This blog is about books, eBooks , my memories .

Saturday, September 19, 2015

خزان باورهای منفی


    « ای باد غرب، تو با فصل پاییز نفس می کشی
    تو از حضور غایب برگ های رفته حکایت می کنی
    که مانند ارواح از افسون گران می گریزند »

درخت در جامه ی زرینش باشکوه به نظر می رسید، تازه به پادشاهی رسیده بود که باد یغماگر از کوچه گذشت، پیکرش لرزید و تاج از سرش افتاد. پاییز فصل خانه تکانی طبیعت است؛ فصل برگ ریزان، رستن از زندگی و پیوستن به خاک؛ به امید روییدن در بهار.

راستی شما چطور، برای خانه تکانی آماده اید؟ نگویید کو تا اسفند و خانه تکانی؟ زیرا برای خلاق شدن و زیستن در روشنایی حتی یک لحظه را هم نباید از دست داد، نگذارید پاییز ما را جا بگذارد و سبز شود و ما همچنان با باورهای بی ریشه و محدود کننده سر کنیم، قلم و مداد را بردارید که زمان پاکسازی اتاق های ذهن فرا رسیده است.


مرحله ی اول : باور به یکی بودن با هستی

خب، چشم ها را می بندیم، سه تا نفس عمیق می کشیم؛ هنگام اولین بازدم بدن را آرام می کنیم؛ با بازدم دوم ذهن را آرام ساخته، آماده می شویم تا با بازدم سوم به عمق وجودمان برویم و با ذهنمان ارتباط برقرار کنیم.

 پیش از پاکسازی لازم است باور کنیم که حق انتخاب با ماست؛ یعنی، ما با هستی یکی هستیم، می توانیم اندیشه، باور و عادتی را خلق کنیم و سرنوشت مان را تغییر دهیم، ما پرنده ای پر و بال بسته  و محبوس در قفس نیستیم، آزادیم و توانایی پرواز داریم.

 می توانیم از باورهای محدود کننده و رفتارهای نادرستی آگاه شویم که جاده ی دست یابی به آرزوهایمان را مسدود کرده اند، تا با جایگزینی آن ها با باورها و رفتارهایی که خود واقعی مان را ابراز می کنند
، زندگی پربارتر و شادتری را تجربه کنیم.

 
درست همانند خانه تکانی است می توانیم انتخاب کنیم فرش های نخ نما را نگه داریم یا نه؟ پس بیایید باور کنیم که گزینشگریم و قادریم از شر تمام این اسباب اثاثیه های بدرد نخور و بی استفاده خلاص شویم، حالا می رویم سراغ مرحله ی بعد، آماده اید؟


مرحله ی دوم: انتخاب باور محدود کننده

به مرحله ی گزینش باور رسیدیم، باور، یا رفتاری که ذهن مان را به خودش مشغول کرده است، یا مایل به تغییرش هستیم انتخاب کرده، بر روی کاغذ می نویسیم.


مرحله ی سوم : بیان افکار، نگرانی ها و ترس ها

 توضیح می دهیم چرا می خواهیم از شر این رفتار خلاص شویم؟ هر فکری که از ذهن مان گذشت یادداشت می کنیم؛ تمام ترس ها، نگرانی ها، بایدها و شایدها، اما و اگرها، همه را بی رو دربایستی می نویسیم؛ لازم است مطمئن شویم که واقعاً قصد جدایی از این عادت را داریم، پس همه ی افکار را از مثبت و منفی و خنثی بر روی کاغذ می آوریم :

 خب یک گوشه ای هستند چرا نگه شان نداریم، شاید فردا پس فردا لازم مان شد، از قدیم گفتند هر چیز که خار آید روزی به کار آید؛ این فرش های نخ نما شایسته ی خانه ی ما نیستند و ...


مرحله ی چهارم: درک احساسات عاطفی

 در این قسمت کلیه ی احساسات مثبت و منفی عاطفی خود را بیان می کنیم، واقعاً از لحاظ عاطفی چه حسی داریم؟ خوشحالی ، ناراحتی، تأسف، اندوه، ترس؟ آن را می نویسیم:

یک خرده دل شوره دارم ، فکر می کنم می ترسم.



مرحله ی پنجم: درک حالات جسمانی

پس از بازگویی احساسات عاطفی بهتر است حالات جسمی مان را به دقت بررسی کنیم، هر احساس اثر خاصی بر جسم دارد؛ تپش قلب، پریدن رنگ، تنفس نامنظم و ...

از دور ریختن این آت و آشغال ها حس خوبی ندارم؛ فکم قفل شده است ؛ صدای دندان قروچه هم آزار دهنده است ؟ قلبم تند تند می زند، شاید چشمانم دو دو می زنند، دقیقاً نمی دانم؟ وضعیت تنفسم؟ اوه، بد نیست. رنگم ؟ نه هنوز نپریده است . همه را می نویسیم بی اغراق و بی کم و کاست.


