« مگه از تــــو بهترم پیدا می شه
مگه عشقت تو ترانه جا می شه
اورســــــــــــــــتِ آرزوهای منی
تو نیــــــــــــاگـارای رویــای منی »
تاریخ ؟ انگلیسی ؟ جغرافی
سوزان ترین و خشک ترین مکان در آمریکای شمالی ؟ دره ی مرگ در کالیفرنیا
صحرایی با کاکتوس های غول آسا ؟ صحرای سونوران در آریزونا
مرتفع ترین درخت جهان با ارتفاع 111 متر ؟ سکویا در سواحل آمریکای شمالی
پارمیس جان، سلام
الآن دارم جغرافیای آمریکای شمالی را مرور می کنم، هیچ می دانستی که بسته های پستی برای ساکنین دره تنگ صخره ای و بسیار عمیق گراند کانیون با قاطر ارسال می شود؟ خیلی جالبه، نه؟
چندی پیش که خاطره ی کلاس تاریخ( =جغرافی) را نوشتم، دوستان طناز اظهار لطف فرموده ، توصیه کردند به جای تحصیل زبان انگلیسی، جغرافی بخوانم، آن موقع این پیشنهاد را جدی نگرفتم، ولی اخیراً ملتفت شدم که بله، اصولاً علاقه به جغرافی، در طینت ، طبیعت و سرشتم است هیچ دارد مثل آتشفشان فوران می کند ، متشکرم از داستان هایم که این راز را بر من آشکار کردند.
درسته، از اون جایی که شخصیت اصلی قصه مدام در سیر و سفر است، چاره ای جز همراهی نیست و سفر رابطه ی تنگاتنگی دارد با انواع جغرافی از جغرافی طبیعی گرفته تا جغرافیای سیاسی، انسانی و الخ.
از بد روزگار اینک در صحراهای خشک و جنگلهای انبوه کالیفرنیا گم شدم و برای یافتن جاده ی اصلی و بازگشت به خانه به مطالعه ویکیپدیا ، اطلس، گوگل مپ، گوگل ارث و کلاً ساجغنت ( سایت های جغرافی اینترنتی ) پناه آوردم، امیدوارم هرچه زودتر پاسخ سؤالاتم را یافته، خودم و شخصیت های داستان و خوانندگان را از این دربدری و آوارگی رهایی بخشم.
در ضمن کاشف به عمل آمد که فراگیری جغرافیای آمریکای شمالی ساده است، شاید به خاطر تصاویر واضح و رنگی فیلم های وسترن که از کودکی در ذهنم جا گرفتند.
نکته ی 1: فیلم سازان ایرانی با ساختن فیلم های بیشتر از طبیعت منحصر به فرد ایران زمین در آموزش جغرافی با آموزگاران جغرافی سهیم شوند.
نکته 2 : این که اغلب تاریخ جغرافی را به جای هم یا مساوی با هم می نویسم علت دارد، در دبستان و راهنمایی زنگ تاریخ و جغرافی یکی بود فقط در دبیرستان یک سال جغرافی داشتیم و سال بعد تاریخ.
« باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم می شود، آرام تلقین می کنم .»
خنده از ته دل، این شعر را خیلی دوست دارم؛ اولین بار که این شعر توجهم را جلب کرد، چند سال قبل بود، تاریخ انقضای آزمایشی یکی از نرم افزارهام رسیده بود و نمی خواستم تمدیدش کنم، در نظر داشتم این شعر را البته با کمی تغییر برای وداع گرم و به یاد ماندنی به شرکت مزبور ارسال کنم؛ البته نفرستادم ولی باورت نمی شد یک هفته از صبح تا شب کر کر می خندیم.
به هر حال این هفته تا اواسط هفته آرام به خودم تلقین کردم که باید جنگ قبایل را فراموش کنم: «سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم / شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم . »
بله، سخت بود ولی موفق شدم ؛ با نوشتن کوشیدم تلخی هجران را به شیرینی وصال رویاهام تبدیل کنم.
نکته : دیشب وایمکس را دوباره شارژ کردم و عصر امروز هم سری به دهکده زدم، هم چند تا اتک. تو این یک هفته به طور متوسط روزی 2 بار دهکده ام غارت شده بود، یک شهر بی دفاع، خوش به حال غارتگران.
