اهمیت نوآوری و چگونگی انجام آن
یک بار برای سخنرانی در سمینار آموزش مدیران به یک روزنامه در سئول دعوت شدم. از من خواسته شده بود که به مدت یک ساعت تحت عنوان «مدیریت شرکتی و فلسفه مدیریت من»
صحبت کنم. بندرت اتفاق افتاده بود که یک صاحب کسب و تجارت دعوت شود تا در
حضور جمعی از روزنامهنگاران صحبت کند و باید در حضور چنین جمعیتی دقت
میکردم . گذشته از دلایل دیگر، هم برایم مشکل بود و هم دور از ادب که چنین
دعوتی را رد کنم.
نوآوری
در زندگی یک ضرورت است و به آن سختیها نیست که ممکن است شما فکر کنید.
این چیزی است که به هر کجا میروم، روی آن تأکید میکنم. نوآوری به خودی
خود مشکل نیست، اینکه آیا میخواهید نوآوری کنید یا نه، این مهم است. اگر
با دقت به نوآوریهای واقعاً باارزش نگاه کنید، بیشتر آنها در حقیقت براساس
نظرات کاملاً ساده بنیاد گذاشته شدهاند که اغلب نتایج بزرگی به بار
میآورند. نوآوری همچنین نقش بسیار مهمی در مدیریت شرکتی دارد.
در آن زمان، انباری داشتیم که پر از پارچهی مخصوص بلوز زنانهی ایتالیایی بود که از ایتالیا وارد شده بود ولی به فروش نمیرفت و مسئول قبلی به آن اهمیتی نمیداد و اقدامی برای پارچهها نمیکرد. پس من با یک تیر دو نشان زدم. پارچه در انبار خاک میخورد و خانم کارمندی که در بانک بود احتمال داشت از این پارچهها خوشش بیاید. فکر کردم با فروش این پارچهها به قیمت ارزان به کارمندان بانک گذشته از سودی که برای شرکت داشت، ممکن بود از جنبههای دیگر نیز به نفع شرکت باشد. هر روزی که این پارچهها در انبار میماندند، نه تنها شرکت سودش را از دست میداد، بلکه بهرهای نیز که میتوانست به این سود تعلق بگیرد از دست میرفت.
بنابراین، یک ساعت نظریاتم را دربارهی مدیرت شرکتی بازگو کردم،
صحبتهای من دقیقاً منطبق با جدیدترین گرایش ها در تجدیدنظر مدیریت در آن
زمان بود . در اواخر صحبتهایم ناگهان یکی از مدیران سئوال کرد که «اگر یک
روزنامه را اداره میکردید، برای نوآوری چه میکردید؟» همیشه از کار
روزنامهها به دور بودم و برایم به اندازه کافی مشکل بود که به چنین
سمیناری بروم و سخنرانی کنم. مواجه شدن با چنین سئوال دور از انتظاری
کاملاً مرا دستپاچه کرد.
اما
ناگهان به یاد مجموعه داستان تصویری (کمیک استریپ) طنزی افتادم که بسیار
محبوب بود و راجع به شرایط اجتماعی کنونی. من شخصاً این داستانها را دوست
داشتم. دیده بودم که مردم نخست عنوان صفحهی اول روزنامه را میخواندند،
اگر چیزی دیگری توجه آنها را جلب نمیکرد، فوراً به صفحهی اجتماعی در آخر
روزنامه مراجعه میکردند و اولین چیزی که نظر آنها را به خود معطوف میکرد
همان تصاویر داستانگو بود که در گوشهی بالای صفحهی ماقبل آخر روزنامه
قرار داشت.
