This blog is about books, eBooks , my memories .

Saturday, January 24, 2015

Just Important Facts



سلام

"آمادگی امروز، ضامن موفقیت فرداست. هر روز طوری زندگی کن تا بتوانی خودت را برای فرصت های فردا آماده کنی
                                                             کیث هرل"

_________________________________

On the Eve Dear Daddy-Long-Legs,

You should see the way this college is studying! We've forgotten we ever had a vacation. Fifty-seven irregular verbs have I introduced to my brain in the past for days--I'm only hoping they'll stay till after examinations.

Some of the girls sell their text-books when they're through with them, but I intend to keep mine. Then after I've graduated I shall have my whole education in a row in the bookcase, and when I need to use any detail, I can turn to it without the slightest hesitation. So much easier and more accurate than trying to keep it in your head.
فعل
to introduce معرفی کردن ، نشان دادن؛ باب کردن؛ آشنا کردن، مرسوم کردن

 صفت
accurate  دقیق ، درست، صحیح
introduced معروف


پیش از امتحانات
-----------------

بابا لنگ دراز عزیز،

باور نمی کنید که همه با چه شور و هیجانی دارند درس حاضر می کنند، همه تعطیلات را فراموش کرده اند ، به نظر می آید که از اول تعطیلاتی در کار نبوده است.

در طول چهار روز اخیر من 57 فعل بی قاعده توی کله ام فرو کرده ام . امیدوارم تا شروع امتحانات بتوانم آنها را همان جا نگه دارم . بعضی از دخترها پس از امتحان کتابهای خودشان را می فروشند ، اما من در نظر دارم که آنها را نگهداری کنم و بعد از اینکه فارغ التحصیل شدم آنها را کنار هم در قفسه ای نگاهدارم تا نمودار تحصیلاتم را نزد خودم داشته باشم و در صورت احتیاج به آنها مراجعه کنم، فکر می کنم اینطور بهتر است، تا اینکه آدم بخواهد آن همه معلومات را در کله ی خودش حفظ کند.

-----------------------------------------



بابا، خواهش می کنم از این حرف من ناراحت نشوید. من نمی خواهم بگویم پرورشگاه گریر مثل پرورشگاه "لوود" است. به هر حال در آنجا غذای ما فراوان بود، پوشاک به حد لازم داشتیم . وسایل آسایش مان فراهم بود و یک کوره بزرگ هم زیرزمین داشتم که همه ی پرورشگاه را گرم می کرد.

 اما این دو پرورشگاه خیلی به یکدیگر شبیه هستند. می خواهم بگویم که زندگی ما یکنواخت و کسل کننده بود ، هرگز اتفاق هیجان انگیزی پیش نمی آمد، دلخوشی ما بستنی های روز یکشنبه بود، آن هم که دیگر حالت یکنواخت پیدا کرده بود.

 هجده سالی که من آنجا بودم، فقط یک بار اتفاق جالبی افتاد و آن هم این بود که انبار آتش گرفت و سوخت. نیمه های شب مجبور شدیم بلند شویم ، لباس بپوشیم تا اگر ساختمان آتش گرفت فرار کنیم ، اما ساختمان آتش نگرفت و ما باز لباس عوض کردیم و به رختخواب رفتیم.

هر کسی دوست دارد که درزندگیش با حوادث غیر منتظره مواجه شود ، این در نهاد و طبیعت هر کسی است ، اما زندگی من بدون ماجرا و یکنواخت می گذشت تا این که روزی خانم لیپت مرا به دفتر احضار کرد و به من گفت که آقای جان اسمیت می خواهد مرا به دانشکده بفرستد، بعد هم این قدر حرف زد و حرف زد و حرف زد که هیجان این خبر را در من از بین برد.

بابا، به نظر من مهمترین سرشت آدم نیروی تصور و خیال اوست، چون آدم می تواند خود را به جای دیگری تصور کند و همین موضوع گاه آدمی را با محبت و دلسوز و دانا بار می آورد.

