دیشب ، شام غریبان بود
چه خاطرات قشنگی از شام غریبانهای دوران کودکیم دارم. من و برادرم به سختی یک قوطی خالی شیرخشک پیدا می کردیم و با یک میخ بزرگ بدنه و کف آن را پر از روزنه های کوچک می کردیم .این روزنه ها پنجره های کوچک فانوس ما بودند. سپس با یک سیم فلزی برای فانوسمان دستگیره ای می ساختیم . هنگام غروب، شمعی را درون فانوس نه چندان زیبایمان قرار می دادیم و به سمت تکیه ی محلمان راه می افتادیم. هم محلی های سیاه پوش ما شمع در دست آنجا ایستاده بودند . بچه ها نیز با فانوس هایشان آمده بودند . در دستان سرپرست تکیه نیز تعدادی شمع بود ، این شمع ها برای کودکانی بودند که شمعی نداشتند و یا شمعشان سوخته بود و تمام شده بود. همه آمده بودند ، وقت رفتن بود. شمع ها یکی پس از دیگری روشن می شدند. ما نیز فانوسمان را روشن می کردیم ، شمع کوچک درون فانوس می سوخت و پرتوهای زیبای نور از درون پنجره ها به اطراف می پاشید. منظره ی زیبایی بود. صف دسته تشکیل شده بود. مردان در جلو و کودکان و زنان به دنبال آنها آرام آرام کوچه های تاریک را پشت سر می گذاشتند.. ما نیزفانوس به دست، پشت سر دسته به راه می افتادیم .عزاداران می خواندند:" شام غریبان حسین امشب است ای حسین! ای حسین!"
ظلمت و تاریکی شب با نور شمع های عزادارن حسینی چقدر درخشان می شد
ظلمت و تاریکی شب با نور شمع های عزادارن حسینی چقدر درخشان می شد
The little girl who made the lanterns
M.T
0 comments:
Post a Comment