تبلیغکنندگان
همیشه جاهایی از روزنامه را میخواهند که برای خواننده چشمگیر باشد و توجه
او را به خود جلب کند. در نتیجه قیمتهای تبلیغات بستگی به نقاطی از روزنامه داشت که هماهنگ با محبوبیت آن نقاط از نظر خوانندگان باشد. هرگاه که داستانهای
تصویری را میخواندم، مثل یک صاحب کسب و تجارت فکر میکردم:« چون عادت
روزنامه خواندن مردم به اینگونه است، گنجاندن یک آگهی تبلیغاتی در قسمت
داستانهای تصویری به طور طبیعی توجه زیادی را جلب میکند. در نتیجه اگر یک
داستان 5 روز طول بکشد و روز ششم به جای داستانهای تصویری، یک آگهی
تبلیغاتی گنجانده شود، واقعاً موفقیت آمیز خواهد بود و نظر همه را به خود
جلب خواهد کرد. اگر این امکان وجود نداشته باشد، طولانی کردن داستانهای
تصویری از ۴بلوک به ۵ و گنجاندن آن آگهی بین بلوک چهارم و پنجم بسیار جالب توجه خواهد بود. چنین مکان باارزشی در قسمت داستانهای تصویری بدون شک دلخواه هر صاحب کسب و تجارتی خواهد بود.» بنابراین همین مطلب را در پاسخ سئوال آن مدیر روزنامه گفتم.
پس از سخنرانی من، مدت زیادی طول نکشید که متوجه شدم قسمت تصاویر داستانی از ۴بلوک به ۵ افزایش یافته و یک آگهی تبلیغاتی در داخل بلوک پنجم گنجانده شده است.
نوآوری نقش برجستهای در تاریخ
نوع بشر ایفا کرده است. نوآوری با عزم و ارادهی یک شخص خلاق شروع میشود
تا با ساختن یک چیز نو واقعیت رایج را رها کند. من همیشه بر اهمیت خلاق
بودن تأکید کردهام، چون افراد خلاق تاریخساز هستند و حرکت رو به جلوی تاریخ را تداوم میبخشند.
ایجاد خلاقیت با مطرح کردن چند سئوال دربارهی وضعیت فعلی شروع میشود:« آیا نهایت تلاشم را کردهام؟ آیا شرایط فعلی مطلوب است؟ میتوانیم محصول بهتری تولید کنیم؟ روش بهتری وجود ندارد؟» چنین کندوکاوی خلاقیت خفتهی شما را تحریک میکند. هر چه بیشتر کندوکاو کنید، نتایج بهتر و بزرگتر خواهد بود.
پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه اولین بار که مشغول کار شدم، مسئول کارهای بانکی یک شرکت جدید به نام شرکت صنعتی «هان سونگ» شدم، کار آسانی بود، تنها کاری که باید میکردم این بود که اسناد شرکت را تحویل بانک میدادم، که یا آنها را قبول میکردند و برای تأیید به مقامات بالاتر ارجاع میدادند و یا آنها را رد میکردند و از آنها اشکال میگرفتند، در این صورت شرکت مجبور میشد تغییرات لازم را در آنها بدهد و من مجدداً آنها را به بانک میبردم.
مسئول قبلی روزگار سختی را میگذراند و اصلاً از این شغل راضی نبود. او بیشترین ساعات کاری را در حال رفتوآمد از شرکت به بانک و بالعکس بود. تهیه و نوشتن اسناد وقت بسیاری میگرفت و اگر آنها در بانک رد میشدند وقت او بیشتر گرفته میشد تا مجدداً آماده شوند.
بنابراین بلافاصله پس از اینکه مشغول به کار شدم، با دقت همهی روندهای کاری را بررسی کردم تا ریشهی مشکلات را کشف کنم. من عیبیاب شرکت شده بودم.
بنابراین بلافاصله پس از اینکه مشغول به کار شدم، با دقت همهی روندهای کاری را بررسی کردم تا ریشهی مشکلات را کشف کنم. من عیبیاب شرکت شده بودم.
فکر کردم اولین قدم ایجاد یک رابطهی خوب با خانم کارمندی باشد که مسئول
پذیرش اسناد بود، چون من مسئول اسناد شرکت بودم و باید اطمینان حاصل
میکردم که آیا آنها برای تأیید به مقامات بالاتر ارجاع شدهاند یا نه. اگر به طور تصادفی اشکال کوچکی در اسناد وجود داشت، آن خانم خودش میتوانست آن اشکال را رفع کند و اسناد را به مقامات بالاتر ارجاع دهد. ولی مشکل رقابت شغلی هم وجود داشت: شرکتهای بیشماری مثل شرکت ما اسنادی
را برای تأیید به بانک میآوردند و هرچه اسناد شما در بین گروه اسنادی که
روی میز خانم بودند، پایینتر قرار داشتند، بیشتر باید در نوبت تأیید قرار
میگرفتند.