مرحله ی ششم: رویارویی با ترس

حالا رسیدیم به رویارویی با ترس ها ؛ راستی بزرگترین ترس مان در رابطه با این تغییر چیست؟ بهتر است بدترین بدترین حالت ممکن را تصور کنیم؛ یعنی اگر این باور یا رفتار را ترک کنیم، بدترین اتفاقی که برای ما رخ می دهد چیست؟

 بدشومی می آورد؟ ممکن است خانه ی قشنگ مان منفجر شود؟ شاید همسرمان از خانه بیرون مان بیندازد؟ شاید عتیقه باشد و قیمتی ؟ بعید نیست
که محلی ها از این که کوچه چند ساعتی زشت و بدقواره شده ، آزرده خاطر شوند؟  شاید با اخطار شهرداری رو به رو شویم؟ حتی بدتر از این ؟ هر چه هست روی کاغذ می ریزیم.

حالا چشم ها را بسته ، به ملاقات وحشتناک ترین ترس مان می رویم، باید با ایشان رو به رو شویم ، پس فرار بی فرار ، سر جایمان محکم می ایستیم و به چشمانش زل می زنیم ، زور بازو و هیکل و قد و قواره اش را ارزیابی می کنیم، چقدر قوی است؟ می توانیم از پسش برآییم؟ می توانیم به آن بخندیم؟ یا نه خیلی قدرتمند است و کاملاً مسلط به ما ؟

برای غلبه بر این هراس از هستی یاری می طلبیم، از هستی می خواهیم انرژی، قدرت، مشاور، یا هر آن چه برای شکست دشمن نیاز داریم به ما عطا کند، سپس نفس عمیقی کشیده، با بازدمی خودمان را آسوده ساخته، چشم ها را گشوده ، آماده ی مرحله ی بعد می شویم.

تجربه را تمام و کمال روی کاغذ می نویسیم.


مرحله ی هفتم: رویارویی با هدف

 خب در این مرحله روی دیگر سکه را می بینیم؛ یعنی ،به چشم انداز زیبای زندگی مان نظری می افکنیم، به بهترین رویدادی که مایلیم برایمان اتفاق بیفتد:

واقعاً دلم چی می خواهد؟

 لطفاً چشم ها بسته -غر نزن دیگه، کلاً سه بار چشم ها را بستیم- زندگی ایده آل مان را تصور می کنیم گویی همینک در دسترس است، چه احساسی داریم؟ برازنده ی ماست؟ با افکار ، عقاید و سلایق مان جور است؟ چه عالی!

بعد چشم انداز زیبا را به شکل یک حباب خوشگل صورتی تصور کرده، آن را برداشته، با تمام قدرت به سمت هستی پرتاب می کنیم؛ اکنون رویای ما در دستان پر توان هستی است، دیگر نگران رسیدن یا نرسیدن نیستیم؛ این دیگر وظیفه ی اوست که خواسته امان را برآورده سازد.


مرحله ی هشتم: یافتن باور منفی


 هم چشم سر و هم چشم دل را می گشاییم، این مرحله به صداقت کامل نیاز دارد؛ صادقانه می گوییم اگر شایسته ی آن چشم انداز زیبا هستیم، چرا آن را نداریم، کدام باورها سد راه هستند؟ باورهای محدود کننده را شناسایی کرده ، آن ها را می نویسیم :

نمی توانم آنچه را می خواهم به دست بیاورم.

خجالت ندارد، مجلس بی ریاست ، هرچی رو دایره است می ریزیم بیرون ؛ ارزش آن را ندارم؟ توانایی خریدشان را ندارم؟ این ها مال از ما بهترون هستند؟ هر چی هست بگوییم و بعد روی کاغذ بیاوریم.



مرحله ی نهم : آفرینش باور مثبت

 رسیدیم به مرحله ی آخر، به مرحله ی تبدیل باورها، حالا که سرنخ ها را دنبال و معما را حل کردیم و متوجه شدیم در کوچه ی بن بست کدام باور منفی گرفتاریم ، برای رهایی به یک مبدّل نیاز داریم، مبدلی که از باوری منفی تأییدی مثبت بسازد.

خوشبختانه به هیچ دستگاه گران قیمت، یا ابزار پیچیده ای نیاز نیست، دفتر و خودکارمان هنوز همراه مان است ، فوراً یک تأیید ( باور مثبت جایگزین) برای باور منفی می سازیم، و به خاطر داریم که تأیید بایستی کوتاه، مثبت و مستقیماً مربوط به باور منفی باشد.


همه اش همین بود، از این که حوصله به خرج دادید و تا مرحله ی آخر پیش آمدید، سپاسگزارم، تنها کاری که مانده است فقط تجسم است و تکرار ؛ مدام ، صبح و شب به تأییدت فکر کن، سرسرای ذهنت را با تابلوهای خوش آب و رنگ تأییدت آراسته ساز؛ تأییدت را بنویس، و تکرار کن به تنهایی، جلوی آینه، یا با دوستت. به قدری که برایت حقیقی و عادی شود



زندگی در روشنایی: شاکتی گاوین
                                                                                                                         M.T☺
شعر از پرسی بیش شلی





M.T☺

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com