This blog is about books, eBooks , my memories .

Thursday, April 25, 2013

دوست مؤمن من در انتخابات


با سلامی دوباره

حس می کنم فیلم هایی که تماشا کرده ام و کتابهایی که خوانده ام، تأثیر عمیقی بر زندگی ام و طرز تفکرم گذاشته است. وابستگی ام به تلویزیون در کودکی به حدی بود که بدون تلویزیون ادامه زندگی برایم غیر ممکن بود.من تمام فیلم ها ، کارتون ها و سریال ها را می دیدم. با دیدن فیلم ها حس می کردم که همه ی افراد دنیا احساسات مشترکی دارند. آنها هم مثل من بودند. مهم نبود که در کجا زندگی        می کنیم یا به چه زبانی صحبت می کنیم ، ما مثل هم می خندیدیم، حسادت می کردیم، دشمنی   می ورزیدیم، عاشق می شدیم و عشق می ورزیدیم

به همین دلیل من همه ی  آدم ها را با هر طرز تفکری و هر مذهبی دوست داشتم. یک بار یکی از معلمانم می گفت:« در یکی از مراسم یهودی ها رسم است که با قطره ای از خون یک مسلمان فطیر درست کنند و...» من نمی توانستم این را باور کنم، شاید هم راست باشد، به هر حال می دانم که همه افراد مثل من فکر نمی کنند
در سال دوم راهنمایی یک همکلاسی اهل افغانستان داشتیم. او بسیار دختر خوب و شیرینی بود و کاملاً شبیه ما بود. او مثل ما حرف می زد، می خندید و لباس می پوشید او هم مثل ما در همین جا بزرگ شده بود، اما به او گفتند که در مدرسه خاصی که دور از اینجا بود باید درس بخواند. او از مدرسه ما رفت ، به نظرم خیلی ناعادلانه و خیلی ناراحت کننده بود. سالها بعد، وقتی به یک کلاس نیمه خصوصی در شمال شهر می رفتم دیدم آنها حتی نظرات تندتری نسبت به منطقه ما که یک منطقه متوسط بود داشتند؛یک بار که درباره مهاجران صحبت می کردیم ، بسیاری از آنها اعتقاد داشتند که آنها باید به کشورشان بازگردند. من با خودم می اندیشیدم که این بچه ها در خانه هایی زندگی می کنند که توسط همین مهاجران ساخته شده، آنها انسانهای زحمت کشی بودند که با دستمزد بسیار پایین از بام تا شام کار می کردند و حقشان بود که از حقوقی برابر با حقوق ما برخوردار باشند. نمی دانم ، شاید همکلاسانم درست می گفتند، آنها می گفتند که مهاجران مواد مخدر را به کشورمان وارد می کنند و در اینجا مرتکب جرم و جنایت می شوند. من به دوستم دنا می گفتم که اما بسیاری از آنها معتاد نیستند ، اگر بچه های ما معتاد می شوند نمی توانیم تقصیر را بر گردن کسی بیاندازیم. هر شخصی کاملاً آزاد است که زندگی سالمی را بر گزیند.البته منظورم این نیست که نباید جلوی مواد مخدر را گرفت بلکه می گویم اگر انسانها عاشق خودشان باشند هیچ وقت خودشان را نابود نمی کنند، البته شاید هم واقعاً حق با دوستانم باشد. اما من همچنان تبعیض نژادی ، قومی و یا جنسیتی را دوست ندارم

اینها را گفتم تا بگویم تقریباً با بسیاری از بچه ها در مدرسه با هر طرز تفکری دوست بودم. من دوستان چادری و مؤمن زیادی داشتم و اگر چه دانش آموز درس خوانی بودم دوستانی داشتم که شاگرد آخر کلاس بودند و یا دوستانی که بسیار شر بودند هر چند خودم ساکت ترین دانش آموز مدرسه بودم

