This blog is about books, eBooks , my memories .

Monday, January 2, 2017

آن مان نَوارا، دو دو اسکاچی، کاچی به از هیچی. خداحافظ 2016


دیروز اول ژانویه‌ی ۲۰۱۷ بود، یکشنبه هم بود. این را به فال نیک گرفتم، آخه یکشنبه‌ها را دوست دارم. موقع سال‌تحویل آمدم یک یادداشت کوتاه برای بدرقه‌ی سال رفته، خوشامد گویی به سال تازه‌وارد  و سپاسگزاری از خانواده، دوستان و خوانندگان خوب وبلاگ بنویسم که کوتاهم دراز شد، حوصله‌ام سر رفت و چشم‌هایم رو هم افتادــ همیشه خیلی حرف برای گفتن هست، اما حوصله‌ای نیست برای نوشتن! ـــ

  
 آفتاب که سر زد، نشستم به تماشای سال ۲۰۱۶. پس از نگاه اجمالی و ارزیابی شتابزده، دیدم که ااای، سال بدی نبود، پر بود از ماجراجویی و سورپرایز و غافلگیری. پر از لحظه‌های ناب و فعالیت‌های تازه. اما سالی نبود که دلم برایش تنگ بشود، یا بشود بهش افتخار کرد، یک هاله‌ای از غم همواره با من بود.

سال ۲۰۱۶ باغ پاییز بود. از رقص برگ‌های زرینش محظوظ بودم و از ریزش رویاها و آرزوهای بسیار ملول. سال تنبلی و شلختگی بود و کم‌کاری؛ خودم کم نوشتم، کامپیوترم بیشتر تابستان مرخص بود، و فعالترین برادرم با تصادف بدی که داشت ماه‌ها خانه‌نشین شد.

سال ۲۰۱۶، سال رفتن بود، و سال سرگرمی و سال سوء‌تفاهم. خوش‌نغمه‌ترین پرندگان بوستان هنر کوچیدند: استاد داوود رشیدی، عباس کیارستمی، پوران فرخزاد، دنیا فنی‌زاده و... تب پوک‌مان گو به طرز باورنکردنی سراسر دنیا را فرا گرفت و کمپانی نینتندو سزاوار تحسین فراوان ما به خاطر نبوغ فوق‌العاده‌اش شد. و با گسترش ابرهای سو‌ءتفاهمات، نوشته‌های یتیم من نیز آماج سرزنش و تحقیر بسیار شدند. 

شاید اشتباه از من بود که برایشان پدری نکردم و هیچ زحمت توضیح به خود ندادم؛ از نظرم نیازی به توضیح نبود. اصطلاح «من، من ـــتو، تو» را از یک بازی کودکانه‌ی عادی وام گرفته بودم ــــ  برایم یک چیزی بود شبیه «آن مان نَوارا، دو دو اسکاچی، آنا مانا کَلاچی» ـــ

زنگ‌های تفریح یا ورزش دو نفر را به عنوان سرگروه برمی‌گزیدیم و دورشان حلقه می‌زدیم. آنها این شعر را می‌خواندند ـــتصور نمی‌کردم خواندن این شعر زشت باشد یا گناه. حالا که مردم می‌پندارند ناپسند است پس به جای خود شعر ترجمه‌اش را می‌نویسم باشد که به دوستان برنخورد و گمان بد نبرند و نگویند عجب آدم پررو و بی‌حیایی است ــــ
 اولی: I, I
دومی: You, You
 اولی: I draw ( I select)
دومی:Whom?
نوبت سرگروه شماره‌ی یک است تا با اشاره به یکی از بچه‌ها، نخستین یارش را برگزیند. این روند آنقدر تکرار می‌شود تا دو دسته‌ی مساوی تشکیل و بازی آغاز گردد.

