This blog is about books, eBooks , my memories .

Thursday, February 7, 2019

دروغ سیزده


سلام. سمیرا کتابیو که برام اورده بودی نیمه شب تمامش کردم، درست بعد آخرین مسابقه فوتبالی که دنبال می‌کردم. نمی‌دونم ساعت چند بود، اون مسابقه بعد مسابقه بارسلونا با رئال بود و با برد تیمی که می‌خواستم همراه شد و من رفتم سراغ کتابه. رمان دلنشینی بود. از تمام شخصیت‌های داستان خوشم اومد، همه دوست‌داشتنی بودند، بیشتر از شخصیت اصلی داستان، اوه، خوشم اومد. او به همه کمک می‌کرد، تعمیرکار خوبی بود، یه جورایی شبیه تیستوی سبز‌انگشتی بود، دست به هرچی می‌زد درست می‌شد. شما چی‌کار می‌کنید؟ خوبید؟ مامان گفت این هفته نمیاید اینجا.


دلمون براتون تنگ شده. این هفته تولد فیس‌بوک بود. یادمه اون اول که عضو فیس‌بوک شدیم چقدر هیجان‌زده بودیم، هر روز پست‌های غمگین می‌ذاشتی و لایک می‌گرفتی. بعد یهو دست برداشتی و رفتی سراغ تلگرام و اینستاگرام و غیره. اما الآن ما نمی‌تونیم باهات تماس بگیریم. خنده‌داره نه؟ نه تو تلگرامی، نه اینستا و نه هیچ‌جای دیگه. دلمون برات تنگ شده. 

این هفته تولد فیس‌بوک بود، اما حتی به فیس‌بوکم سر نزدم. چه دنیایی شده نه؟ صبح که کامپیوتر رو روشن کردم یه جمله‌ی از گارسیا مارکز روی صفحه اومد: شاید تو فکر کنی که تو این دنیا یکی هستی مثل همه، اما برای بعضی‌ها همه‌ی دنیایی.

امروز وقتی وارد بلاگر شدم یه اعلامیه بالای صفحه خودنمایی می‌کرد. نوشته دیگه دکمه گوگل‌پلاس کار نمی‌کند و اینکه در روز دوم آوریل ۲۰۱۹، سیزده فروردین ۹۸، صفحه گوگل پلاسمون حذف می‌شه. فکر می‌کنی این دروغ سیزدهه؟ گوگل‌پلاس کارت ورودیه منه. من همه‌ی سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی با دکمه‌ی گوگل پلاس وارد می‌شم. چطوری بدون گوگل‌پلاس زندگی کنیم؟ این دروغ سیزدهه!


ساعت داره یک می‌شه، من هنوز ناهار درست نکردم. ساعت یه ربع به چهار هم بازی استقلال و پیکانه. نمی‌دونم تو وقت داری مسابقه رو تماشا کنی یا نه، من که تماشا می‌کنم. می‌دونم که تو هم دلت با استقلاله. امروز صبح که از خواب بیدار شدم دست‌بندی  رو که تو عید بهم هدیه‌ دادی دست کردم، همون دست‌بندی که از توپهای کوچولو ساخته شده. شفر هم یه دست‌بند آبی استقلالی داره. شفر تیم خوبی ساخته، فرهاد مجیدی هم به استقلال برگشته، استقلال داره اوج می‌گیره. 


به همه سلام برسون، به لیلا و مامان. گربه‌ها همه خوبن. کتاب «مردی به نام اوه» هم اینجاست، توش یه گربه داشت، نه دو تا گربه. کتاب درباره‌‌ی مردیه که عاشقانه همسرش رو دوست داشته و زندگی بعد رفتن همسرش  و از دست دادن کارش به‌قدری برایش بی‌ارزش شده، که تصمیم گرفته زودتر به خط پایان برسه. اما آدمهای دور و برش برای ادامه زندگی به کمک او نیاز دارند، پس برای اونها به مبارزه ادامه می‌ده. می‌بینی، گاهی تو همه‌ی دنیای بعضی‌ها هستی. شما، تو، لیلا و مامان همه‌ی دنیای ما هستید. دوستتون داریم.

با عشق
M.T :)

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com