با این که « من» یکی است، ما به هویت های بیشماری چسبیده ایم، این بار هدفمان رهایی از همه ی هویت هایی که در خدمت من نیستند.
هویت
« زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگانی کردن، فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.»
همین که هستی، مجوز بودن مان را تأیید کرد، ارزشمند می شویم. از خوشحالی سر از پا نمی شناسیم که دیگر هستیم و وجود داریم. بله، با گذر از نیستی به هستی، با تولد صاحب هویت می شویم.
در ابتدا « من ِ خالص » که بی اندازه دوستش داریم، یگانه و ستودنی است، ما را از سایرین متمایز می کند، ارزشش را حس می کنیم و به آن می بالیم. اما کم کم مه غلیظی هویت ما را احاطه می کند، طوری که من ِ ناب را در لحظه های زندگی گم می کنیم: من، از خانواده نام و نشان می گیرد، اسباب بازی و لباس مال ِ من می شوند، به دوستان ِ من احساس تعلق خاطر دارد ، با کلی رفتار خوب و بد رفیق می شود و دنبال افتخارات بیشتر می دود.
هر قدر که اعتبارِ من بالاتر می رود، از هویت مان- از آن چه واقعاً هستیم-دورتر می شویم، طوری که خویش را با نام، عنوان، لقب ، پیشه و ثروت برابر می دانیم و همین مشکل ساز می شود، نقطه ی آغاز بحران هویت. می ترسیم بدون عناوین هیچ و بی ارزش باشیم، فکر می کنیم مبادا طلا نباشیم؟ پس تقلا می کنیم که برای خودمان اعتبار بیشتری کسب کنیم، تا بیشتر به خود ببالیم و از ترس پوچی رها شویم. به همین سبب زیادی شکننده و آسیب پذیر می شویم، درد و رنج زیادی را تحمل می کنیم.
به عنوان مثال، شخصی که هویت خودش را به عنوان یک تاجر موفق تعریف کرده است، در صورتی که ورشکسته شود، حس می کند بازنده است ، دچار افسردگی و پریشانی روحی می شود ، حتی ممکن است دست به خودکشی بزند.
آنچه نیستیم
خود ما، نه برنده است و نه بازنده، نه ارباب و نه رعیت، نه منجی است و نه برده. خود ما فقط خود ماست، همین و بس. ارزشمند بوده ، هست و تا لحظه ای که در این دنیایم ارزشمند باقی خواهد ماند.
القاب و عناوین ساخته و پرداخته ی ذهن ماست و با واقعیت مطابقتی ندارد. هنگامی که من را با هویت های بدلی و تحریف شده، می پذیریم، در نهایت سرخورده و مأیوس می شویم. زیرا هیچ عنوانی ابدی نیست.
گاهی رهایی حتی سخت تر است، مواقعی که هویت مان را در آنچه داریم پیدا کرده ایم. مسلم است که ما، آنچه داریم، نیستیم، معنای زندگی بسیار عمیق تر از مادیات است، بهتر است به جای آن که مفهوم زندگی را به داشته هایمان ( همسر، فرزند، ثروت، زیبایی، هوش، مدال) محدود کنیم، معنایش را درون خویش جست و جو کنیم، در واقعیت وجودی مان.
از پارک در موقعیت تا تغییر شرایط به نفع خویش
پارک کردن من، در موقعیت های مختلف ( نجار، پلیس، هنرمند، مادر، پرستار، ثروتمند، شاگرد نمونه، قهرمان المپیک و ... ) عاقبتی جز شکست ندارد، زیرا هر موقعیتی هر قدر عالی، مقطعی و کوتاه مدت است، جهان مدام در حال تغییر و دگرگونی است. خوب است، به جای توقف در یک هویت بدلی، هویت خویش را همان گونه که هست:تصمیم گیرنده و هدایت کننده ی سرنوشت بپذیریم. به این ترتیب در هر وضعی قادریم قید و بندها را تشخیص داده،برای رهایی از دشواری تصمیمی تازه اتخاد کنیم و به عوض چسبیدن به یک موقعیت، آن را رها کرده، به سمت شرایط بهتری حرکت کنیم.
عروسک ها بابوشکا
« از طلا گشتن پشیمان گشته ایم/ مرحمت فرموده ما را مس کنید.»برای رهایی از شر هویت هایی که بر دوشمان سنگینی می کنند، می توان از عروسک های بابوشکا کمک گرفت. این عروسک ها، همان طور که خودتان بهتر می دانید روسی هستند، چند عروسک کوچکتر به ترتیب در دل عروسک های بزرگتر قرار دارند.
بزرگترین عروسک را برمی داریم، و به هویت هایی که برای خودمان ساختیم ، می اندیشیم. هویتی را که بیش از بقیه بر شانه هایمان سنگینی می کند برمی گزینیم، مثلاً بازنده. سپس این هویت را در ذهن مجسم می کنیم، از داشتن این هویت چه احساسی داریم؟ این احساس را تا جایی که ممکن است گسترش می دهیم و بعد آن را در درون خودمان حس می کنیم، ناگاه متوجه می شویم که آن هویت ساختگی از بین رفته و نابود شده است.
عروسک را کنار می گذاریم و دومین عروسک را که درونی تر است برمی داریم، حالا باید به سراغ لایه های عمیق تر وجودمان برویم، هویت دیگری را انتخاب کرده، مراحل قبل را تکرار می کنیم. با سایر عروسک ها به همین نحو، هویت های دیگر را از بین می بریم تا به درونی ترین لایه برسیم؛ درست است، پس از کوچکترین عروسک به خلأ می رسیم، حس خوبی است، « خلأ به راستی همه چیز است.»
زندگی در اینجا و اکنون: پروفسور کورت تپرواین
M.T☺
0 comments:
Post a Comment