«وقتی از باور پروانه شدن سرشاریم
دل به تاریکی این پیــله چرا بسپاریم؟
پارمیس جان سلام،
از نرمش صبحگاهی که برگشتم پالتویم نمناک بود برای آنکه هوا غمناک بود، خوب، باران میبارید.
من و ورزش! حتماً تعجب کردی. حق داری مدتهاست که از خودم برایت چیزی ننوشتهام. دلخور نباش امروز جبران میکنم، تصمیم دارم کمی بنویسم. آخر « آنچه گذشت» مد روزهای پایانی سال است؛ اغلب وبسایتها گزارش سالانه منتشر میکنند و از حوادث تلخ و شیرین سال ۲.۱۶مینویسند سالی که بیست و یکی دو روز دیگر برای همیشه ما را ترک میکند.
من و ورزش! حتماً تعجب کردی. حق داری مدتهاست که از خودم برایت چیزی ننوشتهام. دلخور نباش امروز جبران میکنم، تصمیم دارم کمی بنویسم. آخر « آنچه گذشت» مد روزهای پایانی سال است؛ اغلب وبسایتها گزارش سالانه منتشر میکنند و از حوادث تلخ و شیرین سال ۲.۱۶مینویسند سالی که بیست و یکی دو روز دیگر برای همیشه ما را ترک میکند.
قصد ندارم رویدادهای سال ۲.۱۶را در یک نگاه مرور کنم، «جهان در سال۲.۱۶ » را به عادت سنوات گذشته به گوگل میسپارم و میکوشم بر دستآوردهای این سال تمرکز کنم.
سنگ باشیم ولی در تن کوهی مغرور
دست از دشمنی آییـــــــنهها برداریم
انصافاً سال پر رونقی نبود، باحال هم نبود، پر از جنگ و کشمکش بود و هرچه به پایان سال نزدیکتر میشدیم تنشها و التهابات بیشتر و بیشتر میشد. با این همه، سالی نشد که در خاطرهها بماند مگر این که انتخاب آقای دونالد ترامپ را حادثهای تاریخی در نظر بگیریم.
بعد از این بین سکوت من و لبخند شما
رازهایی که شنــیدیم نـــــگه میداریم
از دنیای بزرگ پیرامون که بگریزم و غرقه در دنیای درون شوم، خاطرهی خوشتری از سال ۲.۱۶با خود برمیدارم. عجیب که چهارفصل این سال را خوب به خاطر دارم. زیرا هر فصل را متفاوت از دیگری سپری کردم. فصلی در هیاهو و فصلی در سکوت. فصلی آشکار و فصلی نهان.
تا اگر از غم پاییز پریـــــــــشان بودیم
دست بر شانهی دلتنگی هم بگذاریم
آغاز ۲.۱۶ گفتم که دیگر زیاد دنبال تغییر نیستم؛ بنا داشتم که بر داشتههایم تمرکز کنم. شماری از دوستانم سری به تأسف تکان دادند و عدهای نیز فقط متعجبانه نگاهم کردند. شگفتانگیزتر این که با وجود تمرکز بر داشتهها احساس میکنم تغییرات زیادی را پشتسر گذاشتهام و از این بابت بسی مسرورم. زمستان با نوشتن داستان و بازی کلش سپری شد و نزدیک عید فعالیت عکاسی را هم به یادداشتهایم پیوست کردم.
بهار شد و هنگامی که از ششماه نوشتن مداوم خسته بودم. سیزده روز نوروز را با «هی دی» مزرعه ساختم و بعد تصمیم گرفتم به مزرعهی زندگی خود شکوهی دیگر بخشم. دفتری برداشتم و تمرین نویسندگی کردم؛ حاصلش در یک وبلاگ منتشر شد.
تابستان با خود گرما آورد و رمضان. ماه اول که به عبادت گذشت، دو ماه بعد گرچه از گرمای تهران فرار نکردم و به سفر نرفتم، اما با خواندن کتاب به تمام استانهای ایران سر زدم و از آنها بسیار آموختم. البته بازی پوکمون گو هم آمد، یادم نبود بگویم که یکی از جالبترین اتفاقات ۲.۱۶همین بازی خلاقانه و مبتکرانه بود.
