«آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد؟»
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد؟»
دوباره نور امید به قلبم تابید، بله، شماری از جوانه ها از لاکشون درآمدند. شاید تو عکس خیلی مشخص نباشد، اما این بار به چشمانم اعتماد دارم. دلم را به جوانه های زرنگتر خوش می کنم و امیدم را از جوانه های خوش خواب تر از دست نمی دهم، هنوز تا بهار ۱۱ روز مانده است.
خوشحالم که داستان فارسی من هم کامل شد، دیگر باید تمام هم و غمم را رو داستان انگلیسی بگذارم، البته اگر هیجان نو شدن اجازه بدهد :) راستی سال نو مبارک
0 comments:
Post a Comment