پارمیس عزیزم
قرار بود از دردسرهای سرعت زیاد برایت بنویسم.
در کلاس رانندگی سرعت مجاز را یاد می گیری. سرعت راندن در کوچه ها کمترین و در بزرگراهها بیشترین حد است. اما کسانی هم هستند که این محدودیت ها را دوست ندارند، آنها دیوانه سرعت هستند و همواره در جستجوی راههایی برای رفع این عطش هستند و برای لحظه ای هیجان ، گاهی جان انسان های بی گناه را می گیرند و یا آنها را برای مدتی روانه بیمارستان می کنند ( به یاد برادرم در بیمارستان افتادم، این روزها جایش واقعاً خالی است
اما سرعت بالا واقعاً هیجان انگیز است. در دوران کودکی در بزرگراهها ، همواره پدرم را تشویق می کردم تا سریعتر از دیگران براند و از سایر خودروها جلو بزند. ( حالا می دانم که این کار درست نیست. ) خوشبختانه رانندگی پدرم خوب بود ، برخلاف من که در کلاس رانندگی هنگامی که با سرعت به سمت مقابل حرکت می کردم ، نزدیک بود ماشین را به دیوار روبرو بکوبم. خوشبختانه هیچ برخوردی صورت نگرفت . من خندیدم . اما رنگ از رخسار مربی ام پریده بود- به اصطلاح کوپ کرده بود- و با عصبانیت به من نگاه می کرد ، درآن لحظه من مفهوم محدودیت سرعت را کاملاً آموختم
اما در زندگی قضیه کاملاً فرق می کند. معمولاً انجام کارها با آرامش و خونسردی باعث عصبانیت و ناراحتی دیگران می شود. آنها همواره ترا به حرکت موشک وار تشویق می کنند. البته در عصر اطلاعات شاید تا اندازه ای حق با آنان باشد، وقتی هر 18 ماه یکبار حجم اطلاعات دو برابر می شود، سرعت یادگیریت باید آنقدر زیاد باشد، که از تکنولوژی عقب نیفتی، زیرا اطلاعاتی که تا دیروز با ارزش محسوب می شدند ، امروز دیگر ارزش و اهمیت خود را از دست داده اند
بنابراین گرچه لاک پشت ها همواره به مقصد می رسند، اما خرگوش ها اگر به دویدن ادامه دهند ، زودتر از آنان به مقصد خواهند رسید. پس اگر می خواهی زودتر به مقصد برسی باید خرگوشی فعال باشی و اگر دلت می خواهد از طی مسیر لذت ببری ( مثل من ) لاک پشت بودن هم خوب است. هرچند که معمولاً تر جیح می دهم ترکیبی از هر دو باشم ، لاک پشتی که از مسیر لذت می برد و پشتکار دارد وگاهی خرگوشی که با سرعت به سوی هدف در حرکت است
درکتابی خواندم : برای این که در کاری متخصص شوی حداقل به ده سال زمان نیاز است. ده سال تلاش و فعالیت مستمر و پیوسته در کاری از تو یک متخصص خبره و حرفه ای خواهد ساخت. من به صحت این مطلب در زندگی ام واقف شدم .
بنابراین حالا قصد دارم خاطره ای از حس متخصص بودن و سرعت زیادی که این حس برایم به همراه داشت برایت بنویسم.
در دوران تحصیل در دبستان و راهنمایی ، برگه امتحانات را با دقت بسیار می خواندم و سپس پاسخ پرسش ها را می نوشتم . اغلب پس از نوشتن تمامی پاسخ ها یک بار دیگر برگه پاسخ را از نظر می گذراندم . بنابراین معمولاً مشکلی وجود نداشت.
مشکل از زمانی شروع شد که احساس حرفه ای بودن داشتم. با ورود به دوره دبیرستان احساس می کردم به تخصص کافی در نوشتن اوراق امتحانی دست یافته ام . بنابراین با سرعت تمامی پاسخ ها را می نوشتم و اغلب بدون مرور برگه آن را تحویل می دادم و جلسه را ترک می کردم
این اعتماد به نفس بالا چندین بار برایم دردسر ساز شد، که مهم ترین آنها را برایت می نویسم. بهتر است با امتحان جغرافی شروع کنیم.
