اینجا ایستاده ام درست در مرکز صفحه ی سفید؛ تصاویر مبهمی به سرعت از برابرم می گذرند؛ نجواها، زمزمه ها و فریادها ، هیچ نمی شنوم، هیچ نمی فهم؛ من روی تو قفل شده ام؛ سکوت ، سکوت ، سکوت ممتد ...
بالاخره از کنارم رد می شوی و شیشه ی سکوت را در هم می شکنی، پاره های سکوت بر زمین می ریزند ، اما صفحه همچنان سفید است، تو خالی می گذری و باز سکوت ، سکوت ، سکوت ممتد و صفحه ی سفیدی که رویش ایستاده ام، چه تلألویی دارد!
و این واگن های تهی، آنها درست مثل صفحات ذهنم هستند کاملاً تهی ...
ترن های خالی که از مقابلم می گذرند و صفحه های ذهنم که خالی پیش می روند نه کاملاً خالی : سکوت، سکوت ، سکوت ممتد .....
M.T
0 comments:
Post a Comment