Bessie Coleman didn’t just chase her dreams – she soared after them
ترس فرصتهای طلایی را خاکستر میکند
داستان امروز راجع به نخستین خلبان سیاهپوست دنیا است. راجع به بانویی که با رویایش اوج گرفت و تسلیم محدودیتهای قراردادی دنیای دیگران نشد. بنابراین قصد دارم مطلب امروز را با چند «سؤال رویایی» آغاز کنم ــــ ببخشید که همیشه پر از پرسشم ـــــ خب، شما برای رویاهایتان زندگی میکنید یا در بین آنها؟ چقدر در نظرتان بزرگ هستند: آنقدر کوچک که به سادگی از آنها میگذرید و آنها را میکشید. یا آنقدر بزرگ که برای به دستآوردنشان به آب و آتش میزنید؟ ــــدرست بسان شوالیهای که برای رسیدن به شاهزاده تا سرحد مرگ میجنگد ــــ رویاهایتان را سرمایهگذاری میکنید یا آنها را مثل گنج یک گوشه دفن میکنید؟
رویاها فراخوان الهی هستند، زیرا انسان برای ماجراجویی آفریده شده است! این خداست که فکر چیزی را تو سرمان میگذارد و توقع دارد به فراخوانش جواب مثبت دهیم. اما رویا هرگز تنها نمیآید، همیشه بذر شکست را هم با خودش میآورد!
وقتی به سمت رویاهایت گام برمیداری احتمالاً با زنجیرهای از بدبیاری ها مواجه میشوی.
برای همین است که رویاها معمولاً، در آغاز بزرگ هستند و نیرومند، اما اغلب به مرور زمان، کوچک میشوند و ضعیف. تا حدی که گاهی، دیگر اصلاً دیده نمیشوند. سنجش قدرت رویا آسان است: وقتی رویایی قوی است ما با آن زندگی میکنیم و برایش. اما امان از روزی که کوچک شد، دیگر صرفاً برای آن زندگی نمیکنیم، بلکه بین رویاهای متعدد سرگردانیم: یک لحظه کاشکی خانه شخصی داشتم! لحظهی بعد حسرت زیارت خانه خدا و کمی بعدتر، حسرت سفر کنار دریا!
میگویید، بزرگی خدا در تصور ما نمیگنجد ،اگر رویاها هدیهی خدا هستند، پس چرا رویاها همواره بزرگ و قوی نمیمانند، چرا آب میروند؟ خب، فقط به خاطر همراهشان؛ یعنی، ترس از شکست. روانشناس معروفی میگوید: بزرگترین مشکل زندگی مردم در سراسر گیتی، «ترس» است! دقت کردید؟ بزرگترین مشکل زندگی مردم، بیکاری، ازدواج، مسکن، طلاق و... نیست. بزرگترین مشکل زندگی مردم، ترس است و بزرگترین ترس آنها، ترس از شکست است.
ترس از شکست، سد بزرگی برای رویاهاست، فلجکننده است، پنبهی رویاها را خوب میزند! میایستیم چون «نمیخواهیم که سایرین در مورد ما بد فکر کنند یا شاید نمیخواهیم با افکار منفی در مورد خودمان زندگی کنیم.» میپنداریم با ایستادن، با خاموش کردن رویا خودمان را از شکست نجات دادهایم، غافل از اینکه جسارت خویش را کشتهایم.
پرواز را به خاطر بسپار...
بسی کولمن به سال ۱۸۹۲ از خانوادهای پرجمعیت درآتلانتای تگزاس برخاست. او دوازده تا خواهر و برادر داشت و روزی سیزده مایل پیادهروی میکرد تا خودش را به مدرسه تک کلاسهی روستایی برساند. بعد از مدرسه هم در مزرعهی پنبه کار میکرد. با اینهمه، استعدادش در درس ریاضی دیگران به تحسین وا میداشت.
بسی سر پور شوری داشت و زادگاهش قفسی برای بلندپروازیهایش بود. از همین رو، در بیست و سه سالگی به شیکاگو رفت ودر آرایشگاهی، آرایشگر دست و ناخن شد. همانجا بود که از مشتریان داستانهایی از رشادتها و قهرمانیهای خلبانان هواپیماهای جنگنده در جنگ جهانی شنید. داستانهایی که رویایی در قلبش بیدار کرد: رویای پرواز.