 راجع به داستان‌هایم هم حرف بد زیاد شنیدم، هرچند خود هیچ نکته‌ی منفی در داستان‌ها پیدا نکردم. بازی کامپیوتری دینامیت زمانی سرگرمی محبوبم بود. ترکیب دف با ویولن‌سل نیز بیانگر اتحاد و یکپارچگی ملل دنیاست؛هرچه بیشتر در باب شب یلدا، نوروز و فرهنگ باستانی ایرانی تحقیق کردم، اشتراکات فراوانی بین فرهنگ باستانی ایران با جشن کریسمس یافتم، گویی بسیار از رسومات فرهنگ اروپایی خواستگاه و رنگ و بویی پارسی دارند. 
باری، اگر دیگران در آن بدی دیدند، به بزرگواری خویش بر این بنده‌ی سراپا تقصیر ببخشایند. 
واقعیت این است که برداشت‌ها متفاوت است. آدم‌ها از منظر متفاوتی به مسائل می‌نگرند، از آنجا که زیاد قاطی دنیای بزرگترها نیستم، بسیاری حرف‌ها را بد نمی‌دانم. هنوز ذهنم را با قراردادهای بزرگترها پر نکرده‌ام، زیاد اهل خط‌کشی نیستم و سوا کردن خوب‌ها، بدها و عالی‌ها را نیز بلد نیستم. بنابراین آنچه در دیدگاهم خوب، زیبا، عادی، جالب و کودکانه است، شاید از منظر گروهی زشت یا غیر‌اخلاقی باشد. امیدوارم به دیدگاه یکدیگر احترام بگذاریم. 
در هر صورت، هیچ‌گاه قصد جسارت، بی‌احترامی، تحقیر و یا توهین به شخص، گروه، جنسیت، طبقه، فرهنگ، خرده فرهنگ، ملت، یا قاره‌ای را نداشته‌ام. هر‌‌آن چه نوشته‌ام برداشت شخصی‌ام از دنیای پیرامونم است، که البته به خاطر تحقیق و مطالعه‌ی فراوان با نظرات نویسندگان دیگر، دانشمندان و فرهیختگان فرم گرفته و پخته‌تر شده است. 
از نوشته‌هایم هرگز پشیمان نشده‌ام، با این که نود و نه درصد آنها با سردی، بی‌مهری و تمسخر روبه‌رو شده است. شاید هم درستش هم این است و این خاصیت طنازی است. امیدوارم در آینده در عین استقلال هویت خود با دقت بیشتری کلمات و عبارات را به کار برم. 
اگر از سخنانم مایه‌ی دلخوری و رنجش خاطرتان شده، بر من ببخشایید. اما باز تاکید می‌کنم که دچار سوءتفاهمید. شاید هم در دبستان هرگز بازی گروهی انجام نداده‌اید. از صمیم قلب معذرت می‌خواهم که این موضوع را نمی‌دانستم. :)



«من بسیار گریسته‌ام
هنگامی که آسمان ابری است،
مرا نیت است که از خانه،
بدون چتر بیرون باشم
 امان از نگارندگی! نویسنده‌ای نوشته بود، برای چاپ کتابم خانه‌ی نسبتاً بزرگم را فروختم و در آپارتمانی کوچک ساکن شدم. ماشینم را فروختم و دوچرخه‌سوار شدم. با خودم فکر می‌کنم چقدر باید پرداخت؟ چقدر باید برای همکاری ذهن و قلم و اندیشه، برای همکاری حروف سربی باید پرداخت؟ تنهایی، مشکلات مالی، خستگی، شب‌بیداری، کشمکش با دیگران، آرتروز دست و گردن، جنگ مدام و... سهم ما از نویسندگی است. جف راست گفته نویسندگی جنگ است. به همین خاطر است که آسمان بارانی آرزوست مرا. ضربات ممتد قطرات باران بر شیشه‌ی اتاق گاهی تنها همدم نویسنده‌ی سیلی‌خورده از روزگار است.


