«این داغ تازه ای است بر آن کهنه داغ ها
بالا بلند! رفتی از این کوچــــه بــــــــاغ ها
وقتی نـــــــــــگاه می کنم از جای جای شهر
داغ تو روشــــــــن است به جای چراغ ها
پایان قصــــــه ها همه تلخ است بعد از این
گـــــــــــم می کنند خانه ی خود را کلاغ ها
وقتی بـــــــــــــهار می رسد از راه، آه! آه
جایت چه خالی است در این کوچه باغ ها
آه ای چـــــــــنار پیر در این فصل یخ زده
گل از گلـت شکــــــفت، ولی در اجاق ها!»
سراینده:جواد زهتاب
به یاد آن افرای دوست داشتنی که کوچه باغ زندگیمان با برگهای زیبا و نگاه مهربانش آراسته بود،اما اره برقی خونخوار، دندانهایش را برای آن تیز کرد؛ نازنین، پاییز ۹۴ را ندیده، رفت؛ برای آن که خاری بود در چشم احجام بتونی و فولادی.
سین امروز سیر است.
ویکی پدیا می فرماید: سیر نشانه اهورامزا است و نماد مبارزه با زشتی. همچنین نماد زدودن چشم زخم است که باید حتماً بر سر سفره نهاده شود. به اعتقاد زرتشتیان بوی سیر دیوان را می گریزاند، زرتشتیان سیر را با تکه های نان که در آن ترید کرده اند، در مراسم پرسه با سداب به کار می برند و بر سر سفره نیایش می گذارند.
پوست سیر را هرگز در جایی نمی گذارند زیرا معتقدند از سحر هم بدتر است، به همین جهت برای کندن پوست آن ابتدا سیر را در آب می خیسانند و بعد پوستش را می کنند. هم چنین معتقدند اگر پوست سیر را با پیاز گلپر و اسفند در خانه بسوزانند، به خصوص درصبح روز پنج شنبه، بویش خانه را پاک می کند.
تا بهار فرصت زیادی باقی نمانده، فقط پنج روز.
امروز دوشنبه بود، می خواستم آخرین داستان موفقیت را درباره ی یک نویسنده یا شاعر ایرانی بنویسم، اما فرصت نشد. یاد یادداشتی افتادم که دو سال قبل درست همین روزها نوشته بودم: پی افکندم از نظم کاخی بلند، که در مورد فردوسی بود، آن را دوباره خواندم و لذت بردم. فردوسی را واقعاً دوست دارم و به خودم می بالم که چنین نیاکانی دارم، باشد که همه ی ما رهروان راستین راه سبزش باشیم.
وقتی متن را می خواندم، دیدم متنم متین و سنگین است، بعضی از بهترین متن هایم این جوری هستند، خیلی هاشون ساده هستند، بعضی هاشون هم احساسی هستند. فردوسی همه ی شاهنامه را حماسی سرود، گرچه شاهنامه پر از داستانهای رمانتیک و عاشقانه است، فردوسی خارج نخواند و متن یکدستی را از خودش به یادگار گذاشت.
من درست نقطه ی مقابلش هستم، همیشه ریتم را از دست می دهم، سعی می کنم ساده بنویسم، اما گاهی می زنم به جاده خاکی، و همیشه در نوسان هستم درست بسان آونگی در نوسان.
شاید به این خاطر که من بیشتر برای متن های سنگین و با صلابتم مورد تحسین قرار گرفتم، تا متن های ساده و خودمانی، به خصوص در مدرسه. هر بار که متن سنگین تری می نوشتم بیشتر مورد توجه معلمانم قرار می گرفت.
اما ساده نویسی را درست از وقتی نوشتن را آغاز کردم سر لوحه ی کارم قرار دادم، یادم هست که سوم دبستان انشایی درباره ی بهار و نوروز نوشتم که خیلی به دل معلمم نشست و حسابی تشویقم کرد، من خیلی خوشحال شدم اما یکی از همکلاسانم گفت یک کلمه را اشتباه به کار بردم. من در انشایم همراه واژه ی تبریک واژه تهنیت را به کار برده بودم، این واژه را زیاد در تلویزیون شنیده بودم، می دانستم که دو واژه تقریباً مترادف هستند ، اما واژه به گوش دوستم نامأنوس بود. گفت که این واژه را در مراسم عزا به کار می برند، خیلی به من برخورد، گفتم نه در مراسم عزا تسلیت می گویند، خلاصه ما دو تا سر این واژه بحث کردیم، اما در نهایت او پیروز شد، چون صدای بلندتری داشت، او محکم ایستاد و گفت نباید نوروز را تبریک و تهنیت بگوییم ، فقط تبریک می گوییم. معلمم که با تعجب به ما دو تا نگاه می کرد، گفت من معنای دقیق تهنیت را نمی دانم. شاید می خواست بداند که به گفته ی خودم باور دارم یا نه. آره، من با لب و لوچه ی آویزان روی سکو ایستادم و گفت عید را تبریک و تهنیت می گویند. اما همان طور که گفتم مغلوب شدم.
آن روز من دو تا درس بزرگ یاد گرفتم، اول این که سعی کنم از واژه های متداول بیشتر استفاده کنم و دوم این که مهم نیست حرفت درست باشد یا غلط، مهم این است که حرفت را چه طور و با چه لحنی بیان کنی. اگر دروغی بگویی که خودت باور کنی، مردم هم آن را باور می کنند، اگر درست حرف بزنی، اما نامطمئن و زمزمه گونه تأیید دیگران را از دست می دهی.
و این یکی از رازهای موفقیت انسان های موفق حتی اشخاص کلاهبردار است، اگر تصمیم دارید بنویسید، بکوشید مطمئن بنویسید، اگر قصد دارید معلم بشوید، با اطمینان تدریس کنید، و اگر فروشنده هستید به مشتری اطمینان بدهید که با توجه به قیمتی که می پردازد بهترین کالا را دریافت می کند. نمی گویم دروغگو باشید، می گویم سعی کنید اطمینان را به مخاطب تزریق کنید. و نمی گویم خشن باشید، بعضی ها فکر می کنند صلابت یعنی خشونت، ولی می شود در عین مهربانی ، محکم و استوار بود.
البته به عنوان یک نویسنده گاهی ما می نویسیم تا شک هایی را ایجاد کنیم ، گاهی باید این جوری بنویسیم.
پس سپاس ویژه ی من از معلم سوم دبستانم که ردپایش در تمام نوشته هایم پیداست.
0 comments:
Post a Comment