نکته : دیشب وایمکس را دوباره شارژ کردم و عصر امروز هم سری به دهکده زدم، هم چند تا اتک. تو این یک هفته به طور متوسط روزی 2 بار دهکده ام غارت شده بود، یک شهر بی دفاع، خوش به حال غارتگران.
« بگو گنــــــــــــاه من چیه؟
که بی خبــــــــر موندم ازت
که بی خبــــــــر موندم ازت
بگو چرا ســــــــفر می ری
همش جاهای خیلی دور »
همش جاهای خیلی دور »
شنبه 17 مرداد، روز خبرنگار بود؛ روزی که خبرنگاران برای یک روز در عمرشون عزیز هستند و خواستنی -همون موجودات دوپایی که در اوقات دیگر سال به عنوان مزاحم ، فضول، جاسوس شناخته می شوند-
خبرنگاری یکی از سخت ترین مشاغل دنیاست، مدام سفر، استرس ،نگرانی ،عدم امنیت شغلی و مالی ..... اما یکی از مهم ترین مشاغل دنیاست .
فکر کن چی می شد اگر کسی نبود که از اون سر دنیا برامون خبر بیارد؟ چرا راه دور؟ درسته، که شبکه ی اجتماعی الآن خیلی فعالند، و اگر آب بخوری سه سوت تمام دنیا فهمیدند
ولی این خبرنگاران هستند که از بسیاری حقایق ، تبانی ها ، دسیسه ها و ... پرده بر می دارند و در این راه تا پای جان هم می روند .
چه کسی حاضره جونش را کف دستش بگیرد و بره در دل جنگ تو کشوری غریبه و خبر تهیه کند؟ فقط خبرنگار .
هرگز نخواستم که خبرنگار شوم هرچند سریال خبرنگار که در دهه ی هفتاد از شبکه ی 3 سیما پخش می شد یکی از سریالهای محبوبم بود.
خبرنگاری یکی از سخت ترین مشاغل دنیاست، مدام سفر، استرس ،نگرانی ،عدم امنیت شغلی و مالی ..... اما یکی از مهم ترین مشاغل دنیاست .
فکر کن چی می شد اگر کسی نبود که از اون سر دنیا برامون خبر بیارد؟ چرا راه دور؟ درسته، که شبکه ی اجتماعی الآن خیلی فعالند، و اگر آب بخوری سه سوت تمام دنیا فهمیدند
ولی این خبرنگاران هستند که از بسیاری حقایق ، تبانی ها ، دسیسه ها و ... پرده بر می دارند و در این راه تا پای جان هم می روند .
چه کسی حاضره جونش را کف دستش بگیرد و بره در دل جنگ تو کشوری غریبه و خبر تهیه کند؟ فقط خبرنگار .
هرگز نخواستم که خبرنگار شوم هرچند سریال خبرنگار که در دهه ی هفتاد از شبکه ی 3 سیما پخش می شد یکی از سریالهای محبوبم بود.
« تـــــــو خود نمره ی بیســــتی
تـــــــــو مث هیچ کسی نیستی
کسی مثل تــــــــو بـــــلد نیست
هم بخواد یک باشه همه بیست
از تـــــــو بهتــــــــرو کسی دیده
کسی ازش چیزی شـــــــــنیده
تو کتــــــــاب و توی دفــــــــــتر
تـــــــــــــو هم اولی ، هم آخر»
چهارشنبه 21 مرداد، تولد برادر بزرگم بود، مهدی جان! تولدت مبارک. « تو خود نمره ی بیستی تو مث هیچ کسی نیستی / تو تولدی، شروعی، زنگ اول طلوعی »
« لالا لالا نخواب که وقــــت خواب نیست
دیگه عاشق تو هیچ جمعی حساب نیس
دیگه پنج شنبه محضِ فـــــــــــالِ حافظ
دست کسی اصلاً کتــــــــــــــــاب نیس»
دارم « پنج هفته در بالون» را می خوانم اثر « ژول ورن» ، امید است که تا سپیده دم قصه بسر رسد. این کتاب را از ایرانی دیتا دانلود کردم.
پی این کتاب بودم که گذارم به پارس بوک افتاد، قفسه ی کتاب های تخصصی را زیر و رو کردم ، چند تا کتاب الکترونیکی خوب برداشتم که یکیش « وبلاگ نویسی شیرین با وردپرس» بود. تعریفش را زیاد شنیده بودم، یکی از بهترین کتابهای آموزش وردپرس است. تعجب نکن! درسته که از اهالی بلاگرم ، اما آشنایی با دیگر سیستم های وبلاگ نویسی ضرری که ندارد خیلی هم مفید است.
