بناهای آبـــاد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
ز باران و از تابش آفتاب
عمارت با شکوهی که نیاکانش بنیان نهاده بودند ، در آستانه ی نابودی و ویرانی بود . سالها بود که میهنش عرصه ی تاخت و تاز بیگانگان بود . بیگانگانی که نه تنها سرزمینش را اشغال کرده و ثروتش را به تاراج برده بودند ، بلکه در اندیشه ی خاموش کردن این مشعل فروزان ، زبان مادریش را که شکل دهنده ی اندیشه و تفکر ملتش بود ، از صحنه ی روزگار محو کرده بودند، و چه غم انگیزتر از این بود که نویسندگان ، ادیبان ، دانشمندان و خردمندان چاره ای جز نگارش کتابها و رساله هایشان به زبان بیگانه - که زبان رسمی کشور بود - نداشتند. تحمل چنین وضعیتی برای او ناممکن بود
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
که از باد و باران نیابد گزند
نکرد اندر این داستانها نگاه
اما متأسفانه خودش - فردوسی بزرگ ، بزرگترین شاعر ایران زمین - بهره ای از این رنج دراز نبرد و با بی اعتنایی سلطان روبه رو شد، چرا که حماسه ی درخشانش که سراسر ستایش شاهان ، بزرگان و پهلوانان ایرانی بود به مذاق سلطان عصر که بنده زاده یی بیش نبود ، خوش نیامد و فردوسی گرانقدر تا واپسین لحظه ی زندگی در فقر و تنگدستی به سر برد
همه ی
خوبی ها ختم به خیر می شوند ،
اما تنــها برای کسانی که منتظر
پــایـان می مانند
این آخرین داستان موفقیت امسال بود ، سال نو مبارک
0 comments:
Post a Comment