" من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
گل بگو ، گل بشنو
هر کسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و وفامان گردد
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می نهم و
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم پر رنگ " خانه ی دوستی ما این جا است ! "
تا که سهراب نپرسد دیگر
" خانه ی دوست کجاست ؟"
سیده فاطمه عدنانی"
سلام، عیدتون مبارک ، امیدوارم که روزهای عید بهتون خوش گذشته باشد
" در تهران می گذرانم. زیاد می نویسم ، کم انتشار می دهم و این وضع مرا از دور تنبل جلوه می دهد . نیما یوشیج ". این روزها موتور قایقم بدجوری به روغن سوزی افتاده است ، به خاطر همین ,گاهی می نویسم ، گاهی نمی نویسم ، گاهی هستم و گاهی نیستم . در هر صورت گله ای ندارم ، این وبلاگ مثل آیینه ای است که روزهای مرا نشان می دهد ، تلخ و شیرین ، افسرده و شادکام ، بیمار و خوش حال . " دوست من از من پرسید : دیگر چه چیزهایی تازه که نوشته باشی ؟ جوابی که به او دادم این بود : باید اول ببینی دیگر به چه دردهایی در زندگی خود مبتلا هستم . نیما یوشیج ."
برویم سراغ رویدادهای هفته ، خبر خاصی نبود
مهمترین و شادترین رخداد هفته ، عید سعید فطر بود . رویدادی باشکوه که چنان هفته را پوشاند که مجالی برای خودنمایی دیگر رویدادهای باقی نگذاشت. عیدتون مبارک
و البته داستان کشدار جنگ غزه ، جنگ اسرائیل و فلسطین ، یهودیها و مسلمانان ؟
و یکی از کارهای من در یک روزهای پرتنش ، لایک کردن پست های دوستان مخالف و موافق این جنگ بود . دوستی نوشته بود : تویی که شهر غزه را خاکستر می کنی ، یک ذره انصاف داشته باش ، ما باید این خرابه ها را بسازیم. راست می گفت ، ما از دردی مضاعف رنج می بریم ، از سویی طاقت دیدن اشک های زنان و کودکان غزه را نداریم و از دیگر سو ، می دانیم که ایران بانک فلسطین است ، و چشم آنان به دستان سخاوتمند ماست
و چه غم انگیز است داستان ما : با هر موشکی که بر سر مردم غزه می بارد ، شاخه گلی در سرزمینم پرپر می شود ، آه
و چه خنده دارست داستان من : من همچون کودکی حیران وسط معرکه ایستاده ام ، چشمم به دهان مدعی هاست ، همه مظلومانه از خود دفاع می کنند و بی رحمانه دیگری را محکوم . مغزم از این همه تناقض گویی گیج گیج می شود ، به بالا نگاه می کنم
" یک تکه نخ
یک تکه کاغذ
می شود بی بال هم پرواز کرد
مثل بادبادک ها !
الهام فرجی "
دنباله ی بادباک را می گیرم و بالا می روم ، تا به ته آن برسم ، به آخر خط ، نه به نوک آن ، به سطر اول ، به سرسلسله ، به نقطه ی شروع ، به چند هزار سال قبل ، به ابراهیم ، به سارا و هاجر ، به اسحاق و اسماعیل
خنده دار است ، وقتی همه الکی به جان همه افتاده اند و دعوا می کنند ، من تصمیم می گیرم از تک همسری بنویسم ، از وفاداری ، شاید توانستم جلوی جنگی را بگیرم که قرار است چند هزار سال دیگر به وقوع بپیوندند ، هر چه باشد پیشگیری بهتر از درمان است ، فکر می کنم مقاله ی خوبی بشود :)، تو چه فکر می کنی ؟
" ای دل عاشقان ، ای فسانه ای زده نقش ها بر زمانه
ای که از چنگ خود باز کردی نغمه های همه جاودانه
ای که از چنگ خود باز کردی نغمه های همه جاودانه
بوسه بوسه لب عاشقان را نیما / افسانه "