رویایی که غیرممکن به نظر میرسید. در برابر رویای شیرین پرواز سه سد بزرگ قد علم کرده بودند: پول، جنسیت و نژاد. بسی فقیر بود، دختر بود، حتی سفیدپوست هم نبود، پس چطور میتوانست خلبان شود؟ بسی با وجود همهی موانع از رویای خود دست برنداشت. او علاوه بر شغل آرایشگری، شغل دیگری گرفت. تا اینکه سرانجام، با پنج سال کار شبانهروزی و پسانداز، شهریه مدرسهی هوانوردی را فراهم کرد.
«روی استعدادهایی که خداوند به تو ارزانی داشته، سرمایهگذاری کن، آنها را از ترس پنهان نکن.»
وقتی مدرسهی هوانوردی ایالات متحده، بسی رنگینپوست را نپذیرفت، بازهم بسی تسلیم نشد. او زبان فرانسه آموخت و به پاریس رفت. سال ۱۹۲۰ بود. بسی در مدرسه هوانوردی نامنویسی کرد و یک سال بعد رویای او محقق شد. او نخستین خلبان زن آفریقایی-آمریکایی و نخستین خلبان سیاهپوست شد. در ضمن، بسی کولمن اولین خلبان زن آمریکایی بود که موفق به دریافت مدرک بینالمللی پرواز شد.
بسی با افتخاراتش به کشورش بازگشت. اما دوباره نادیده انگاشته شد، آنها به او اجازهی پرواز ندادند. بسی رنجیدهخاطر، به اروپا بازگشت، آموزش هوانوردیش را در فرانسه و آلمان تکمیل کرد. و تصمیم گرفت دوباره شانسش را در ایالات متحده امتحان کند، این بار او را به گرمی پذیرفتند.
بسی خلبان پروازهای نمایشی شد، شیرینکاریهایش چنان خارقالعاده و جسورانه بودند که به «ملکه بسی» شهرت یافت. بسی پرواز کرد و اوج گرفت تا اینکه به خدا رسید.
ملکه بسی در سال ۱۹۲۶ در سانحهی هوایی در گذشت. مرگ ناگهانی بسی کولمن، نخستین هوانورد آفریقایی-آمریکایی، هوادارانش را شوکه کرد. مراسم خاکسپاری باشکوه هرچه تمامتر برگزار شد؛ هزاران نفر در مراسم خاکسپاری این بانوی پرشهامت شرکت کردند. آری، بسی کولمن برای رسیدن به رویایش با موانع بسیاری دست و پنجه نرم کرد، اما در برابر مشکلات کوتاه نیامد و آنها را پشت سر گذاشت.
به خدا اعتماد کن!
بنابراین، تنها راه تغذیهی شجاعت و بال و پر دادن به رویا، فرار نکردن و مواجه شدن با ترس از شکست است. ما هرگز از شر ترس خلاص نمیشویم، اما میتوانیم هر بار به ترس غلبه کنیم.
بار دیگر که رویا در قلبت جوانه زد، آنهنگام که خدا تو را فراخواند. دعوتنامهاش را بپذیر. ترسان لرزان روبهروی ترس بایست و بگو خدایا، اینجا هستم! او همین را از تو میخواهد. فقط به او توکل کن و کلامش را تکرار : نگران نباش، من هستم!
دختر کوچکی با پدرش از روی پل نه چندان محکمی عبور میکردند. پدر به دختر کوچکش گفت: «آنانیا، دستم را بگیر تا در رودخانه نیفتی!» آنانیا گفت: «نه باباجون، شما دستم را بگیرید.» پدرش پرسید: «فرقش چیست؟» آنانیا پاسخ داد: «فرق زیادی داره بابا! اگر من دست شما را بگیرم و اتفاقی برایم بیفتد، ممکن است دست شما را رها کنم. اما اگر شما دستم را بگیرید، مطمئن هستم که هر اتفاقی پیش بیاید هرگز دستم را رها نمیکنید.»
برداشتی آزاد از کتاب هرگز رها مکن جویس مایر و یادداشتهای گوگل
Because of Bessie Coleman, we have overcome that which was worse than racial barriers. We have overcome the barriers within ourselves and dared to dream.” William J. Powell
0 comments:
Post a Comment