پس از یادداشتی که برای همین بازی نوشتم، مدتی به کما رفتم. البته به کما رفتن در تابستان برای من عادی است، در این چهار سال و چند ماهی که نوشتهام همهی تابستانها فعالیت اینترنتیام محدود شده است، اما امسال محدودیت به اوج خود رسید. هیچ خیالی نیست؛ ما دیگر یاد گرفتهایم که چطور در برابر امواج طوفانی برانیم.
در هر صورت، فکر میکنم نویسندگی برابر است با خطر؛ باید فراتر از مردم عادی بروی، اگر قرار باشد از گفتن جملهای به این دلیل که موافق نظر عامهی مردم نیست بهراسی بهتر است قلم را به زمین بگذاری و اصلاً ننویسی. من قبل از اینکه آن یادداشت را منتشر کنم متوجه تبعاتش بودم، و جملههای جایگزین هم داشتم، میتوانستم بگویم در ایران هر کس ساز خودش را میزند جملهای مقبولتر و صددرصد بدون خطر. اما این جمله واقعیت جامعهی ایران را توصیف نمیکرد، من به شدت اعتقاد داشتم (و دارم) بیشتر صدماتی که ملت ما متحمل میشود محصول دو دستگی و باندبازی است. اینجا احساسات بر منطق غلبه دارد، اگر شخصی موافق حزب و دستهی ما نباشد پسش میزنیم، هر قدرهم شایسته، سالار، دانشمند و فرهیخته باشد. بگذریم.
پس از یادداشتی که برای همین بازی نوشتم، مدتی به کما رفتم. البته به کما رفتن در تابستان برای من عادی است، در این چهار سال و چند ماهی که نوشتهام همهی تابستانها فعالیت اینترنتیام محدود شده است، اما امسال محدودیت به اوج خود رسید. هیچ خیالی نیست؛ ما دیگر یاد گرفتهایم که چطور در برابر امواج طوفانی برانیم.
در هر صورت، فکر میکنم نویسندگی برابر است با خطر؛ باید فراتر از مردم عادی بروی، اگر قرار باشد از گفتن جملهای به این دلیل که موافق نظر عامهی مردم نیست بهراسی بهتر است قلم را به زمین بگذاری و اصلاً ننویسی. من قبل از اینکه آن یادداشت را منتشر کنم متوجه تبعاتش بودم، و جملههای جایگزین هم داشتم، میتوانستم بگویم در ایران هر کس ساز خودش را میزند جملهای مقبولتر و صددرصد بدون خطر. اما این جمله واقعیت جامعهی ایران را توصیف نمیکرد، من به شدت اعتقاد داشتم (و دارم) بیشتر صدماتی که ملت ما متحمل میشود محصول دو دستگی و باندبازی است. اینجا احساسات بر منطق غلبه دارد، اگر شخصی موافق حزب و دستهی ما نباشد پسش میزنیم، هر قدرهم شایسته، سالار، دانشمند و فرهیخته باشد. بگذریم.
از اواخر تابستان که وصل شد به پاییز، ورزش صبحگاهی را شروع کردم. پاییز که تمام شود سه ماه مداوم در برف، باران، سرما و گرما از خواب بیدار شدهام و ورزش کردهام. سیروز هم طراحی کردم و میتوانم یک قلعهی بامزه برایت بکشم. داستانم هم نوشتم، که امیدوارم آن را خوانده باشی. و نسبت به سالهای گذشته فیلمهای بیشتری دیدم هم ایرانی و هم خارجی.
و اما دربارهی زبان انگلیسی: دقیقاً به ۲۰۱۶ که رسیدم، دیدم به قدر کافی میدانم، بهتر است جهتم را عوض کنم. برای من انگلیسی با شناکردن در خلاف جهت جریان رودخانه آغاز شد؛ یعنی، به جای ابتدا مکالمه و بعد نوشتن، اول نوشتم و وقتی خوب نوشتم( منظور از خوب، زیاد نوشتن است) گفتم که حالا دیگر وقتش شده که صحبت کنم.
احتمالاً برای دیگران شناکردن در خلاف جهت جریان مناسب نیست و هرگز توصیه نمیشود. اما برای خودم مناسب بود، چون اگر از ابتدا در جهت جریان شنا میکردم شاید هرگز اصلاً به جریان رودخانه نمیپیوستم. اما راه سخت مرا به ادامهی حرکت ترغیب کرد.