بیشتر مقالاتی که این هفته از گوگل خواندم به گلس - عینک گوگل - اختصاص داشت . عینک گوگل ، به جای دستگاه بارکد خوان ، عینک گوگل در اپرا ، عینک گوگل در بیمارستان و ... عینک گوگل یواش یواش دارد جاپایش را در زندگی ما محکم می کند ، هر چند که هنوز در نقطه ی شروع است و قیمتش نسبتاً بالاست
" مگو که ماه من امشب تمام خواهد شد
مگو که تازه ای امروز می رســـــــــد از راه
فهمیه نظری "
شوکه کننده ترین خبر هفته ، درباره ی فیس بوک و سبقت غیرمجاز مارک زاکربرگ از پسران گوگلی بود . مارک زاکربرگ حالا پانزدهمین دارای دنیا از نگاه فوربس است ، درست یک پله بالاتر از لری پیج گوگل
" تو دروغی ، دروغی دلاویز
تو غمی ، یک غم سخت زیبا
بی بها ماند عشق و دل من
می سپارم به تو عشق و دل را
که تو خود به من واگذاری نیما "
از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است ، برسیم به قصه ی خودمان ، هفته ی بعد تولد داستانهای پارمیس است ، یک ماه قبل که به بلاگر سر زدم ، متوجه حقایق جالبی شدم ، هم غم انگیز و هم دل خوشکنک
غم انگیز : نوشته های فارسیم که بار اصلی وبلاگ بر دوش آنهاست ، خوانندگان کمی دارند ، شوکه شدم
دل خوشکنک : داستانهایم خوانندگان بیشتری دارند
وقتی با حقیقت رخ به رخ می شوی ، مدتی مات و مبهوت به نقطه ای خیره می شوی ، بعد گریه می کنی ، اما در نهایت تسلیم می شوی
با خودم گفتم ، آمارها می گویند : مغازه را تعطیل کن ، دیگر فارسی ننویس ، البته این به این معنا نیست که بد می نویسی یا نوشته هایت جالب نویس ، فقط یعنی تک افتاده ای . فکر می کنی ارزشش را دارد ؟
" نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند ! نیما"
من چشمانم را بستم و به تمام لحظات خوشی که " نه " گفته بودم ، اندیشیدم . به فیلم ها ، سریال ها ، بازیهای کامپیوتری ، مراسم خانوادگی و ... فقط خواندم و نوشتم و تحقیق کردم . حالا می توانی این قطار را نگه داری ، بایستی و لذت ببری ، نظرت چیست ؟
می دانم که وقتی " من فکر می کنم ، هستم " ، وقتی هم که می نویسم ، هستم ، درست است که توفیقی به دست نیاورده ام ، اما می دانم در این دنیا "هیچ" معنا ندارد ، هر چه هست انرژی است و هر کاری ثمری دارد ، حاصلی دارد ، شاید الان حاصلش را نبینیم ، اما در گذر زمان ردی از خود برجا می گذارد ، هواپیمایی که در آسمان پرواز می کند ردّش را بر جا می گذارد ، من که جای خود را دارم
اما باشد قبول می کنم ، از زندگیم بیشتر لذت می برم ، می نویسم ، آن هم به فارسی ، چون عاشقش هستم ، و می نویسم در بلاگر ، باز هم چون عاشقش هستم ، اما کمتر از گذشته سخت می گیرم ، روزهایی که حوصله ندارم ، یا خسته هستم ، نمی نویسم
و اصراری ندارم که پست هایم در ساعت خاصی ، منتشر شوند ، اما به نوشتن ادامه می دهم ، درست مثل سربازی که تک و تنها در سنگرش از هویتش دفاع می کند ، و به انگلیسی می نویسم ، چون " آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت . نیما " ، درست است راه تازه ی من داستان سرایی است ، من یک داستان نویسم
این طور شد که تصمیم گرفتم به وبلاگم بخش جدیدی بیفزایم ، حالا وبلاگ مثل سابق دو زبانه است
بخش فارسیش ، شنبه ها به ان . ال. پی ، دوشنبه ها به داستان موفقیت ، چهارشنبه ها به کتاب های من ، پنج شنبه ها به رویدادهای هفته اختصاص دارد