سال دوم دبیرستان بودم. قرار بود خواهر کوچکم به زودی به این جهان قدم بگزارد. بنابراین مادرم در بیمارستان بستری بود. امتحان جغرافی داشتم؛ جغرافیای ایران و جغرافی تهران. حجم کتاب جغرافی ایران نسبتاً زیاد بود، 50 صفحه از کتاب را که خواندم ، آن را بستم و کنار گذاشتم . با خودم فکر کردم : جغرافی درس اصلی من نیست ، پس نمره اش اهمیت چندانی ندارد، کتاب تهران را می خوانم ، 5 نمره کامل می گیرم و برای جغرافی ایران از ذهنم کمک می گیرم
به این ترتیب من جغرافی تهران را خوب خواندم و چون فرصت کافی برای درست کردن غذا نداشتم ، ناهار نخورده ، به مدرسه رفتم.
در جلسه امتحان کمی دلشوره و نگرانی داشتم . اما پس از دریافت برگه و دیدن پرسش ها آرامش خود را به دست آوردم. در ابتدا به دنبال سوالات تهران می گشتم ، اما به محض این که بقیه سوالات را دیدم ، خوشحال شدم و مشغول نوشتن پاسخ ها شدم. سپس برگه را تحویل داده و از جلسه خارج شدم.
با خودم فکر می کردم ، احتمالاً فقط 0.5 نمره را از دست داده ام. با خوشحالی از پله ها ی طبقه سوم پایین می آمدم که یکی از دوستانم را دیدم او از من پرسید : « راستی سد روی نقشه سد لتیان بود؟» من با حیرت به او نگاه کردم و گفتم : « کدام نقشه؟ » او گفت : « نقشه تهران، نقشه ای که در صفحه یکی مانده به آخر بود. » نقشه ایران را به خاطر داشتم ، سد لتیان در آن نبود. اما تهران را نه . تمام شادیم به یکباره اندوه مبدل گردید. من پاسخ تمام سوالات را می دانستم ، اما حالا یک نمره متوسط می گرفتم . برایم غیر قابل باور بود که کتابی را که تمام روز را صرف خواندن آن کرده بودم را کاملاً از یاد برده بودم و از اینکه سوالی از این کتاب نبود تعجب نکرده بودم. به بچه ها گفتم : « من نقشه تهران را ندیده ام » بنابراین من با چشمانی اشکبار به همراه دوستم به نزد دبیر پرورشی امان رفتیم . با اینکه بر خلاف مقررات بود او برگه مرا به من نشان داد ، بله یک نقشه در صفحه قبل از آخر وجود داشت ، چون صفحه آخر سفید بود ، آن برگه را ندیده بودم . از دست خودم عصبانی بودم ، اما هر چه بود ، دیگر گذشته بود.
آن روز با ناراحتی به خانه برگشتم. نمی دانم علاقه زیاد به ترک جلسه امتحان و یا گرسنگی زیاد ، کدامیک باعث ندیدن آن صفحه شدند. اگر چه نمره این درس برایم اهمیتی نداشت ، اما از اینکه یک نمره عالی را با بی توجهی به یک نمره متوسط تبدیل کرده بودم ناراحت بودم
اکنون که سالهای سال از آن روزها می گذرد، به خود می گویم : احتمالاً قانون جذب سرگرم کار بوده است. من از آن درس توقع یک نمره متوسط داشتم و شرایط به گونه ای رقم خورد که من آن چه را می خواستم به دست آورم . به یاد حرف یکی از دوستان دانا و فهمیمم می افتم که همواره به من می گفت : « همیشه سعی کن بهترین را تصور کنی ، تا بهترین نمره را به دست بیاوری و بهترین ها برایت اتفاق بیفتند.» دوستم کاملاً درست می گفت ، جالب است او همیشه خودش نقشه های جغرافی را برایم می آورد و مرا با محبت های فراوانش شرمنده می کرد. امیدوارم خودش به بهترین ها در زندگی دست یافته باشد.
این جمله را در صدر ذهن خود جای دهید و به منطق و هوشیاری نهفته در ژرفای آن توجه داشته باشید:« شما همانی می شوید که فکر می کنید»
آنتونی رابینز
با بهترین آرزوها
نمی توانم فرمول موفقیت را به شما بدهم، اما می توانم فرمول شکست را برایتان بنویسم، بکوشید همه را راضی نگه دارید.
هربرت با یار داسوپ
حالا که روباه هستم ، نه می توانم لاک پشت باشم و نه خرگوش
اما سعی می کنم روباه خوبی باشم . گاهی آرام و گاهی سریع ، اما همواره خوب
0 comments:
Post a Comment