سنگ ... کاغذ : تسلیم شو سنگ، راه فراری نیست. خنده ی سنگ در دل کوهستان پیچید: « خندیدم نازک نارنجی ... یک نگاه به خودت بینداز ، کمرت به سادگی خم می شود، ظریفی زود می شکنی. » کاغذ بی اعتنا به تمسخرهای سنگ پیش آمد، در یک قدمی حریف ایستاد با لبخند معناداری به وی خیره شد، سپس بسان ماری دورش چنبره زد، سنگ چشمانش را بست و در آغوش کاغذ آرام گرفت؛ نرمش و سازش همیشه نشانه ی ضعف نیست ،همان گونه که نرمی و انعطاف پذیری کاغذ تنها راز توفیقش بر سنگ مستحکم است.
« کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت »
« کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت »
در طب سنتی چینی نیز « آب جاری » قوی ترین عنصر و « فلز » ضعیف ترین است، در اکثر جوامع انسانی انعطاف پذیری را با جوانی و قدرت برابر می دانند، از همین رو کودکی شادترین و خلاق ترین دوران زندگی و پیری کسالت بارترین و منجمدترین آن ها است، در حالی که می تواند چنین نباشد، اگر زمان را نگه نداریم و در جویبار اکنون جاری شویم.
چرا رهایی؟
رهایی قانون طبیعت است، همواره فرسوده ها می روند تا راه برای تازه ها باز شود؛ متأسفانه، ما فرزند خلفی برای مادرمان نبوده ایم، زیرا با آیین رهایی بیگانه ایم، آدامسی هستیم که می چسبیم، به هر آن چه بر سر راه مان قرار بگیرد، خواه بخواهیم اش ، خواه نخواهیم اش ؛ خواه به دردخور ، خواه به دردنخور. خلاصه نه تنها خانه ی ما پر شده از اثاث اضافه، خانه ی قلب مان نیز پر شده از نخاله؛ ضایعاتی که برای زندگی در اکنون رهایی از آن ها لازم است.
رهایی دو نوع است : رهایی بیرونی و رهایی درونی ؛ رهایی بیرونی یعنی دست کشیدن از کالاهای اضافه و غیر ضروری و رهایی درونی یعنی زدودن زنگارها از آیینه ی دل، هر چند برای سبکبالی به هر دو رهایی نیازمندیم، موضوع اصلی این کتاب رهایی درونی است.
لابد می پرسید دیگران از حمل این بار، ناخشنود به نظر نمی رسند، چرا من از آن دست بردارم؟ مگر چسبیدن به این اضافات خطری دارد؟ رهایی از آن ها چطور؟ واقعاً سودی برایم دارد؟
رهایی دو نوع است : رهایی بیرونی و رهایی درونی ؛ رهایی بیرونی یعنی دست کشیدن از کالاهای اضافه و غیر ضروری و رهایی درونی یعنی زدودن زنگارها از آیینه ی دل، هر چند برای سبکبالی به هر دو رهایی نیازمندیم، موضوع اصلی این کتاب رهایی درونی است.
لابد می پرسید دیگران از حمل این بار، ناخشنود به نظر نمی رسند، چرا من از آن دست بردارم؟ مگر چسبیدن به این اضافات خطری دارد؟ رهایی از آن ها چطور؟ واقعاً سودی برایم دارد؟
راستش بهتر است هرگز به چیزی نچسبیم، قایم نگه داشتن چیزی برای ابد اصلاً خوب نیست، چون آن هم سفت و محکم به ما می چسبد و جدایی غیر ممکن می شود. ضمن این که با چسبیدن به هر چیز:
- از لحاظ عاطفی و روحی تحت فشار هستیم.
- از زندگی کنار می کشیم.
- از شور و اشتیاق تهی می شویم.
- در گذشته می مانیم.
- از تغییر می ترسیم.
- اشتباهات گذشته را توجیه می کنیم.
- همسرمان را سرزنش می کنیم.
- گذشته را مسئول اتفاقات آینده می دانیم.
- بی تجربه عمل می کنیم.
- خودمان را منقبض و جمع می کنیم.
و اینک مزایای رهایی :
- با شور و هیجان زندگی می کنیم.
- معجزه ی زمان حال را درک می کنیم.
- نوآورتر می شویم.
- در زندگی خودمان هستیم، دیگران را از مرکز توجه مان بیرون می رانیم.
- با نشاط تر و سرزنده تر می شویم.
- از دنیای مدرن استقبال می کنیم.
- در زمان و مکان حال زندگی می کنیم.
- اصالت خودمان را حفظ می کنیم.
- زندگی مان را از تیررس دیگران دور نگاه می داریم.
فراوانی و خلاء
فراوانی در خلاء شکل می گیرد، تا هنگامی که ذهن و قلب ما سرشار است از گذشته ها، نمی شود در اینجا زیست و در اکنون، درست مثل فنجان پری که جا ندارد، داستان آن مرد را شنیده اید که نزد استاد ذن رفت تا درباره ی این مذهب پرس و جو کند و استاد ذن فنجانی چای مهمانش کرد؟ استاد در فنجانش چای ریخت تا آن حد که فنجان از چای لبریز شد، مرد خواست چای را بنوشد، ولی استاد به ریختن چای ادامه داد، میهمان قدری تأمل کرد، وقتی که دیگر کاسه ی صبرش لبریز شده بود به استاد اعتراض کرد: « استاد، کافی است، فنجان پر شده، دیگر جا ندارد!»