بخش فارسیش ، شنبه ها به ان . ال. پی ، دوشنبه ها به داستان موفقیت ، چهارشنبه ها به کتاب های من ، پنج شنبه ها به رویدادهای هفته اختصاص دارد
و بخش انگلیسش : سه شنبه ها کتاب رایگان ، معمولاً جمعه ها به داستانهای پارمیس و بیشتر روزهای هفته به بخش جدید اختصاص دارد
بخش جدید برای کمک به خودم و دیگران است ، برای تیز کردن اره ، می خواهم داستانهای بهتری بنویسم بی غلط دستوری و نگارشی ، برای همین می خواهم بیشتر یاد بگیرم
راهنمای من کتابی است که قبلاً درباره اش نوشته بودم ، کتابی که بیشتر برگه هایش از هم جدا شده و بعضی ها هم گم شده . کتابی پر از داستانهای ساده و بامزه ، هر روز یک داستان را می خوانیم ، تجزیه و تحلیلش می کنیم ، واژه های جدید می آموزیم و کمی هم گرامر یاد می گیریم ، این طور من داستانهایم را سریعتر می نویسم ، و برای دیگرانی که مایلند به انگلیسی بنویسند ، گام مؤثری برداشته ایم
خیلی حیف است ، که این همه شاعر و نویسنده ی باذوق و با استعداد داریم ، اما آثارشان به انگلیسی ترجمه نشده است ، اگر هر یک از ما یک مترجم شویم ، می توانیم با کمک اینترنت فرهنگ خودمان را به ملل دیگر بشناسانیم ، هیچ چیز زیباتر از این نیست که بشنویم شاعر یا نویسنده ای بزرگ در آن سوی جهان ، هنر هنرمندان ما را می ستاید ، چناچه گوته درباره ی حافظ گفت : "حافظا خویش را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست " ، اگر می خواهید درس ها به ایمیلتان ارسال شود ، یک ایمیل خالی به این آدرس برایم بفرستید
در ضمن همان طور که قول داده بودم ، از این به بعد می توانید داستان ها را به فارسی بخوانید ، البته من همچنان انگلیسی می نویسم اما ترجمه ی فارسی داستانها را به صورت پی دی اف برایتان می گذارم
" ترس های بیهوده از اتفاق های آینده را دیروز
در دشت و دمن
در میان بوی شبدر و سبزه زار
در میان علف های تازه چیده شده
در میان از پوست درآوردن غلات
آنجا که فکرهای بد میمیرند و فکرهای خوب به دنیا می آیند
فراموش کردم لوئیس ایمژن گواینی "
چه خوب است حالا که از داستانهایم صحبت کردم و شب پنج شنبه است یادی داشته باشیم از آقای عاشقی - همسایه ی مهربانمان که چند روز قبل به سرای باقی شتافت. داستان " روزی یک مازراتی خواهم خرید " را با توجه به تجربیات ایشان در پس انداز و ایجاد سرمایه ی حلال نوشتم: از شاگردی به استادی ، از هیچ به همه چیز ، از پس انداز به سرمایه ، کار آفرینی و افتخار . هر نابلد که قدم به مغازه ی ایشان می گذاشت ، در ظرف مدت کوتاهی کاربلد و استاد می شد ، و به لطف ایشان ، کسب و کاری برای خودش راه می انداخت و یک کارآفرین می شد. روحش شاد و یادش گرامی باد
کتاب هفته
کتاب هفته
با کلیک بری ، لحظه ها ، اشیا و اشخاص را در ویدیوهای یوتیوب برچسب بزنید ، آنها را لایک کنید، نظرتان را بنویسید و در فیس بوک و توییتر به اشتراک بگذارید . این یکی از افزونه ها ی موزیلا فایر فاکس است ، که البته برای گوگل کروم و آیفون هم در دسترس است
هفته ی خوبی پیش رو داشته باشید
" کسی شاعرتر است که خود را بهتر بیان می دارد . آنهایی هم که پیش از ما بوده اند و واقعاً هنری داشته اند ، همینطور بوده اند . هر کدام که بیشتر رنگ زمان خود گرفته اند ، نسبت به همکارهای قدیمتر از خود ، خوبترند ... "
نیما یوشیج