نکته ی جالبی که در نگاه اول توجه خواننده را جلب می کند مقدمه ی گلایه آمیز نویسنده ی فرهیخته ی کتاب است، ایشان که گویا از دله دزدی و کپی برداری و راحت طلبی سایت های فارسی به ستوه آمده، توصیه کرده اند :
یک: به جای نسخه برداری از دسترنج دیگران ( سایت های دیگر) خودمان مطلب بنویسیم.
دو : از هات لینک جداً بپرهیزیم.
سه: وبگاه های زرد را تحریم کنیم.
کی این تحریم دست از سر ما بر می دارد؟ همه جا هست، حتی سر آموزش وردپرس. نظر نویسنده محترم است، من هم محتوای مفید و ارزشمند را دوست دارم ، انصافاً کیه که بدش بیاد؟ ولی ذکر چند نکته را ضروری می دانم :
یک: درباره ی تحریم وب سایت های زرد، کار اخلاقی نیست، هر مطلبی مشتری خودش را دارد، اینترنت یک شبکه ی آزاد است فقط به حرفه ای ها و متخصصین تعلق ندارد، یکی مطالب بامزه و خنده دار و خاله زنکی را دوست دارد چه ایرادی دارد؟ یکی هم مطالب سطح بالا.
مطالب علمی و تخصصی خوانندگان خاص خودشان را دارند، آره ، شاید این عادلانه نباشد که سایتی که برای تهیه ی مطالبش زحمت زیادی نکشیده، صد برابر سایتی که برای هر مقاله اش دست کم چند روز وقت گذاشته، بازدید کننده دارد. بله، عادلانه نیست، ولی نباید بنای دشمنی با این سایت ها را بگذاریم، بلکه بهتر است با تشکیل انجمن ها و گروه های حرفه ای از وبلاگ های همدیگر حمایت کنیم.
در هر صورت، همه ی اشخاص برای انتشار مطالبشان آزاد هستند حتی اگر مطالب دست دوم باشد. اشتباه برداشت نشود کپی برداری را تأیید نمی کنم و کاملاً به این امر واقفم که برای نوشتن هر پست چند ساعت تحقیق و مطالعه و قلم فرسایی نیاز است؛ خودم که فکر نکنم مطالب سایتی را کپی کرده باشم، معمولاً برای نوشتن یک پست در اینترنت ( بیشتر تو ویکیپدیا، ویکیهو ) تحقیق می کنم، گاهی برای تهیه ی یک پست چند خطی چند ساعت گاهی چند روز تحقیق می کنم ( بدون اغراق).
در مورد کتاب ها نه، اگر داستانی توجهم را جلب کرد، آن را عیناً تایپ ( کپی) می کنم، با ذکر نام نویسنده. شاید این کار از نظر دیگران دزدی باشد ( شاید نه، واقعاً می گویند هست) ؛ از نظر من که تشنه ی قصه و افسانه هستم نیست، چون خودم را جای خواننده می گذارم، شاید خواننده کسی باشد مثل خودم که مدتها دنبال یک داستان می گشته و حال آن را تو یک وبلاگ پیدا کرده، چقدر خوشحال می شود؟
برای من زیباتر از این نیست که هر شعر یا ضرب المثل یا تکه کلام فارسی را در گوگل جست و جو می کنم می بینم که موجود هست و یک آدم باذوق قبلاً آن را دیجیتالی کرده است.
تفکر مجلات ادبی مانند چوک را بیشتر می پسندم که خواننده را ترغیب می کند با انتشار مجله در اعتلا و گسترش ادبیات ملی سهمی هر چند کوچک داشته باشد.
به هر حال به قول نویسنده کتاب « وبلاگ نویسی شیرین با وردپرسی» چه خوب است که حقوق نویسنده را رعایت کرده، امانتدار باشیم و به مطالب دیگر سایت ها لینک بدهیم.
هات لینک های من : واقعیتش زیاد هات لینک نیستم ولی پر از تصویرم؛ دقیقاً یادم نیست آخرین باری که آمار عکس های وبلاگم را گرفتم چند تا، ولی بالای 1000 تا تصویر داشتم.
