This blog is about books, eBooks , my memories .

Monday, June 24, 2013

صندوق صوتی خوش صدا





سلام پارمیس

مدتی است که موزیلا، حرکت جالبی به نام استاپ واچینگ را اجرا می کند، قصد داشتم خاطره ای در این باب برایت به نگارش در آورم . اما فکر کردم بهتر است همچون گذشته پنج شنبه ها از موزیلا و کارهای آتشینش ( فایریش ) سخن بگویم و برای امروز که روز میلاد فرخنده پرچمدار صلح ، دوستی و برابری و عدل در جهان است ، یک خاطره ی شادتر بنویسم. هرچند که این روزها ، از وقتی برادرم شبی را در اوین گذرانده ، دیگر خیلی حوصله شادی نداریم چون اوضاع چشمش خیلی بدتر از قبل شده است. می خواستم عکسی از او در اینترنت بگذارم ، گفت : « نه ، وسایلم آنجا گروگان است.» خلاصه قضیه ی آش نخورده و دهان سوخته است، او فقط شادی دیگران را نظاره گر بود که یک آدم ناحسابی او را با ضربات باتوم ارشاد کرد .فکر می کنم برای ارشاد دیگران روش های بهتری هم وجود دارد، روش هایی که شاید بیشتر مؤثر باشند. مثلاً خودم چند سال قبل روش متفاوتی را به کار بردم که حالا دیدم ، بد نیست که آن تجربه را در اختیار تو بگذارم ، شاید برای تو نیز به کار آید


روزی برادر کوچکم به خانه آمد و پرسید:« شماره صندوق صوتی شرکت پست را داری؟» من با تعجب گفتم :« نه» . سپس او گوشی تلفن را برداشت و شماره صندوق صوتی را گرفت. یک تلفن گویا بود ، سپس شماره یک صندوق را وارد کرد، ما به پیام آن صندوق گوش دادیم. سرگرمی جالبی بود. ما شماره صندوق های مختلف را می گرفتیم و به پیام آن ها و پیامی که دیگران برای آنها گذاشته بودند گوش می دادیم. بیشتر صندوق ها پیغام دوستی بود و بعضی هم در مورد ترانه ، شعر و موسیقی . از آنجا که اکثر کاربران شبکه جوان بودند هدفشان از ایجاد صندوق یافتن دوستان جدید بود. ما به این پیام ها گوش می دادیم و کلی می خندیدیم

یک روز در میان صندوق ها ، صندوق متفاوتی پیدا کردیم. صاحب صندوق ترانه ای به عنوان پیام خوش آمد گویی گذاشته بود که در آن به دختران فحش و ناسزا می گفت، هیچ دختری جزء هواداران این صندوق نبود، چند دختری هم که برای صندوق پیغام گذاشته بودند به صاحب صندوق و پسران بد و بیراه گفته بودند. ما برای هیچ صندوقی پیغام نمی گذاشتیم ، اما من تصمیم گرفتم برای این صندوق ضد دختران پیغام بگذارم ، البته یک پیام متفاوت. احساس می کردم صاحب صندوق هدفش اذیت کردن دختران است، او می خواست ما را عصبانی کند، برای همین این ترانه را گذاشته است. برای همین گوشی تلفن را برداشتم و شماره صندوق را گرفتم و برایش این پیام را گذاشتم :« واقعاً ترانه ی جالبی گذاشته اید، خیلی از آن خوشم آمد، لطفاً بیشتر از این ترانه ها بگذارید.» من درست حدس زده بودم، چند روز بعد او ترانه را تعویض کرد

 من هر چند وقت یکبار برای این صندوق پیامهای تعریف می گذاشتم، صاحب صندوق هیچ وقت به طور مستقیم جوابی نمی داد، اما سیاستهای صندوقش کاملاً عوض شده بود، دوستانش هم به صندوق علاقه مند شده بودند، آنها به صندوق می آمدند و برایش پیام می گذاشتند، هنوز یک مورد دیگر وجود داشت، صاحب صندوق خیلی خشن صحبت می کرد، آدم یاد فیلم های دراکولا، زامبی و خون آشام ها می افتاد. فکر کردم بهتر است صدایش  یک کمی مهربانتر شود، بنابراین برایش پیغام گذاشتم :« من صدایت را خیلی دوست دارم، خیلی صدای قشنگی داری.» مثل اینکه این پیغام هم مؤثر بود چون دیگر او پیغامی نگذاشت- شاید فکر کرد من واقعاً عاشق صدایش هستم-  در عوض یک پسر خوش صدا به صندوق اضافه شد که می گفت دوست صاحب صندوق است و مسیحی هم بود

 خلاصه از این پسر جدید زیاد خوشم نمی آمد ولی با آمدن او روح تازه ای در صندوق ایجاد شد، دختران زیادی به صندوق جذب شدند و صندوق هواداران زیادی پیدا کرد، من دیگر خیلی کم به صندوق سر می زدم، زیرا از نتیجه کار راضی بودم، رفتار متضاد این بار مؤثرواقع شده بود. به قول مولانا: « از محبت خارها گل می شود» البته در موارد اندکی این جمله صادق نیست و محبت زیاد مؤثر نیست . که البته من  تجربه هایی هم در این مورد دارم که امیدوارم بعداً برایت بنویسم. پس از مدتی شرکت مخابرات این صندوق ها را جمع کرد، البته خیلی خوب شد، چون هزینه تلفن مان خیلی زیاد شده بود.

خب ، این هم یک خاطره ارشادی از نوع متفاوت بود، امیدوارم آنرا پسندیده باشی، من که آن روزها کلی می خندیدم

    پس تا بعد
                          M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com