آنچه گذشت، رئیسجمهور سابق
ما بیغمانِ مست دل از دست دادهایم
همـراز عشق و همنفس جـــامِ بادهایم
پارمیس جان سلام،
مناظره را تماشا کردی؟ کاندیداها را چطور دیدی؟
بر ما بســـی کمـــانِ ملامت کشیدهاند
تا کارِ خود ز ابرویِ جــــانان گشــادهایم
از
آخرین باری که برایت نامه نوشتم، دو هفته گذشته است. شمار داوطلبان مرا به
وجد آورده بود. ثبتنام رئیسجمهور سابق و حمید بقایی هم بمب خبری روز
بود. میگفتند رد صلاحیت میشوند و شــــــدند!
ــبامزه نیست که صلاحیت رئیسجمهورهای سابق ایرانی تأیید نمیشود! پیشنهاد میکنم تو فرهنگ لغت رئیسجمهور سابق را این طوری تعریف کنیم: بزرگمردی که دورهی صلاحیتش گذشته است؛ باصلاحیت سابق؛ ممنوع التصویر؛ محصور و...
بله، غیر از آن دو عزیز، هشتصد داوطلب دیگر هم رد شدند و فقط شش سیاوش
به سلامت از آتش شورای نگهبان گذشتند و روسفید روبهروی رهبر و ملت
ایستادند و گفتند: یا علی، آمادهایم. پنجشنبه شب فهرست نامزدهای ریاست
جمهوری اعلام شد.
ای گل تو دوش داغِ صبـوحی کشیدهای
ما آن شقـــــــــــایقیم که با داغ زادهایم
روز
قبلش پیروزی قهرمان لیگ برتر شد ــ از حاشیههای جشن قهرمانی میگذرم ـــ و
قهرمانی سرخپوشان پایتخت را تبریک میگویم، مبارکشان باشد.
استقلال
هم نایب قهرمان شد. آره، بالاخره خودمان را به بالای جدول رساندیم، درست
است که جام را بالای سر نبردیم، اما قهرمان شدیم و چشم دوختیم به جام
باشگاههای آسیا.
پیرِ مغان ز توبهی ما گر مـــــــــلول شد
گو باده صاف کن که به عـذر ایستادهایم
اما بد آوردیم و به تراکتور باختیم. به هرحال قافیه را نباختیم و سهراب خواندیم. آخر دوم اردیبهشت سیوهفتمین سال درگذشت سپهری بود.
بخوان به نام پروردگارت...
کار از تو میرود و مــــــددی ای دلیـــــــــــلِ راه
کانصـــاف میدهیم وز راه اوفتـــــــادهایم
دوشنبه
هفتهی قبل پیروزی با الهلال مسابقه داشت. شب مبعث بود، دعای ما اجابت نشد
و نمایندهی کشورمان مساوی کرد. ذوب آهن هم بدجوری به العین باخت. تمام
امیدمان شد استقلال.
سهشنبه روز «بخوان» بود، روزی که حضرت محمد صلی الله و علیه و آله از سوی خدا به پیامبری برگزیده شد. روز توانستن بود، روز تو میتوانی. روز فرخندهای بود، گفتیم که دست خدا با ماست.
صبح
که باران شروع شد مطمئنتر شدیم، چرا که باران رحمت الهی است. ظهر شد و
باران خیال بند آمدن نداشت، حالا رحمت زحمت به نظر میرسید. عصر دیگر کلافه
بودم، آهنگ باران روی شیشهی پنجره دلواپسم کرده بود، خودم را با وبگردی
سرگرم کردم. یادم افتاد مبعث روز تولد اسلام است. مگر نه اینکه در چنین
روزی حضرت محمد صلی الله و علیه و آله و سلم آیین جدیدی آورد؟
چون لاله می مبیــــــن و قدح در میانِ کار
این داغ بین که بر دل خونیـــــــنِ نهادهایم
الاهلی دوباره داغ پیروزی را به دل ما گذاشت:( استقلال برای برد به میدان رفت. ورزشگاه یکدست آبی بود و تماشاگرها یکنفس آبیها را تشویق میکردند. حیف که بخت با ما یار نبود، باران بیامان
میبارید و زمین لغزنده بود. هرچند نه بازیکنان کم آوردند و نه تماشاگران.
حتی باذوقها با موسیقی باران، باران سیاوش قمیشی را میخواندند.
چی
میشد اگر استقلال میبرد؟ خب، صعودش قطعی میشد. البته الآن هم استقلال
بخت اول گروه A است و فقط به یک مساوی نیاز دارد. اما چی میشد اگر
استقلال میبرد؟ آن شب هزار بار آرزو کردم که کاش میتوانستم زمان را به
عقب برگردانم. گاهی وقتها باران رو اعصاب آدم راه میرود، اینم یکی از آن
وقتها بود.