و اکنون وقت آن رسیده بود که به جریان عادی بازگردم، زیرا دیگر به رودخانه پیوسته بودم و خطر هراس از تمسخر و نپذیرفته شدن تهدیدم نمیکرد.
این شد که بیشتر از آنکه به سان سالهای گذشته متون و مقالات علمی را بخوانم به مکالمات عادی و روزمره روی آوردم. میکوشم این روند را تا پایان پیوسته و آهسته طی کنم، تا هم حرکتم تسهیلتر شود و هم لذت گفتوگوی انگلیسی را درک کنم.
و اکنون وقت آن رسیده بود که به جریان عادی بازگردم، زیرا دیگر به رودخانه پیوسته بودم و خطر هراس از تمسخر و نپذیرفته شدن تهدیدم نمیکرد.
این شد که بیشتر از آنکه به سان سالهای گذشته متون و مقالات علمی را بخوانم به مکالمات عادی و روزمره روی آوردم. میکوشم این روند را تا پایان پیوسته و آهسته طی کنم، تا هم حرکتم تسهیلتر شود و هم لذت گفتوگوی انگلیسی را درک کنم.
بین ما آن چه که عریان شده خاکستر ماست
ما که معشوقگی آتــــــــــــــش و گندمزاریم
در پایان این نامه بهتر است مهترین وقایعی که در هفتهی جاری پشتسر گذاشتیم ذکر کنیم: تمدید تحریمهای ایران، آخرین سخنرانی رئیسجمهور باراک اوباما، لایحهی بودجه، معاهدهی پاریس، تغییر واحد پول و...
باد از کوچهی بنبست خبر آورده است
ما دو تا پنجره زندانی یک دیـــــــــواریم
مرتضی جهانگیری اکبری»
مرتضی جهانگیری اکبری»
باورش سخت است که ناچاریم با باراک اوباما خداحافظی کنیم، رئیسجمهوری که فصلی جدید در روابط تهران و واشنگتون گشود. خوب است که حداقل از یکی از رئیسجمهورهای آمریکا چندتا خاطرهی خوش داریم. بههرحال با تمدید تحریمهای ایران به نظر میرسد که ایران و آمریکا تا ابد مایلند در یک کوچه بنبست دیوار به دیوار هم زندگی کنند. هر بامداد از پنجره برای هم دست تکان دهند و شبانگاه محکم پنجره را ببندند تا صبح روز بعد و این داستان تا ابد همچنان ادامه دارد. مگر آن که سرمایهداران--همانهایی که از جنگ، نفرت و دشمنی ملتها سود فراوان به جیب میزنند-- از روی زمین محو شوند، شاید هم به تیستوی سبز انگشتی نیاز داریم.
تا نامهی بعد ایام به کامت
M.T
📬دربارهی معاهدهی پاریس مرددم؛ شماری معتقدند پیوستن به این توافقنامه به سود ماست، در حالی که شماری دیگر نظر دیگری دارند. حال خوش زمین آرزوی قلبی ماست، نکته اینجاست که پیشرفته و تاحدیپیشرفته با هم برابرند؟ بههرحال امیدوارم کشورهای صنعتی که در گرم شدن زمین و تغییرات آب و هوایی نقش عمدهای دارند، برای رفع این معضل پا پیش بگذارند. اگر کارشناسان باور دارند با پیوستن به این معاهده تهران دوباره نفس میکشد پس بپیوندیم، ولی اگر از پسش برنمیآییم بهتر است بار تعهداتمان را سنگینتر نکنیم.📬
📬دربارهی معاهدهی پاریس مرددم؛ شماری معتقدند پیوستن به این توافقنامه به سود ماست، در حالی که شماری دیگر نظر دیگری دارند. حال خوش زمین آرزوی قلبی ماست، نکته اینجاست که پیشرفته و تاحدیپیشرفته با هم برابرند؟ بههرحال امیدوارم کشورهای صنعتی که در گرم شدن زمین و تغییرات آب و هوایی نقش عمدهای دارند، برای رفع این معضل پا پیش بگذارند. اگر کارشناسان باور دارند با پیوستن به این معاهده تهران دوباره نفس میکشد پس بپیوندیم، ولی اگر از پسش برنمیآییم بهتر است بار تعهداتمان را سنگینتر نکنیم.📬
پیشرفته= توسعه یافته
تا حدی پیشرفته= در حال توسعه
0 comments:
Post a Comment