This blog is about books, eBooks , my memories .

Saturday, June 6, 2015

افتخار دوستی



صبح بخیر

« افتخار دوستی در دستان دراز شده به سوی هم، لبخند با محبت و شادی همنشینی نیست، بلکه الهامی روحانی وقتی که شخص کشف می کند دیگری باورش دارد و می خواهد به او ایمان داشته باشد؛ به وی دست می دهد.
                                                                            رالف والدو امرسون»

______________________________________

The next morning we had a glee club concert--and who do you think wrote the funny new song composed for the occasion? It's the truth. She did. Oh, I tell you, Daddy, your little foundling is getting to be quite a prominent person!

Anyway, our gay tow days were great fun, and I think the men enjoyed it. Some of them were awfully perturbed at first at the prospect of facing one thousand girls; but they got acclimated very quickly. Our two Princeton men had a beautiful time--at least they politely said they had, and they've invited us to their dance next spring. We've accepted, so please don't object, Daddy dear.

Julia and Sallie and I all had new dressed. Do you want to hear about them? Julia's was cream satin and gold embroidery and she wore purple orchids. It was a DREAM and came from Paris, and cost a million dollars.
 
Sallie's was pale blue trimmed with Persian embroidery, and went beautifully with red hair. It didn't cost quite a million, but was just as effective as Julia's.

Mine was pale pink crepe de chine trimmed with ecru lace and rose satin. And I carried crimson roses which J.McB. sent ( Sallie having told him what color to get). And we all had satin slippers and silk stoking s and chiffon scarfs to match.

اسم
glee  خوشی، نشاط
embroidery  قلابدوزی، گلدوزی
chiffon ، تور نازک، نوعی پارچه ابریشمی
صفت
prominent  برجسته، والا
gay  خوشدل، خوشحال
ecru زرد آهویی
فعل

perturb آشفتن، ناراحت کردن، مزاحم شدن
acclimate به آب و هوای جدید خو گرفتن، مأنوس شدن



صبح روز بعد کنسرتی در باشگاه شادمانی برقرار شد. شما می توانید حدس بزنید که اشعار کمدی این کنسرت را چه کسی تنظیم کرده بود؟ باور بفرمایید خودش است من باباجان . همان بچه ی بی پدر و مادر کوچولوی شما دارد شخصیت برجسته ای می شود.

به هر حال دو روز خوش بر ما گذشت. فکر می کنم هم به ما خوش گذشت هم به مردها. عده ای از آن ها از این که ناگهان با هزار دختر روبه رو شدند جا خوردند، اما خیلی زود به محیط عادت کردند. حتی به دو مهمان دانشکده ی پرینستون هم خوش گذشت.

اگر هم خوش نگذشت خودشان با لحن بسیار مؤدبانه ای اینطور اظهار کردند. به طوری که در بهار آینده ما را به رقص در دانشکده ی خودشان دعوت کردند.  ما هم دعوتشان را قبول کردیم. پس بابا جان خواهش می کنم که این دقعه مخالفت نفرمایید.

من و جولیا و سالی به خاطر این جشن هر سه نفری لباس نو خریده بودیم. دوست دارید بدانید لباس های ما چطور بود؟

لباس جولیا از ساتن کرم رنگ بود که روی آن با نخ های طلایی رنگ دست دوزی شده بود و گل بنفش هم به سرش سنجاق کرده بود. لباس قشنگی بود و از پاریس سفارشی برایش فرستاده بودند، شاید یک میلیون دلار ارزش داشت.

لباس سالی آبی آسمانی بود که به مدل ایرانی دست دوزی شده بود و خیلی به موهای قرمزش برازنده بود. با آن که مثل لباس جولیا گران نبود، اما درست مثل لباس او خوشگل و قشنگ بود.

اما لباس من ، جنس آن از کرپ دوشین صورتی روشن بود که با تور و ساتن صورتی تیره تزیین شده بود و گلهای سرخ بزرگی که جیمی مک براید فرستاده بود در دست داشتم ( سالی به او گفته بود که گل چه رنگی انتخاب کند. )

کفش های هر سه نفر  ما از ساتن و جورابمان ابریشمی بود، مطابق با لباس ها هر کسی شالی از پارچه گردی روی دوشش انداخته بود.


______________________________________




M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com