استاد ذن پاسخ داد:« ذهن شما نیز همانند این فنجان از عقاید و افکارت لبریز شده است، چطور ذن را به تو نشان دهم، در حالی که داخل فنجان پر دیگر نمی توان چیزی ریخت!»
آری، شرط رهایی خالی کردن فنجان است؛ این روزها آن قدر از خودمان سرشار هستیم، که در قلب مان جایی برای دیگری باقی نمانده است، بی جهت نیست که آمار طلاق سیر صعودی دارد و آمار ازدواج سیر نزولی.
مشکل اصلی اغلب زوجین بر سر از دست دادن جذابیت های ظاهری نیست، بلکه عدم درک یکدیگر و شنیده نشدن است. ما برای وب گردی بی نهایت وقت داریم اما برای چند دقیقه گپ خودمانی اصلاً! اگر هم دست بر قضا بعد قرن ها دو کلمه با هم صحبت کنیم، آخرش به دعوا و بگو مگو ختم می شود، و پشت دست مان را داغ می کنیم که تا عمر باقی است گِرد گفت و گو نچرخیم. ما گفت و گو کردن را بلد نیستیم، می شنویم اما به سخنان همدیگر گوش نمی دهیم، چون داریم دفاعیات خودمان را حاضر می کنیم.
مشکل اصلی اغلب زوجین بر سر از دست دادن جذابیت های ظاهری نیست، بلکه عدم درک یکدیگر و شنیده نشدن است. ما برای وب گردی بی نهایت وقت داریم اما برای چند دقیقه گپ خودمانی اصلاً! اگر هم دست بر قضا بعد قرن ها دو کلمه با هم صحبت کنیم، آخرش به دعوا و بگو مگو ختم می شود، و پشت دست مان را داغ می کنیم که تا عمر باقی است گِرد گفت و گو نچرخیم. ما گفت و گو کردن را بلد نیستیم، می شنویم اما به سخنان همدیگر گوش نمی دهیم، چون داریم دفاعیات خودمان را حاضر می کنیم.
راستی که دنیا چقدر کوچک شده است، روز به روز هم کوچکتر می شود، درست مثل خانه ها و قلب های ما؛ بچه که بودم فکر می کردم خانه امان خیلی بزرگ است، بزرگ که شدم غر می زدم که این خانه زیادی کوچک است خیلی خیلی و حس می کردم هر روز هم دارد کوچکتر می شود، شبیه دنیا ، شبیه قلب خودم که لبریز از گذشته هاست و از کدورت ها و آزردگی ها ، قلبم زیادی کوچک شده است، واقعاً به خلاء نیاز دارد.
بیشتر مردم خواستار روابط عاطفی با دیگران هستند، در حالی که قلب شان فضایی ندارد، آن ها معاشری نمی یابند زیرا با خودشان سرگرمند، تا هنگامی که آنان جایی در قلب شان برای دیگری نگشوده اند، ساختن رابطه ی عاطفی جدیدی ناممکن است ، و اگر چنین رابطه ای بنا شود مطمئناً موقتی است، زیرا که مکانی برایش در نظر گرفته نشده است.
بنا بر گفته ی اینشتین زمان و مکان بر هم منطبق هستند، بنابراین اگر در دوران تجمع و بی فضایی انسانی یافتیم که برای ما فضایی قائل شد، پای حرف های دلمان نشست بدون قطع سخنان ما یا قضاوت درباره ی ما، لحظه ای شک نکنیم که فرشته ای است آسمانی و ما خوشبخت ترین موجود این سیاره هستیم.
بزرگی گفته است :« دوست کسی است که بتوان در حضورش بلند فکر کرد»، شخصی که برایت فضایی قائل است و تو را همان گونه هستی می پذیرد ،نه آن طور که باید باشی .
کتاب زندگی در اینجا و اکنون یک سیستم دفع زباله های درونی است، قصد دارد تا با حذف دور ریختنی ها و تصفیه ی روح ها، طوطی مقلد را به عقاب ،سلطان آسمان، ارتقا دهد تا افق های تازه ای ببیند.
زندگی در اینجا و اکنون : پروفسور کورت تپرواین
M.T☺
« طبیعت واقعی آدمی، همانند عقاب است. بی آن که مرزی میان زمین و آسمان بشناسد، در پرواز و نوسان است،در حالی که نعمت و فراوانی آفرینش در زیر پای اوست. اما بیشتر انسان ها مانند طوطی شده اند. آن ها عاجز از پرواز کردن، در قفس خود نشسته اند و حرف هایی را تکرار می کنند که یادشان داده اند تا دوستشان داشته باشند و غذایی به آن ها بدهند.
مشکل اینجاست که به طوطی بفهمانی که او در واقع عقاب است و می تواند قفس را ترک کند. حتی اگر در قفس را هم باز کنی، باز هم در آن می ماند، زیرا کار دیگری بلند نیست. طوطی ها این طور تربیت شده اند.
آن ها در محیطی می مانند که با آن کنار بیایند و از دنیای ناشناخته ی خارج می ترسند. اما اگر هم بخواهند بلند شوند و پرواز کنند دم سیاه و آغشته به زنگارشان، دوباره آن ها را به زیر می کشد . حتی اگر هزار بار ببینند که دیگران چگونه می پرند و بکوشند از آن ها تقلید کنند، تا زمانی که از شر این ضایعات و زباله ها خلاص نشوند، نخواهند توانست پرواز کنند. »
از متن کتاب
از متن کتاب
0 comments:
Post a Comment