وقتی مرد جوان از موسسه ی مرکزی پلی تکنیک بیرون آمد ، به دنبال یافتن کار دیگری رفت. زمانی که به آسانی نتوانست کاری پیدا کند ، به تدریس روی آورد ، ولی آن جا هم برای یافتن کار موقعیتی وجود نداشت
وقتی فرصت درس دادن هم پیش نیامد ، او در یک روزنامه آگهی داد : " به طور آزمایشی مجانی تدریس می شود !"
هر چند او نیازی به امتحان پس دادن نداشت ، چیزی را که بیش از همه می خواست به دست آورد... کار . ولی شغلش که کاری دفتری بود تغییری در اقبال او به وجود نیاورد، اقبالش همچون گذشته باقی ماند. به این سبب بود که روزی به دوستش گفت : " اگر در خیابان ویولو ن می نواختم ، بختم بیشتر شکوفا می شد !"
اشتغال به آن کار، او را نسبت به فیزیک مشتاق و شروع به تحقیقات کرد . ولی پایان نامه ی او دو بار در دانشگاه برن رد شد. آن را رد کردند چون اعتقاد داشتند " بی ربط و خیال پردازانه است "
هیچ گاه ، هیچ وقت ، هرگز تسلیم نشوید : ری آریا
" مکانیک کوانتومی بسیار با هیبت است . ولی یک صدای درونی به من می گوید که این هنوز حقیقت نهایی نیست . این تئوری بسیار ثمر بخش است ، ولی ما را چندان به راز نهایی نزدیک نمی کند . به هر حال، من متقاعد شده ام که خداوند تاس بازی نمی کند "
برگرفته از نامه ی آلبرت اینشتین به ماکس بورن ( سال 1926
موفق باشید
0 comments:
Post a Comment