لایسنس : زمانی که به وبلاگ نویسی روی آوردم درباره ی لایسنس عکس ها چیز زیادی نمی دانستم، خوشبختانه سایت Hubspot را زیاد می خواندم، در مقاله ای از گواهینامه ی عکس ها مطالبی را که برای وبلاگ نویسی ضرورت داشت فرا گرفتم، با گواهینامه ی cc آشنا شدم، بعد سایت pixabay را پیدا کردم که لایسنسش Public Domain بود؛ یعنی از سی سی هم بهتر؛ تصاویر سی سی خوب هستند گرچه به لینک نیاز دارند.
در صورتی که برای تصاویر public Domain دستم حسابی باز است؛ به لینک نیازی ندارند و استفاده ی تبلیغاتی یا تجاری هم منعی ندارد.
نکته ی جالبی که در نگاه اول توجه خواننده را جلب می کند مقدمه ی گلایه آمیز نویسنده ی فرهیخته ی کتاب است، ایشان که گویا از دله دزدی و کپی برداری و راحت طلبی سایت های فارسی به ستوه آمده، توصیه کرده اند :
یک: به جای نسخه برداری از دسترنج دیگران ( سایت های دیگر) خودمان مطلب بنویسیم.
دو : از هات لینک جداً بپرهیزیم.
سه: وبگاه های زرد را تحریم کنیم.
کی این تحریم دست از سر ما بر می دارد؟ همه جا هست، حتی سر آموزش وردپرس. نظر نویسنده محترم است، من هم محتوای مفید و ارزشمند را دوست دارم ، انصافاً کیه که بدش بیاد؟ ولی ذکر چند نکته را ضروری می دانم :
یک: درباره ی تحریم وب سایت های زرد، کار اخلاقی نیست، هر مطلبی مشتری خودش را دارد، اینترنت یک شبکه ی آزاد است فقط به حرفه ای ها و متخصصین تعلق ندارد، یکی مطالب بامزه و خنده دار و خاله زنکی را دوست دارد چه ایرادی دارد؟ یکی هم مطالب سطح بالا.
مطالب علمی و تخصصی خوانندگان خاص خودشان را دارند، آره ، شاید این عادلانه نباشد که سایتی که برای تهیه ی مطالبش زحمت زیادی نکشیده، صد برابر سایتی که برای هر مقاله اش دست کم چند روز وقت گذاشته، بازدید کننده دارد. بله، عادلانه نیست، ولی نباید بنای دشمنی با این سایت ها را بگذاریم، بلکه بهتر است با تشکیل انجمن ها و گروه های حرفه ای از وبلاگ های همدیگر حمایت کنیم.
در هر صورت، همه ی اشخاص برای انتشار مطالبشان آزاد هستند حتی اگر مطالب دست دوم باشد. اشتباه برداشت نشود کپی برداری را تأیید نمی کنم و کاملاً به این امر واقفم که برای نوشتن هر پست چند ساعت تحقیق و مطالعه و قلم فرسایی نیاز است؛ خودم که فکر نکنم مطالب سایتی را کپی کرده باشم، معمولاً برای نوشتن یک پست در اینترنت ( بیشتر تو ویکیپدیا، ویکیهو ) تحقیق می کنم، گاهی برای تهیه ی یک پست چند خطی چند ساعت گاهی چند روز تحقیق می کنم ( بدون اغراق).
در مورد کتاب ها نه، اگر داستانی توجهم را جلب کرد، آن را عیناً تایپ ( کپی) می کنم، با ذکر نام نویسنده. شاید این کار از نظر دیگران دزدی باشد ( شاید نه، واقعاً می گویند هست) ؛ از نظر من که تشنه ی قصه و افسانه هستم نیست، چون خودم را جای خواننده می گذارم، شاید خواننده کسی باشد مثل خودم که مدتها دنبال یک داستان می گشته و حال آن را تو یک وبلاگ پیدا کرده، چقدر خوشحال می شود؟
برای من زیباتر از این نیست که هر شعر یا ضرب المثل یا تکه کلام فارسی را در گوگل جست و جو می کنم می بینم که موجود هست و یک آدم باذوق قبلاً آن را دیجیتالی کرده است.
تفکر مجلات ادبی مانند چوک را بیشتر می پسندم که خواننده را ترغیب می کند با انتشار مجله در اعتلا و گسترش ادبیات ملی سهمی هر چند کوچک داشته باشد.
به هر حال به قول نویسنده کتاب « وبلاگ نویسی شیرین با وردپرسی» چه خوب است که حقوق نویسنده را رعایت کرده، امانتدار باشیم و به مطالب دیگر سایت ها لینک بدهیم.
