1 جمعه 19 شهریور
آهای، کسی آن جا نیست؟ آهای، منم، من، دوستت دیگه، نشناختی؟ تازه از سفر آن دنیا برگشتم، سلام، سلام، دوباره آمدم.
سلام پارمیس خوبم، چطوری خوبی؟
یه چند وقتی نبودم، از آخرین نامهای که برایت فرستادم حدود پنجاه روز گذشته. پنجاه روز؟! یک خرده زیاده مگر نه؟ فکر کنم برای یاران یکرنگ و بیریا، زیادی زیاده.
تو هم که خبری از ما نگرفتی. بی معرفت، اصلاً یادت بود رفیقی هم داری، اصلاً از خودت پرسیدی چرا برایت نامه ننوشتم؟ یک خرده دلت شور افتاد؟ شد ثانیهها، دقیقهها، یا دستکم روزهای نبودنم را بشمری؟شد؟
شوخی کردم؛ آقا کلاغه نمایندهی مرغ دریایی خبر آورده: غروبهای جمعه با یک بسته پاستیل شیبابا و تبلتت میرفتی بندر و همینطور که زوم کرده بودی رو صفحهی آیلندبوک، پاستیل میریختی برای ماهیها، بلکه دست از سر کابلها بردارند، که جوجهتیغی بهانهی قطعی اینترنت را نداشته باشد. اما ظاهراً این بار او برای ننوشتن بهانههای زیادی داشت، آنقدر که حتی خبرهای تاپ و جالبی بمانند المپیک ۲۰۱۶ ریو و مسابقات مقدماتی جامجهانی هم نتوانستند او را پای کامپیوتر بنشانند تا چند خطی یادگاری برایت بنویسد.
« همیشه میگفتم
من و سکوت
محال است
سکوت
عین زوال است
سکوت-یعنی مرگ
سکوت، نفس رضایت
سکوت
عین قبول است
سکوت- که در زمینهی اشراق اتصال به حق-
در این زمانه نزول است
سکوت، یعنی مرگ.
حمید مصدق»
حتماً میپرسی تو سکوت؟ چرا سکوت؟ داستانش مفصل است، بگذار سر فرصت همهی دلایلم را برایت مینویسم، تصمیم گرفتم به نیت این هشت هفته دوری یک نامهی هشت قسمتی برایت بفرستم، درست مثل یک پیتزای هشت تکه، البته مطمئن نیستم از خوردن این پیتزا لذت ببری، زیادی تلخ است، اما گاهی خوردن غذاهای تلخ هم تنوع است.
«با من چه کردهاید که اینگونه بیخطر
کبریت نیمسوختهی شـــــــهرتان شدم
علیاکبر یاغی تبار»
سلام پارمیس خوبم، چطوری خوبی؟
یه چند وقتی نبودم، از آخرین نامهای که برایت فرستادم حدود پنجاه روز گذشته. پنجاه روز؟! یک خرده زیاده مگر نه؟ فکر کنم برای یاران یکرنگ و بیریا، زیادی زیاده.
تو هم که خبری از ما نگرفتی. بی معرفت، اصلاً یادت بود رفیقی هم داری، اصلاً از خودت پرسیدی چرا برایت نامه ننوشتم؟ یک خرده دلت شور افتاد؟ شد ثانیهها، دقیقهها، یا دستکم روزهای نبودنم را بشمری؟شد؟
شوخی کردم؛ آقا کلاغه نمایندهی مرغ دریایی خبر آورده: غروبهای جمعه با یک بسته پاستیل شیبابا و تبلتت میرفتی بندر و همینطور که زوم کرده بودی رو صفحهی آیلندبوک، پاستیل میریختی برای ماهیها، بلکه دست از سر کابلها بردارند، که جوجهتیغی بهانهی قطعی اینترنت را نداشته باشد. اما ظاهراً این بار او برای ننوشتن بهانههای زیادی داشت، آنقدر که حتی خبرهای تاپ و جالبی بمانند المپیک ۲۰۱۶ ریو و مسابقات مقدماتی جامجهانی هم نتوانستند او را پای کامپیوتر بنشانند تا چند خطی یادگاری برایت بنویسد.
« همیشه میگفتم
من و سکوت
محال است
سکوت
عین زوال است
سکوت-یعنی مرگ
سکوت، نفس رضایت
سکوت
عین قبول است
سکوت- که در زمینهی اشراق اتصال به حق-
در این زمانه نزول است
سکوت، یعنی مرگ.
حمید مصدق»
حتماً میپرسی تو سکوت؟ چرا سکوت؟ داستانش مفصل است، بگذار سر فرصت همهی دلایلم را برایت مینویسم، تصمیم گرفتم به نیت این هشت هفته دوری یک نامهی هشت قسمتی برایت بفرستم، درست مثل یک پیتزای هشت تکه، البته مطمئن نیستم از خوردن این پیتزا لذت ببری، زیادی تلخ است، اما گاهی خوردن غذاهای تلخ هم تنوع است.
«با من چه کردهاید که اینگونه بیخطر
کبریت نیمسوختهی شـــــــهرتان شدم
علیاکبر یاغی تبار»
0 comments:
Post a Comment