«من بسیار زیسته‌ام
اما اکنون مراد من است 
که از این پنجره،
برای باری
جهان را آغشته به شکوفه‌های گیلاس
بی‌هراس
بی‌محابا
ببینم»

آری، ترانه‌ی باران نصیب ما شد، آنگاه که سهم زندگی را پخش می‌کردند. سهمم از زندگی غصه‌ است و جنس حرفم از درد است. با این هم بلند‌بلند خندیدن را هم بلدم و عاشق زندگیم و آن را ادامه خواهم داد. با نوشتن، بی نوشتن، با طراحی، بی‌طراحی، باعکس، بی‌عکس آن را ادامه می‌دهم.

راستی، تصاویری که در این صفحه می‌بینید کارهای خودم هستند. آنها را در دو هفته‌ی اخیر باز‌آفرینی کرده‌ام. چند سال قبل، دقیقاً۲۰۱۴، چند تایی از تمارین محبوب‌ترین سایت فتوشاپ را ذخیره کردم و گفتم اینها را بعداً می‌سازم. خوشحالم که به قولم وفادار ماندم و سه سال بعد آنها را ساختم. البته همراه با تغییرات مورد نظرم.

ناگفته نماند که از بس به صفحه‌ی نمایش زل زدم، دو روز تمام چنان چشم دردی گرفتم که ناچاراً کامپیوتر را خاموش کردم و به استراحت پرداختم، کمی هم مطالعه کردم. دردش ارزش داشت، سر قولم وایستادم :)


و کلام آخر: «صورت نبست در دل ما کینه‌ی کسی
               آییـــــــنه هر چه دید فراموش می‌کند.»
 از وقتی نوشته‌ام بنا را بر صداقت و انصاف گذاشته‌ام و بی‌طرفی. بنابراین گرچه اصلاح‌طلب هستم، اما این‌طور نبوده که به نفع آنها بنویسم، اگر خطایی دیدم گفتم. به آدم برمی‌خورد وقتی می‌شنود دیگران می‌گویند راهش را سوا کرده است. همیشه به آرمان‌هایم وفادارمم، اما راهم، راه حقیقت است و امیدوارم هیچ‌گاه از آن دست نکشم. 
«حقیقت، زیبایی است و زیبایی، حقیقت است.»

مردم نمی‌دانند با این حرف‌ها چه بلایی سر مقاله و داستان می‌آورند. وقتی آنها مایلند شخصیتی یا صحنه‌ای از داستان حذف شود، سررشته‌ی کار از دست نویسنده خارج می‌شود. انگار فرمان را از دستت گرفته‌اند، بی‌هدف می‌رانی و به در و دیوار می‌زنی، بلکه زودتر از شرش خلاص شوی.
انتقاد مؤثر البته خوب است و سبب پیشرفت کار می‌شود. اما وقتی مجبوری به ساز همه برقصی، به بن‌بست می‌رسی.


سال ۲۰۱۷ آمد، دیگه وقتشه که رخت عزا را دربیارم و به اتفاقات خوب و مثبت حال و آینده بیندیشم.  سپاس و درود خالصانه‌ام به خاطر لطف و محبت‌های صمیمانه‌ی شما بدرقه‌ی سال ۲۰۱۶ و فعل «دارم» شروعی متفاوت برای آغاز سال ۲۰۱۷. آری، دیروز تمام داشته‌هایم را فهرست کردم و چه لیست بلندبالایی شد:

خانواده‌ی خوبی دارم، و دوستان عالی، خوانندگان خوب و عشق و سلامتی و پول و مأوا، و اکسیژن، و غذای پاکیزه، و آفتاب درخشان، و آسمان آبی، و کشور باستانی، و تمدن باشکوه، و توانایی خندیدن، گریستن، اندیشیدن، چشیدن، بوییدن، لمس‌کردن، درک‌کردن، احساس‌کردن، سنجیدن، دوست‌داشتن، خشمگین شدن، جنگیدن، نوشتن و...
پروردگارا تو‌ را برای هر‌آنچه دارم سپاسگزارم.

از همه‌ متشکرم، بهترین‌ها را برایتان از پروردگار متعال خواستارم.
شاد و پیروز باشید
M.T :)

شعر از احمدرضا احمدی

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com