هات لینک های من : واقعیتش زیاد هات لینک نیستم ولی پر از تصویرم؛ دقیقاً یادم نیست آخرین باری که آمار عکس های وبلاگم را گرفتم چند تا، ولی بالای 1000 تا تصویر داشتم.
لایسنس : زمانی که به وبلاگ نویسی روی آوردم درباره ی لایسنس عکس ها چیز زیادی نمی دانستم، خوشبختانه سایت Hubspot را زیاد می خواندم، در مقاله ای از گواهینامه ی عکس ها مطالبی را که برای وبلاگ نویسی ضرورت داشت فرا گرفتم، با گواهینامه ی cc آشنا شدم، بعد سایت pixabay را پیدا کردم که لایسنسش Public Domain بود؛ یعنی از سی سی هم بهتر؛ تصاویر سی سی خوب هستند گرچه به لینک نیاز دارند.
در صورتی که برای تصاویر public Domain دستم حسابی باز است؛ به لینک نیازی ندارند و استفاده ی تبلیغاتی یا تجاری هم منعی ندارد.
این طوری من با pixabay رفیق شدم، تقریباً 80، 90 درصد عکس های وبلاگم از این سایت است، بنابراین از قید لینک رسته ام.
خب، بریم سراغ هات لینک: یکی از داستان های پارمیس تمام تصاویرش هات لینک است، دو سال قبل بود یا بیشتر؟ در جایی خوانده بودم که برای درج عکس می شه به جای آپلود عکس آدرسش را در قسمت url وارد کرد بی نیاز به آپلود عکس.
آن روز تمام تصاویر داستان که همه از pixabay بود را به این شیوه در وبلاگم درج کردم و فردا از دیدن مستطیل های سیاه و عبارت هات لینک تقریباً شوکه شدم.
به سایت pixabay سر زدم، خود سایت یک مقاله راجع به این موضوع دارد، ظاهراً کاربران وردپرس مشکلی در این خصوص ندارند، اپلیکیشنی هست که تصاویر سایت را مستقیماً در وبلاگ های وردپرسی قرار می دهد ، بنابراین نیازی به ذخیره ی تصاویر در کامپیوتر شخصی نیست و از دانلود و سپس آپلود بی نیازی .
ولی بلاگر نه، گوگل اجازه نمی دهد مستقیماً از تصاویر pixabay بردارم ، بعد درباره ی هات لینک بیشتر تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که اکثر سایت ها هات لینک را نمی پسندند، چون وقتی عکسی را به این شیوه در وبلاگمون قرار می دهیم، از منابع و پهنای باند آن سایت استفاده می کنند، یک عده از سایت ها می گویند هات لینک به صفحه ی اصلی ممنوع است و هات لینک به صفحات داخلی اشکالی ندارد؛ معدودی از سایت ها هم با هات لینک مشکلی ندارند ( عموماً سایت های بزرگ). دیدم گاهی فوربس یا سایت های معتبر دیگر سرور تصویرشون ویکیپدیاست.
من هم گاهی این روش را به کار می برم هر چند بیشتر تصاویرم را آپلود می کنم، ولی وقتی گوگل رو دنده ی لج میفته و اجازه آپلود نمی دهد، من به هات لینک علاقه مند می شوم چون ممکنه کارم را به طور موقت راه بیندازد؛ پس به سایت مورد نظر می روم، با راست کلیک گزینه ی کپی را انتخاب کرده، بعد در صفحه ی ایمیلم می چسبانم، به همین سادگی. در این مواقع کاملاً بی گناهم، نه؟
البته می کوشم تا در اولین فرصت ممکن ، هر وقت که امکان آپلود میسر شد، تصویر جایگزین را آپلود کنم، گاهی هم آنقدر امکان آپلود فراهم نمی شود که اصلاً موضوع را فراموش می کنم.
بگذریم، خلاصه اگر یک وقت هات لینکی اتفاق افتاده ببخشید، غرض استفاده از منابع و پهنای سایت شخصی و چتر بازی نبوده، خوشبختانه ما بلاگری ها از حیث ظرفیت دغدغه نداریم.
صادقانه: با خواندن مقدمه ی کتاب اصولاً از زندگی وبلاگی سیر شدم، ولی کتاب که به اتمام رسید منتظر توصیه های عالمانه ام برای وبلاگ نویسی در وردپرس باشید.