در آن زمان، انباری داشتیم که پر از پارچهی مخصوص بلوز زنانهی ایتالیایی بود که از ایتالیا وارد شده بود ولی به فروش نمیرفت و مسئول قبلی به آن اهمیتی نمیداد و اقدامی برای پارچهها نمیکرد. پس من با یک تیر دو نشان زدم. پارچه در انبار خاک میخورد و خانم کارمندی که در بانک بود احتمال داشت از این پارچهها خوشش بیاید. فکر کردم با فروش این پارچهها به قیمت ارزان به کارمندان بانک گذشته از سودی که برای شرکت داشت، ممکن بود از جنبههای دیگر نیز به نفع شرکت باشد. هر روزی که این پارچهها در انبار میماندند، نه تنها شرکت سودش را از دست میداد، بلکه بهرهای نیز که میتوانست به این سود تعلق بگیرد از دست میرفت.
پارچهها
به شدت مورد توجه خانمها در بانک قرار گرفت و حتی دوستانشان را در خارج
از بانک تشویق میکردند تا از این پارچهها بخرند. آنها هم پارچه را پسندیده بودند و هم قیمت آن را. از طرف دیگر، ما هم انبار شرکت را خالی میکردیم. از آن زمان به بعد، اسنادی که من به بانک میبردم در اولویت بالا قرار میگرفتند و خیلی زود به آنها رسیدگی میشد.
مشکل بعدی، مشکل کاغذبازی اداری بود که بسیار وقت مرا میگرفت و تصور میکردم که میتوان مقدار آن را به نصف کاهش داد. حل این مشکل آسانتر از آنی بود که فکر میکردم. اسناد از لحاظ نوع آنها بسیار محدود بود و فقط چند قلم از نوشتهها در هر یک با دیگران فرق میکرد و بسیاری از چیزها ثابت و تکراری بودند از قبیل: اسم شرکت، مهر متقاضی،
مخاطب و غیره. هر وقت که فرصت داشتم، تا آنجا که میتوانستم اسنادی را از
قبل تهیه میکردم، تنها کاری که شرکت باید انجام میداد این بود که جاهای
خالی اعداد و تاریخها را پر کند.
کارها
روبهراه شده بودند ولی هنوز باید روزی چند بار به بانک میرفتم. با بررسی
دقیق متوجه شدم که تنها دوبار مراجعه به بانک در هر روز ضرورت داشت، یک
بار صبح و یک بار بعدازظهر. همکار قبلی، توجه نکرده بود اسنادی که صبح به
بانک برده میشود، بعدازظهر در آخر وقت تأیید میشوند. اسنادی که بعدازظهر به بانک برده میشوند، صبح روز بعد تأیید میشوند. بدون اطلاع از این روند، همکار قبلی تمام روز را در حد فاصل بانک و شرکت، رفتوآمد میکرد و هر بار یک سند جدید در دست داشت. او تنها کاری را انجام میداد که گذشتگان او و یا مقامات بالاتر از او خواسته بودند و هرگز به فکرش خطور نکرده بود که نوآوری کند و در وقت، پول و حتی فرسودگی کفش خود صرفهجویی کند. من تصمیم گرفتم که الگوی کاری خود را با برنامهی بانک هماهنگ کنم.
تنها
یک ماه پس از شروع شغل جدید، ارتقا گرفتم و به خاطر نبوغ کاری تشویق شدم.
در آن زمان، ارتقا برای یک کارمند جدید یک شاهکار محسوب میشد. ولی موفقیت
در اولین شغل من، تنها به خاطر تواناییام در تشخیص مشکلات و بهبود شرایط
موجود بود. پس از گذشت سالها، به گسترش تواناییهای خودم ادامه دادم و
قابلیتهای خود را در نوآوری بهبود بخشیدم. به جرئت میتوانم بگویم که
توانایی من در رشد و توسعهی «دوو» به خاطر نوآوری در مدیریت هم در مسائل جزیی و هم در مسائل کلی بود.
کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست
نویسنده: کیم ووچونگ بنیانگذار دوو
مترجم: داود نعمتالهی
0 comments:
Post a Comment