شیطان و دوشیزه پریم ، دختری که پاداش شجاعتش را دریافت کرد

تعطیلات نوروز فرصت مناسبی برای مطالعه ی کتاب و هم نشینی با یار مهربان بود. من هم دعوت هم اندیشی دانای خوش زبان را با اشتیاق پذیرفتم و لحظات خوش جوانه زدن سال جدید را در کنار « شیطان و دوشیزه پریم » سپری کردم . شیطان و دوشیزه پریم به قلم پائولو کوئیلو نویسنده ی عارف برزیلی است . کوئیلو در سال 1947 در شهر ریودو ژانیروی برزیل متولد شد و در اواسط دهه ی هشتاد میلادی اولین کتابش« خاطرات یک جادوگر» را منتشر کرد، اثری که اسمش را بر سر زبانها انداخت و نامش را در فهرست نویسندگان محبوب و پر آوازه ی دنیا ثبت کرد

داستان شیطان و دوشیزه پریم ، قصه ی هر روز زندگی ما انسان هاست ، داستان شیطان و انسان ، وسوسه و طمع ، سیب سرخ و بهشت . به راستی آیا انسان فطرتاً پلید است ؟

غریبه ای همراه شیطان برای یافتن پاسخ این پرسش ، به دهکده ی دورافتاده ی ویسکوز گام می نهد. دهکده ای که  ساکنان کمی دارد و به گمان همه دیری نخواهد گذشت که نامش از صحنه ی روزگار محو خواهد شد. سیب سرخ غریبه 11 شمش طلاست ، این مقدار طلا ، می تواند خون تازه ای در رگهای روستای فراموش شده جاری کند  و حوا این بار دوشیزه پریم است

شانتال پریم جوانترین و زیباترین دختر ویسکوز ، از زندگی کسالت بار و بی حاصل خود در رنج است ؛ جوانان دهکده و دوستانش مدت ها قبل زادگاهشان را ترک کرده بودند و شانتال یتیم که به سبب فقر چاره ای ای جز زندگی در آن منطقه ی ساکت و مرده را ندارد ، در جستجوی فرصتی برای خوشبختی و رهایی از این زندان به هر دری می زند

غریبه مرد ثروتمندی در بند گذشته تأسف بارش است ؛ مرد خوشبختی که همسر و فرزندانش را در یک حادثه ی گروگانگیری از دست داده است ، او که خانواده ی بی گناهش را مستحق مرگ نمی داند ، با خود می اندیشد که انگیزه ی گروگانگیران از قتل خانواده اش چه بوده است ؟ آیا روح انسان با پلیدی سرشته شده است ؟، روح او لبریز از کینه ی خداوند و انسان است .
 مرد سرخورده از عدالت پروردگار یاور شیطان می شود تا ثابت کند، آدمی فطرتاً ناپاک و برده ی حرص و طمع خویش است ،انسان به راحتی در برابر وسوسه تسلیم می شود و حاضر است به خاطر مشتی طلا مقابل شیطان زانو بزند

مرد غریبه شمش های طلایش را به شانتال نشان می دهد و از او می خواهد تا پیغامش را به مردم دهکده برساند : اگر در طی چند روز آینده یکی از اهالی ویسکوز کشته شود ، دهکده مالک 10 شمش طلا خواهد شد و شمش یازدهم هم به شانتال خواهد رسید. پیشنهاد اغوا کننده ای است ، شانتال پیغامبر ، پیام مرد غریبه را به اهالی دهکده می رساند ، آنها ابتدا این فکر شوم را پس می زنند ، اما در نهایت برق طلاها بزرگان دهکده ، شهردار و حتی کشیش را می فریبد ، آنها دعوت شیطان را می پذیرند

در یک شب مهتابی تمامی مردان ویسکوز در میدان دهکده گرد هم می آیند ، تا برتا ، پیرترین عضو دهکده را تیرباران کنند . درست در همان لحظه ای که شهردار دستور شلیک را صادر می کند ، شانتال به میدان وارد می شود و با فریاد خود وجدان خفته ی اهالی بزدل ویسکوز را بیدار می کند ، پیغامبر افسونگر این بار با پرسشی خردمندانه آنها را از ارتکاب به جنایت باز می دارد : آیا مطمئنید که با قتل زن سالخورده صاحب شمش های طلا خواهید شد ؟

این سؤال تردید اهالی دهکده را از بین می برد ، آنها دیگر می دانند که شر ، خیری به همراه نخواهد داشت و دست خالی به خانه هایشان باز می گردند

شانتال به مرد ناشناس می گوید : از همان آغاز جواب سؤالت را می دانستم . انسان نه خوب است و نه بد . در روح همه ی آدمیان نیکی و بدی ، خیر و شر وجود دارد و البته قدرت انتخاب . زمانی شخصی به حضرت مسیح گفت :« شما آدم خوبی هستید .» مسیح پاسخ داد : «چرا به من می گویید خوب ، خوب فقط خداوند است .»راه خیر و شر پیش روی آدمی است ، این ماییم که تصمیم می گیریم خیر را برگزینیم یا شر ، نیکی را برگزینیم یا پلیدی را

شانتال به مرد غریبه می گوید : اکنون پاسخ پرسشت را می دانی ، حالا باید تمام شمش ها را به من بدهی . غریبه استدلال او را می پذیرد و فردای آن روزبا هم به شهر می روند ، تا مرد ناشناس اسناد واگذاری شمش ها را امضا کند . شانتال ثروتمند به دهکده باز می گردد ، بی آنکه درباره ی طلاها چیزی به ساکنان دهکده بگوید .او از برتای پیر خداحافظی می کند و برای همیشه زادگاهش را ترک می کند . این بار روح حوا از بوته ی آزمایش سربلند بیرون می آید و شانتال ،هم سیب سرخ را به دست می آورد و هم بهشت را

کتاب شیطان و دوشیزه پریم : پائولو کوئیلو 

                                                                                            M.T

​

--

M.T