گاهی بزرگترین فاجعههای زندگی به ما نشان میدهند که به
راستی از چه ساخته شدهایم. هتر این آزمایش را با یافتن راهی برای
سربلند کردن خواهرش و ادامهی رویای او گذراند.
وقتی هتر و خواهرش هالی شش ساله بودند، آخر هفتهها با پدرشان برای موتورسواری به تپههای شنی میرفتند. محل انتخابی آنان گلامیس__ادامهی تپه شنیهای کالیفرنیای جنوبی__بود که هرساله هزاران موتورسوار را به خود جذب میکرد.
علاقهی دو خواهر به موتورسواری در بیرون شهر به تجارتی نوظهور منجر شد؛ آنان از نبود لباس زنانهی موتورسواری احساس ناراحتی میکردند و تمایلی به خرید لباسهای مردانه نداشتند. بدینگونه بود که «دامزل» محصولی برای البسهی زنانه با شعار «این ماشین را زنانه کنید» به بازار آمد.
هتر و هالی میدانستند که فکر بزرگی دارند و پدرشان هم حاضر به سرمایهگذاری شد. آنان در طول جاده، از درون تریلر صورتی رنگشان لباس موتورسواری میفروختند. تعطیلات سرنوشتساز آخر هفته، آنان را در فروش محصولشان در گلامیس مصمم ساخت. این، روز بزرگ آنان بود!
یک روز هالی تصمیم گرفت که پیش از غروب آفتاب موتورسواری کند. تپههای شنی شلوغ و پرجمعیت بودند و حرکت به کندی انجام میگرفت. هالی در حالی که از تپهای بالا میرفت با یک درشکه روبهرو شد و کشته شد.
برای هتر مرگ خواهرش فاجعهای جبرانناپذیر بود. این نه تنها نقطهی آزمایش زندگی، بلکه آزمایش تجارتشان نیز بود. آیا میتوانست بدون هالی ادامه دهد؟ همانگونه که او در برنامهی فکر بزرگ گفت: «مطمئن نبودم که چگونه این مسئله را حل خواهم کرد.»
هتر در اوج سرگردانی، مصمم گشت دستکم تعهداتی را که با خواهرش داشته است به انجام رساند و در جریان بازگشت به کار به سرعت دریافت که اشتغال به کار، همان ابزار بزرگی است که او نیاز دارد؛ نوعی کاردرمانی. همچنین هتر کشف کرد که به اجتماعی تعلق دارد و حمایت دوستان و همکارانش در این میدان کمکش خواهد کرد.
هتر هنوز ناپخته است و شرکتش کوچک، اما در حال رشد. تردیدی ندارم روزی تجارت او به شکل تجارتی چند میلیون دلاری درخواهد آمد، زیرا هتر هرآنچه را که برای ادامه ی بقای این تلاش بیامان نیاز است، دارد.
0 comments:
Post a Comment