« اگر می توانستیم چگونگی تعادل بین استراحت در مقابل تلاش، آرامش در مقابل نگرانی، سکوت در مقابل هیاهو را بیاموزیم، می توانستیم برای خود، شادی در زندگی و برای زندگی سلامتی روانی را تضمین کنیم. جوزفین رتبون »
_______________________________________
I finish at Magnolia (that's where she lives) the first of September, and shall probably spend the remaining three weeks at Lock Willow-- I should like to see the Semples again and all the friendly animals.
How does my program strike you, Daddy? I am getting quite independent, you see. You have put me on my feet and I think I can almost walk alone by now.
Princeton commencement and our examinations exactly coincide-- which is an awful blow. Sallie and I did so want to get away in time for it, but of course that is utterly impossible.
Goodbye, Daddy. Have a nice summer and come back in the autumn rested and ready for another year of work. ( That's what you ought to be writing to me!) I haven't any idea what you do in the summer, or how you amuse yourself. I can't visualize your surroundings. Do you play golf or hunt or ride horseback or just sit in the sun and meditate?
Anyway, whatever it is, have a good time and don't forget Judy.
How does my program strike you, Daddy? I am getting quite independent, you see. You have put me on my feet and I think I can almost walk alone by now.
Princeton commencement and our examinations exactly coincide-- which is an awful blow. Sallie and I did so want to get away in time for it, but of course that is utterly impossible.
Goodbye, Daddy. Have a nice summer and come back in the autumn rested and ready for another year of work. ( That's what you ought to be writing to me!) I haven't any idea what you do in the summer, or how you amuse yourself. I can't visualize your surroundings. Do you play golf or hunt or ride horseback or just sit in the sun and meditate?
Anyway, whatever it is, have a good time and don't forget Judy.
قید
utterly مطلقاً ، کاملاً
فعل
coincide همزمان بودن
visualize تصور کردن
کار من در مانگولیا ( خانه ی خانم پاترسون در مانگولیا هست) اول سپتامبر تمام می شود و احتمال دارد سه هفته ی آخر تعطیلات را به لاک ویلو بروم. دلم برای خانم سمپل و دوستان دیگر- چه انسان چه حیوان- تنگ شده . خب نظر شما در مورد این برنامه ی من چه هست؟ ملاحظه می فرمایید که دارم متکی به نفس و مستقل می شوم. به هر حال این شما هستید که مرا تا اینجا رسانیده اید. اما حالا فکر می کنم بقیه ی راه را خودم می توانم بروم
جشن فارغ التحصیلی پرینستون و امتحانات ما بطور اتفاقی با هم افتاده است. خیلی دشوار است. من و سالی می خواستیم به پرینستون برویم . اما حالا دیگر غیر ممکن است
باباجان خدا نگهدار. امیدوارم این تابستان به شما هم خوش بگذرد و حسابی استراحت کنید و با نیرویی تازه تر دو مرتبه به کار مشغول شوید ( این جمله را شما باید به من می نوشتید) چون من به هیچ عنوان نمی دانم که شما تابستان ها چکار می کنید؟ چطور وقت می گذرانید؟ برای من غیرمممکن است که حتی حدس بزنم وضع زندگی شما چطور است
آیا شما گلف بازی می کنید؟ شکار می کنید؟ اسب سواری می کنید؟ یا این که در آفتاب می نشینید و چرت می زنید؟
به هر حال هر چه می کنید امیدوارم به شما خوش بگذرد و جودی را هم فراموش نکنید
_______________________________________
0 comments:
Post a Comment