من فکر می کنم باید این صفت را در بچه ها تقویت کرد، اما در پرورشگاه جان گریر اگر این چیزها درون کسی پیدا می شد ، همان جا آن احساس را می کشتند، تنها چیزی که آنها روی آن اصرار می کردند وظیفه شناسی بود.

من معتقدم بچه ها باید بیاموزند که هر کاری را با شور و هیجان و علاقه انجام دهند. نه این که هر کاری را به عنوان وظیفه به آنان تحمیل کرد. من همیشه با این خیال شبها به خواب می روم. من طرح این کار به دقت در نظرم مجسم می کنم به جزئیات آن فکر می کنم. خوراک ، لباس ، درس ، تفریح و به جایش توبیخ حتی این را هم در نظر دارم.

خب، این درست است که بدون توبیخ و تنبیه کارها روبراه نمی شود، چون میان بهترین یتیم های بی سرپرست ، موجودات بد هم پیدا می شوند، اما یک موضوع برای من مهم است که یتیمان من باید از جان و دل خوشحال باشند. حالا اگر وقتی بزرگ شدند بر سر راهشان مشکل و دردسر و سختی پیش بیاید مهم نیست، اما آنچه مهم است این است که باید از دوران کودکی خود خاطرات خوشی داشته باشند.

اگر روزی من بچه دار بشوم، سعی می کنم ناراحتی خودم را از آنها پنهان کنم. ( زنگ کلیسا را زدند، هر وقت فرصت کردم بقیه نامه را می نویسم)

پنجشنبه

امروز بعد از ظهر وقتی از آزمایشگاه برگشتم دیدم یک سنجاب روی میز چایخوری نشسته و دارد بادام می خورد. حالا که دیگر هوا گرم شده و ما باید پنجره ها را باز کنیم ناچاریم از این طور مهمان های ناخوانده پذیرایی کنیم.

شاید فکر کنید چون دیشب غروب جمعه بود و ما امروز که شنبه است درس نداشتیم ، من شب راحتی را گذرانده ام ، و بعد هم کتاب استیونسن را که از جایزه ام خریده بودم مطالعه کرده ام، نه این طور فکر نکنید. اگر این طور فکر کنید معلوم است که تاکنون در دانشکده ی دختران نبوده اید.

شش نفر از دوستان من اینجا آمدند که شکلات درست کنند، یکی از آنها مقداری از آن را وسط بهترین قالیچه های من ریخت که هرگز لکه اش پاک نمی شود.

به تازگی من در مورد درسم برای شما چیزی ننوشته ام. چه چیزی بنویسم؟ مرتب دارم درس می خوانم ، برای من خیلی دوست داشتنی است که گاهی درس را کنار بگذارم و در مورد مسائل زندگی حرف بزنم . هر چند که همیشه این حرف ها یک طرفه بود، اما تقصیری متوجه شما نیست، من همیشه امیدوارم که از شما نامه ای دریافت کنم.

نوشتن این نامه سه روز طول کشید، و هر وقت فرصت می کردم چند خط می نوشتم ، باید شما را خیلی خسته کرده باشم.

خدا نگهدار آقای خوب
جودی



-----------------------------------


Mr. Daddy-Long-Legs Smith,


SIR: Having completed the study of argumentation and the science of dividing a thesis into heads, I have decided to adopt the following form for letter-writing. It contains all necessary facts, but no unnecessary verbiage.

  • We had written examinations this week in:
    •  A. Chemistry.
    •  B. History.
  • A new dormitory is being built.
    •   A. Its material is :
      •  (a) red brick. 
      • (b) grey stone.
    •  B. Its capacity will be:
      • (a) one dean, five instructors.
      • (b) two hundred girls.
      • (c) one housekeeper, three cooks, twenty waitresses, twenty chambermaids.
  • We had junket for dessert tonight.
  • I am writing a special topic upon the Sources of Shakespeare's plays.
  • Lou McMahon slipped and fell this afternoon at basket ball, and she:
    • A. Dislocated her shoulder.
    • B. Bruised her knee.
  • I have a new hat trimmed with:
    • A. Blue velvet ribbon.
    •  B.Two blue quills.
    •  C.Three red pompoms.
It is half past nine.
Good night.
 Judy






M.T






0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com