سال ۱۹۷۲، المپیک مونیخ و مسابقهی پایانی دو دههزار متر در جریان بود. همه
انتظار نمایشی رقابتی را داشتند، به ویژه پس از آنکه هیجده دونده رکورد
المپیک «بیلی میل» را در مسابقهی انتخابی ارتقا داده بودند.
در
میان آنان پلیس فنلاندی ۲۳ سالهای نیز حضور داشت، از آن پلیسهایی که
مجبورند برای حقشان خواهش کنند تا از زمستان سخت فنلاند فرار کنند و به
تمرین دو زیر آفتاب بپردازند، ولی او به دشواری میتوانست امید پیروزی در
مسابقه باشد زیرا یک سال قبل در مسابقات اروپایی که در هلسینکی پایتخت
فنلاند برگزار شد، در دههزار متر مقام هفدهم و در پنجهزار متر مقام هفتم
را به دست آورد.
درست
پیش از نیمه راه مسابقه، ناگهان بر اثر یک برخورد همه چیز به هم ریخت. او
خود را در حال دویدن به طرف دوندهای دیگر یافت. مرد فنلاندی دستانش را
باز کرد تا خود را سرپا نگه دارد. در حالیکه از سرعتش کاسته شد سکندری
خورد و پاهایش با رقیبی دیگر به هم پیچید. چرخی خورد و بر روی زمین ولو شد،
بدون هیچ حسی.
برای
یک دقیقه به نظر رسید که همهچیز به پایان رسیده... ولی این فقط برای یک
دقیقه بود! او بلند شد... مثل مجسمهای که در آن روح دمیده شده است،
برخاست و مسابقه را از سرگرفت!
وقتی
زنگ دور پایانی به صدا درآمد، این پلیس نحیف آخرین دور را جلوتر از همه طی
کرد و به شکرانهی کسب مدال طلا فریاد کشید. زمان او دو دقیقه و پنجاه و
هشت ثانیه و بیست و هفت صدم ثانیه، رکورد جهانی هفت سالهی «ران کلارک» را با
اختلاف یک ثانیه شکست و آن نخستین مدال طلایی بود که فنلاند هنوز از «لیس
ویرن» برای کسب افتخار برای فنلاند و آن حال و هوای شورانگیز، سپاسگزار
است.
هیچگاه، هیچوقت، هرگز تسلیم نشوید به قلم ری آریا
مترجم: کیانا اورنگ
خداوند
هر دو چشم ما را در
جلوی صورتمان قرار داده است
تا به جلو بنگریم،
نه به پشتسر.
0 comments:
Post a Comment