سعی کن؛ سعی کن جمله کلیشهای است.
من
عاشق جملات کلیشهای هستم؛ یعنی عاشق خیلی از آنها. احترام زیادی برای
ضربالمثلهای قدیمی قائلم. به نظر من دلیل اینکه جملات کلیشهای اینقدر تکرار میشود، این است که حقیقت دارند و مؤثر هستند.
استادان و مربیان نباید از به کار بردن جملههای کلیشهای بترسند.
میدانید چرا؟ برای اینکه دانشجویان بیشتر آنها را نمیدانند. آنها
شنوندگان نسل جدید هستند و جملات کلیشهای به آنها انگیزه میدهد. من این
را بارها و بارها در کلاسم دیدهام.
همیشه قدرشناس افرادی باش که به هر نحوی به تو کمک کردهاند.
این
جملهای است که پدر و مادرم همیشه به من میگفتند و همواره در زندگی به
کار میآید. این جمله باید در دنیای تجارت و دانشگاه و زندگی خصوصی خیلی
مورد توجه قرار بگیرد.
شانس وقتی اتفاق میافتد که آمادگی و فرصت مناسب همزمان بشوند.
این را یک فیلسوف قدیمی یونانی گفته که پنج سال قبل از میلاد متولد شده. ارزشش را دارد که حداقل دو هزار سال دیگر هم تکرار شود.
اگر فکر میکنید قادر به انجام کاری هستید یا نیستید، حق با شماست.
این یکی از جملات کلیشهای خودم است که همیشه به دانشجویان جدیدم میگویم.
حالا غیر از این، آقای لینکلن، بازی چطور بود؟
این را همیشه به دانشجویان میگویم که اگر خیلی روی مسائل جزئی تمرکز کنند، مسئلهی اصلی را از یاد میبرند.
من
خیلی از کلیشههای فرهنگ جوانان را هم میدانم. مثلاً ناراحت نمیشوم اگر
بچههایم فیلم سوپرمن را نگاه کنند. نه به این دلیل که او قوی است و
میتواند پرواز کند، بلکه به خاطر اینکه برای حقیقت و عدالت میجنگد و من
این را دوست دارم.
من
عاشق فیلم راکی هستم، حتی موسیقی متنش را هم دوست دارم. آنچه را که در
فیلم اصلی و اول راکی دوست داشتم این بود که برایش مهم نبود برندهی نبردی
شد که فیلم را به اتمام رسانید. فقط نمیخواست به او زور بگویند و این هدف
او بود. در طول درمانهای دردناکی که میبایست انجام میدادم، او مشوق من
بود، چون به من یادآور میشد که مهم نیست چقدر سخت مبارزه کنی و پیش بروی.
البته
از میان تمام کلیشههای دنیا، از همه بیشتر جملههای کلیشهای فوتبال
آمریکایی را دوست دارم. همکارانم حتماً بارها مرا در راهروهای دانشگاه
کارنگی ملون توپ فوتبال در دست دیدهاند که آن را بالا و پایین
میانداختهام. این کار به من کمک میکرد فکر کنم. آنها احتمالاً خواهند
گفت که من همیشه فکر میکردهام استعارههای فوتبال هم همین طور هستند.
ولی خیلی از دانشجویانم، چه زن و چه مرد، برایشان چندان آسان نبود که
خودشان را با روشهای من تطبیق دهند. آنها با اصطلاحات علمی کامپیوتری صحبت
میکردند و من به زبان فوتبال به آنها میگفتم: «متأسفم، ولی برای شما
راحتتر است فوتبال را یاد بگیرید تا من کلیشهها و اصطلاحات جدید شما را.»
به آنها میگفتم: «باید برنده باشید. بروید و همهی تلاشتان را بکنید.
بازی را زنده نگه دارید. در زمین بازی قدرت نشان دهید، انرژیتان را
بیهوده هدر ندهید تا در نبردها برنده شوید.» دانشجویانم میدانستند که مسئله برد و باخت نیست، بلکه این است که چطور باید بازی میکردند.
از کتاب آخرین سخنرانی اثر رندی پاش با همکاری جفری زسلو
ترجمهی دکتر مرجان متقی
فصل معرکهای بود، زبانم قاصر از تشکر و قلبم عمیقاً سپاسگزار است. فقط متشکرم.
0 comments:
Post a Comment