فعالیت میکنم اما به طور خصوصی. آره، دقیقاً از شش مرداد نود و شش، اولین بازی استقلال در لیگ هفدهم، با کاغذهای اضافه دفتر بزرگی ساختم و شروع کردم به نوشتن گزارش مسابقهی هر هفتهی استقلال. قرار بود این اوراق اضافی فقط اوقات اضافی زندگی مرا پر کنند، اما به خودم که آمدم دیدم گاهی نیمی از شبانهروز با این دفتر و تماشای مسابقات ورزشی مشغولم.
یادته دو سال قبل گفتم فوتبالزده شدم و همه کلی خندیدند؟ وضعیت حالا را باید چه بنامم؟ هنوز کلمهای برایش نساختم، ولی هرگز فکر نمیکردم به جایی که الآن هستم برسم، قرار نبود به این جا برسم، ولی ببین بازی سرنوشت ما را به کجا رساند؟ پایان فصل فوتبال که میرسد زانوی غم بغل میگیرم که فصل دوباره کی شروع میشود و وقتی شروع شد، از خودم میپرسم چقدر زود شروع شد.
حالا سه هفته است که از شروع لیگ برتر گذشته است، لیگ جزیره هم که امروز شروع میشود. تا شروع لیگ اسپانیا هم فقط چند روز فرصت مانده است ـــــ باورم نمیشود رونالدو در رئال نباشد، نمیدانی چقدر غصه خوردم، هنوز هم دارم اشک میریزم، خوش به حالت که فوتبالزده نشدی و درد ما را نداری ــــ سری آ هم که در راهه. فصل پیش که شروع باشکوهی برای دفتر آبیم بود، امیدوارم این فصل، فصل پربارتری هم برای فوتبال و هم برای دفترم باشد و جالبتر بنویسم. صادقانه بگم هنوز دفتر امسال را نساختم، منتظر شروع لیگ جزیره، لالیگا و سری آ هستم که همهی گزارشها را با هم وارد کنم، البته اگر حوصله داشته باشم :)
تو این سالی که من تب فوتبالی داشتم، اقتصاد و سیاست هم بدجوری تبدار بودند و هستند. شاید الآن موقعیت خوبی برای صحبت دربارهی قیمت ارز نباشد فقط امیدوارم این قیمت رو به صعود سرش کج بشه و بشه رو به نزول، دقیقاً برعکس آرزویی که برای تیم فوتبال محبوبم دارم آرزوی صعود مداوم: بالا بالا بالاتر، هر چه بالاتر بهتر.
به امید دیدار
M. T
Monday, August 6, 2018
برای ساداکو
بدشانسی
وقتی بیدار شدم تمام تنم درد میکرد و میسوخت. چشمهایم را باز کردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.
او گفت: «آقای فوجیما، شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش، از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید.»
با ضعف پرسیدم: «من کجا هستم؟»
زن گفت: «در ناگازاکی.»
الن ای. مهیر
Bad luck
I awoke to searing pain all over my body. I opened my eyes and saw a nurse standing by my bed.
“Mr. Fujima,” she said. “You were lucky to have survived the bombing of
Hiroshima two days ago. But you’re safe now here in this hospital.”
Weakly, I asked, “Where am I?”
“Nagasaki,” she said.
برای بابا
بابای منی
بابای منی ولی همیشــــــــه
بیحوصلهای و میکنی «آخ»
زیرا که به جای پول و چک پول
جیبت شده است غرق سوراخ
در حال دویدنم ولی تو
غر میزنی «آی! چرا نشستی؟»
من فکر توام که غصه داری
اما تو فقط به فکر قسطی!
ای کاش ادارهای که هستی
این قدر تو را نمیچلاندت
یا این که برای وام کشکی
این قدر نجو سبیل خود را
از غصه این که پول نداری
تو در دل من درخت توتی
این قدر نگو ته خیاری!
Subscribe to:
Posts (Atom)