تــــــــــاج از فرق فلــــک برداشتنجـــــــــاودان آن تاج بر سر داشتندر بهشـــــــــــــــت آرزو ره یافتنهر نفس شهــــدی به ساغر داشتنروزها در انواع نعـــــــمتها و نازشب بتــــــی چون ماه در بر داشتنبر تو ارزانی که ما را خوشتر استلـــــــــــــــذت یک لحظه مادر داشتن
مادر عزیزم سلام، تعجب نکن امروز تولدت نیست، آخر همیشه فقط وقتی تولدت بود برایت مینوشتم، اما این بار چون دلم گرفته است برایت مینویسم.
از عصر تا الآن تو فکرم هستی، دفتر خاطراتمان را ورق میزنم، به یادم میآورم که چند تا دوستت دارم و ناسپاس و قدرنشناسی حدی دارد یا نه.
میدانم که تمام عمر و جوانیت را به پای فرزندانت ریختی، بیهیچ مزدی و بیهیج توقعی. شاید تنها توقعی که از ما داشتی:قدرشناسی، مردمداری و خداشناسی بود. هرچند هیچیک از توقعاتت را برآورده نکردم، دلم به این خوش بود که مایهی رنج و آزارت نیستم.
اما حیف از روزی که قلم به دست گرفتم دلت خیلی ازم فاصله گرفت، حق هم داشتی هرکس دیگری هم بود دلخور میشد.
تو صبوری کردی و تو این چند سال حتی یک بار هم دربارهی نوشتههایم اظهارنظر نکردی، اما اخم رو لبهایت و رنگ سرد نگاهت راز دلت را برملا میکرد، شک نداشتم که بابت نوشتههایم کلی سرزنش و ملامت میشوی و مجبوری سرت را پایین بگیری و از خدایت بپرسی مگر من چه گناهی کرده بودم که چنین فرزندی نصیبم شده است.
میدانم ازم این را توقع نداشتی، از من بعید بود، چون هیچوقت دردسر ساز نبودم، همیشه سرم تو لاک خودم بود و کاری به کار دیگران نداشتم، ولی ساکت ساکت هم نبودم، همیشه معترض بودم درسته، و تو از حاضرجوابی من کلافه بودی و میگفتی تو همیشه یک آخه تو آستینت داری.
حاشیه را دوست نداری، پس یکراست میروم سر اصل مطلب، مرا ببخش که قلب نازکت را به درد آوردم، اما باور کن این همان چیزی است که خودت یادم دادی، همیشه گفتی کار درست را انجام بده، و من در این چند سال سعی کردم که درستترین کار ممکن را انجام بدم. شاید تصور کنی دارم چرت و پرت میگویم، چون این راه درست نیست و به جاده خاکی زدم، شاید، شاید حق با تو باشد، ولی قلبم به من میگوید که راهم درست است، امیدوارم درکم کنی یک روزی.حتی اگر آن روز امروز نباشد.
ازت متشکرم، از تو و از همهی اعضای خانواده به خاطر صبر، بردباری، مدارا و مهربانیشان. به هر حال، این وظیفهی هر انسانی است که به ندای قلبش گوش بدهد، حتی اگر تمام مردم دنیا بگویند که اشتباه میکند.
بهت افتخار میکنم، به تو به پدرم، به برادرانم و به خواهرانم. همهی شما را از صمیم قلب دوست دارم. اما احساس کردم این را به شما بدهکارم، میدانم این یادداشت حتی یکذره از بار غمت را کم نمیکند، اما باید این حرفها را میزدم، البته شاید باید خیلی پیشتر این حرفها را میگفتم همان چهار، پنج سال قبل. اما گمان میکردم به مرور زمان عادت میکنید، حالا متوجه شدم تحمل زخمزبان هرگز عادت نمیشود.
مرا ببخش، ولی میدانی که چقدر سرسخت هستم، هرگز از نظرم برنمیگردم، چون فکر نمیکنم در مسیر اشتباهی باشم.
قربانت، مریم :)
0 comments:
Post a Comment