حماسه آزادسازی خرمشهر
شما رود کارون را دیدهاید؟
ــ بله، رود پرآبی است.
ــ
و مهمتر از آن، خروشان بودنش است. با امکانات اندکی که آن موقع داشتیم،
دشمن اصلاً تصور نمیکرد که حتی فکر عبور از رود کارون را داشته باشیم. این
کار به یک خودکشی تمام عیار شباهت داشت. به نظر میآمد که در صورت عبور،
همه قتل عام خواهند شد.
اما
نیمه شب، در حالی که دشمن در خواب بود و تصور عبور نیروهای ما را ــ از
کارون ــ نداشت، احمد [کاظمی] نیروهایش را از رودخانه گذراند و در عمق بیست
کیلومتری خط دشمن، به جادهی استراتژیک اهوازــخرمشهر رساند.
واحدهای
عراقیها کنار کارون بودند و روبرویشان را میپاییدند که پشت سرشان و روی
جاده، درگیری تن به تن شروع شد. این درحالی بود که خود «صدام» هم در منطقه
حضور داشت و جوخههای اعدام، هرگونه عقبنشینی را با گلوله پاسخ میدادند.
بنابراین فشار بسیار زیادی به احمد آوردند، اما او به زودی توانست نیروهایش
را روی جاده تثبیت کند و از همان جا، حملاتش را به سوی خرمشهر شروع کرد.
جنگ
نابرابری بود و عراقیها خیال عقبنشینی نداشتند. خود احمد و اکثر
نیروهایش، زخمی شده بودند، اما کوتاه نمیآمدند، هرچند که نیروی بدنیشان
به سرعت داشت از بین میرفت.
سرانجام
زمانی رسید که همه با درماندگی، از باز پسگیری خرمشهر ناامید شدند،
مقاومت و توان دشمن بینظیر بود. در این زمان بود که احمد و «حسین خرازی»
تصمیم بینظیری گرفتند: عملیات استشهادی.
آنها
همهی نیروهایشان را جمع کردند و گفتند که قصد دارند برای آخرین بار، به
دشمن حمله کنند و با توجه به توان دشمن، به نظر نمیرسد که کسی بتواند از
این حمله، جان سالم به در ببرد. آن روز همه فکر میکردیم که آخرین روزی است
که میتوانیم احمد و حسین را ببینیم. اما شیوهی دور زدن دشمن بار دیگر
نتیجه داد و در میان شگفتی تمام دنیا، مقاومت عراقیها در هم شکست و آنها
دستهدسته تسلیم شدند.
پانزده
هزار نیرو که زیرپوشهای سفیدشان را سر دست گرفته بودند و خیابانهای
زیبای خرمشهر، پر از کلاهخود و تجهیزات آنها شده بود... به این ترتیب، بار
دیگر بانگ الله اکبر در خرمشهر طنین انداخت و سراسر کشور پر از شادی شد.
مردم به خیابانها ریختند و حامیان صدام، برای اولین بار به شدت ترسیدند.
آن
روز اشک در چشمهای زیبای احمد حلقه زده بود. بیشک، بهترین لحظات عمرش را
سپری میکرد. هیچکس نمیدانست که آزادکنندهی خرمشهر، کسی نیست جز احمد
کاظمی، اما او نه در آن زمان و نه هیچ وقت دیگر، به این عمل اعتراف و
اشارهای نکرد.
در
بازپسگیری خرمشهر، یگانهای مختلفی جانفشانی کردند، اما اگر نبود ابتکار
عمل احمد، هیچکدام از این جانفشانیها به نتیجه نمیرسید. او در زمانی که
به طور طبیعی باید تبدیل میشد به قهرمانی ملی و اسطورهای، تنها فکری که
داشت، این بود که تیپش را تبدیل به لشکر کند.
صورتش
را گرد و غبار پوشانده بود، زخمها اذیتش میکردند، بیخوابی چشمهایش را
گود انداخته بود، اما او شبانهروز می دوید، تجهیزات میگرفت، سازماندهی
میکرد، جلسه میگذاشت و میرفت که تیپش را نه تنها به لشکر که بلکه به
سپاه تبدیل کند. بعد از آن، احمد در حملههای دیگری هم درخشید: رمضان،
محرم، والفجر یک، والفجر دو، والفجر چهار، والفجر هشت، کربلای دو تا شش
و...
احمدکاظمی استاد کارهای ناممکن بود.
فرازهایی از زندگی سرلشکر شهید احمد کاظمی: نویسنده محمدرضا بایرامی
0 comments:
Post a Comment