« مـــــــــوندم سرِ دو راهی
تو خــــــورشیدی یا ماهی ؟
از بس بـــــــــــزرگه اسمت
قلــــــــــــــب آدم می لرزه
فقـــــــــــــط اینو می دونم
هر کی تــــــــو رو می بینه
می گه که داشـــــــــتن تو
به عالـــــــــمی می ارزه. »
داغ ترین خبر فناوری در هفته های اخیر، انتشار نسخه ی جدید ویندوز، ویندوز 10 بود. چند هفته ایست که از شاهکار اخیر مایکروسافت مقالات متعددی خوانده ام و ماندم سر دو راهی که واقعاً اونقدری که از ویندوز تن تعریف می کنند عالی هست یا نه؟
خب، وقتی همه ی کارشناسان یک صدا می گویند بهترین نسخه ی ویندوزی است که تاکنون عرضه شده، حتماً هست دیگر!
ولی نه، تا خودم امتحان نکنم نمی توانم این مطلب را تأیید کنم؛ من هنوز هم کاربر سون هستم، اوایل که ایت آمده بود، روی رایانه ی خانوادگی نصبش کردم، ظاهرش به دلم نشست ولی با استقبال خانواده رو به رو نشد، می گفتند به اندازه ی سون ساده نیست، پیچیده است. این شد که به ویندوز ایت نه گفته و دوباره سون دیگری نصب کردیم و تا این لحظه وفادارانه به همراهی با سون ادامه داده ایم.
البته قبول دارم که 8 یک خرده رو اعصاب بود، ولی اگر یک ذره برایش وقت می گذاشتند، راه می افتادند.
اما دلیل این که چرا خودم ایت را زیاد نپسندیدم ، سخت بودنش نبود، بالاخره با یک ذره کنجکاوی جای تمام ابزارها را پیدا کردم، ولی از امکاناتش خیلی راضی نبودم همه آن لاین بود شبیه اپل یا گوگل؛ بازی های مورد علاقه ام حذف شده بود، برنامه ی خاصی نداشتم، تنها با اینترنت به همه ی امکانات دسترسی داشتم.
از همین رو سون را ترجیح دادم گذشتن از ویندوز ایت با ظاهر زیبا و حرفه ایش کار آسونی نبود؛ نسخه ی ویندوز 8.1 را هم گرفتیم ، طفلک تو پکش ماند و خاک خورد.
الآن طبیعیه که درباره ی ویندوز تن کنجکاو باشم ، به باحالی ویندوز سون هست یا بهتره؟
ظهر یک مقاله دیدم درباره ی ویندوز تن، نویسنده یک سایت برای آپلود فایل های رایانه معرفی کرده بود. می دانید که مایکروسافت به کاربرانش مژده داده که قادرند نسخه ی ویندوز قدیمیشان را به ویندوز 10 ارتقا بدهند آن هم رایگان.
و نصب یک ویندوز به معنای از دست دادن فایل های شخصی است، پس قبل از ارتقا ویندوز قبلی به ویندوز تازه بایست یک نسخه ی پشتیبان از فایلهایمان فراهم کنیم.
« همیشه بهم می گفتن تو دوباره دیر رسیدی
دوباره شکست و تأخیر ، با یه دنیا ناامـــــیدی »
خب، با شتاب وقایع مهم هفته ی بعد را مرور می کنیم، یکشنبه 25 ولادت حضرت معصومه و روز دختران : این روز را به همه ی دختران به ویژه خواهران گل خودم تبریک می گویم. دوشنبه 26 بازگشت آزادگان به میهن اسلامی، هیچ وقت هیجانی را که 26 مرداد سال 69 کوچه پس کوچه های تهران را ور داشته بود، آن چراغانی ها و پایکوبی ها را فراموش نخواهم کرد. چهارشنبه کودتای 28 مرداد ... و جمعه 30 مرداد روز مسجد، بزرگداشت شاهچراغ و تولد عمو سرگئی .
راستی شنیدم که قرار است فردا به مناسب روز صلح و در بزرگداشت توافق هسته ای ایران و گروه 5+1 راهپیمایی بزرگی در بسیاری از شهرهای مهم جهان برگزار شود.
ایام به کام
اشعار از مریم حیدرزاده
اشعار از مریم حیدرزاده
M.T☺
آن چه در مردم تو را به خنده می اندازد نخست در خود بین و بخند .
امرسون
0 comments:
Post a Comment