روز
بعد دوباره جدول را بررسی کردم و گفتهی وین دایر را به یاد آوردم: «همیشه
به این فکر کن که میتوانست بدتر از این هم اتفاق بیفتد.» اینطوری شد که
به خودم آمدم، خدا را شکر کردم که مساوی کردیم و برای قهرمانی تیم عزیزم
دعا کردم. هیچ اتفاق بدی نیفتاده بود، هنوز در مسیر قهرمانی بودیم. شاید
باران رحمت بود نه زحمت.
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقشِ غلط مبیـــــــــن که همان لوحِ سادهایم
این روزها کتابهایی راجع به تصمیمگیری و انتخاب میخوانم، مثل کتاب «درسهای درست اندیشیدن».
امروز که اولین مناظره برگزار شد، کتاب کنار دستم بود. کاندیداها دربارهی
مسائل اقتصادی و اجتماعی حرفهایشان را زدند. حرفهای منطقی و قشنگی هم
زدند.
از حرفهای امروزشان مشخص شد که از وضعیت اقتصادی دل خوشی ندارند، حتی خود رئیسجمهور روحانی هم. کاندیداهای دیگر از وضع معیشتی حاشیهنشینها و طبقات محروم گله کردند به خصوص اصولگراها. حتی دو، سه تا از کاندیداها گفتند میخواهند یارانهها را دو سه برابر کنند!
باورت میشود، دو سه برابر! من که تصمیم گرفتم یک قلک تازه برای خودم بخرم تا مثل یک میلیونر واقعی یکدهم درآمدم را پسانداز کنم. همان موقع کتاب به من لبخند کجی زد و خواست با یک مثال روشنم کند.
از حرفهای امروزشان مشخص شد که از وضعیت اقتصادی دل خوشی ندارند، حتی خود رئیسجمهور روحانی هم. کاندیداهای دیگر از وضع معیشتی حاشیهنشینها و طبقات محروم گله کردند به خصوص اصولگراها. حتی دو، سه تا از کاندیداها گفتند میخواهند یارانهها را دو سه برابر کنند!
باورت میشود، دو سه برابر! من که تصمیم گرفتم یک قلک تازه برای خودم بخرم تا مثل یک میلیونر واقعی یکدهم درآمدم را پسانداز کنم. همان موقع کتاب به من لبخند کجی زد و خواست با یک مثال روشنم کند.
کتاب
گفت: ممج یکی از سادهترین و نیرومندترین ابزارهای تفکر است. م اول یعنی
نکتههای مثبت، م دوم یعنی نکتههای منفی و حرف ج یعنی نکتههای جالب. همه
میتوانند از این روش برای تصمیمگیری استفاده کنند حتی بچههای دبستانی.
کتاب
ادامه داد: از من خواستند این روش را با یک مثال برای دانشآموزان توضیح
دهم. من از سی دانشآموز پسر ده یازده ساله پرسیدم: نظرتان در مورد اینکه
از مدرسه هفتهای پنج دلار بگیرید چیه؟
همهی
بچهها بدون استثنا این ایده را پسندیدند. آنها فکر میکردند با پنجدلار
میشود شیرینی، مجلات فکاهی، بازیهای کامپیوتری و ... خرید. این نکات جالب
قضیه بود. حالا وقتش بود بگذارم نکات منفی قضیه را ببینند. بنابراین
بچهها را به گروههای پنجنفره تقسیم کردم تا درباره این موضوع بحث کنند.
بعد از سه دقیقه که سخنگوی هر گروه نتیجهی بحث خود را اعلام کرد، نتایج
بسیاری آشکار گردید، از جمله:
۱. پسران بزرگتر، آنها را میزنند و پولشان را از دستشان درمیآورند.
۲. والدین آنها دیگر پول تو جیبی به آنها نخواهند داد.
۳. مدرسه هزینهی غذا را افزایش خواهد داد.
۴. چه کسی تصمیم میگیرد که هر گروه سنی چه مقدار پول دریافت کند؟
۵. بر سر پول اختلاف و بگومگو به وجود میآید.
۶. پول از کجا تأمین خواهد شد؟
۷. برای پرداخت حقوق به معلمان پول کمتری وجود خواهد داشت.
۸. مدرسه برای خرید مینیبوس پولی نخواهد داشت.
در
پایان تمرین از کلاس پرسیده شد که آیا این فکر را دوست دارد یا نه. در
حالی که قبلاً هر سینفر، این فکر را پسندیده بودند، اینک معلوم شد که بیست
و نه نفر آنها تغییر نظر داده و این پیشنهاد را رد کردهاند.
شکی
نیست که مبلغ یارانهها بسیار کم است، اما با توضیحات شفاف کتاب من هم به
آن بیست و نه نفر پیوستم، با اینکه مانند اکثریت مردم، درآمدها و
هزینههایم تراز نیست، نگرانم که این چند میلیارد از کجا تأمین خواهد شد؟
هنوز برای قضاوت زود است، بهتر است حرفهای همه را به دقت بشنویم، بعد منطقی تصمیم بگیریم.
به امید هفتهای پر از موفقیتM.T
کتاب درسهای درست اندیشیدن: ادوارد دوبونو
0 comments:
Post a Comment