یکی از دوستان صمیمی ام بسیار مؤمن و مذهبی بود. در هنگام انتخابات در حالی که من طرفدار اصلاح طلبان بودم او در جبهه مخالف ما بود. از آنجاییکه یکی از معلمانم در دوره راهنمایی به ما توصیه کرده بود که اگر می خواهیم در این جامعه آسوده زندگی کنیم و وارد دانشگاه شده و در یک اداره یا سازمان استخدام شویم باید محافظه کار باشیم و عقاید خودمان را پنهان کنیم ما هم سعی می کردیم همین گونه رفتار کنیم. بنابراین از بعضی از دوستان مذهبی ام می ترسیدیم و جلویشان کاملاً راحت نبودیم که عقاید سیاسی خودمان را بگوییم

واقعیت این است که اغلب مردم ما همین طور هستند. برای همین است که نمی توان رفتار آنها را پیش بینی کرد. وقتی از شخصی می پرسی: «آیا در انتخابات شرکت می کنی؟» ممکن است بگوید: « البته وظیفه شرعی و دینی ماست که در انتخابات شرکت کنیم و....» و حتی ممکن است تو را تشویق کند که حتماً در انتخابات شرکتی کنی .شاید تو هم به خاطر توصیه او  در انتخابات شرکت کنی و بعد ها متوجه شوی خودش حتی یکبار هم رأی نداده است. دیگری  ممکن است در جواب سؤالت بگوید:« برای چه باید در انتخابات شرکت کنیم؟ مگر نظر و رای ما مهم است ؟ چه قدر تو ساده ای! رئیس جمهور از قبل تعیین شده است و...»  اما صبح روز انتخابات با کمال تعجب می بینی همین فرد با شناسنامه در صف اول صندوق اخذ رأی ایستاده است. یک جمله معروف است که می گوید :« همان کسانی که زنده باد شاه  می گفتند، بعد ها زنده باد خمینی گفتند!» خلاصه پیش بینی عکس العمل مردمی مثل ما تقریباً غیر ممکن است

در هنگام انتخابات دوست مؤمن من مأمور اخذ رأی بود.او پس از انتخابات به من گفت :« در هنگام شمارش آرا برگه های جالبی دیدم، بعضی برگه ها سفید بود و بعضی حاوی مطالب خنده داری مثل به خودم رأی می دهم و یا اسم عمه یا خاله اشان بود، اما تأسف آورتر این بود که بیشتر مردم در حوزه انتخابی ما به آقای خاتمی رأی داده بودند. آن آقایی که مسئول حوزه ما بودند پس از شمارش آرا با تأسف فراوان گفتند: « مردم چه کرده اند؟» .دوستم از اینکه آقای خاتمی برنده انتخابات بود، بسیار متأسف بود . او فکر می کرد مردم نظر علما و مراجع را نادیده گرفته اند و به زودی بی بند و باری و فساد جامعه را فرا می گیرد. من فکر نمی کردم که چنین باشد مردم به کسی که فکر می کردند شایستگی بیشتری داشت رأی داده بودند، اما دوستم را درک می کردم ؛ با اینکه از نتیجه انتخابات خیلی شاد بودم. وقتی ناراحتی دوستم را دیدم نمی توانستم شادی خودم را نشان بدهم تنها به گفتن اینکه واقعاً فکر می کنم کاندیدای خوبی بر گزیده شده است بسنده کردم
 
حالا سالها ست که از دوستم خبر خاصی ندارم، جز اینکه سالم و خوشحال است. نمی دانم این بار کاندیدای منتخبش کیست؟ اما  این  بار حتی خودم هم تا این لحظه نمی دانم که کاندیدای منتخبم کیست؟ و نمی دانم آیا اصلاٌ در انتخابات شرکت می کنم یا نه؟


با آرزوی عشق و صلح و دوستی

   م.ت



 خیلی عجیب است ، احساس می کنم زلزله روی من کمی  تأثیر گذاشته است . دو پنج شنبه است که دارم از دوستی و انتخابات صحبت می کنم
شاید هم به خاطر دیدن فیلم های موزیلاست ، آخر این صبح هم یک فیلم فایر فاکسی دیگر دیدم
کشف جدیدم هم در مورد گوگل است . امروز صبح با خواندن ایبوک کلمات کلیدی کشف کردم، گوگل هم عاشق است. عاشق شفافیت و وب سایت های خوب سازمان یافته




 

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com