در حقِ ما هـــــرچه گوید جایِ هیچ اکراه نیست
پارمیس خوبم سلام
حالت چطور است؟ من، خوبم. این دومین جمعهی ماه مبارک رمضان است. درست نمیدانم چند روز است که میهمان خدا هستیم: ده روز یا یازده روز؟ تصور نکن که در این هوای داغ مخم نم کشیده. میدانم چهارده روز است که روزهام، از شنبهی دو هفته قبل به پیشواز ماه رمضان رفتم، اما چون تلویزیون تماشا نکردم نفهمیدم سهشنبه اول ماه بود یا چهارشنبه، تقویم میگوید سهشنبه اول ماه بوده است و اینک یازدهم رمضان است. بههرحال، تحقیق بیشتر را به خودت واگذار میکنم.
حالت چطور است؟ من، خوبم. این دومین جمعهی ماه مبارک رمضان است. درست نمیدانم چند روز است که میهمان خدا هستیم: ده روز یا یازده روز؟ تصور نکن که در این هوای داغ مخم نم کشیده. میدانم چهارده روز است که روزهام، از شنبهی دو هفته قبل به پیشواز ماه رمضان رفتم، اما چون تلویزیون تماشا نکردم نفهمیدم سهشنبه اول ماه بود یا چهارشنبه، تقویم میگوید سهشنبه اول ماه بوده است و اینک یازدهم رمضان است. بههرحال، تحقیق بیشتر را به خودت واگذار میکنم.
به من حق بده که در عالم بیخبری بسر برم؛ با این روزهای دراز که با رویای سراب و نوشابهی تگری به شب میرسند دیگر رمقی برای تماشای تلویزیون یا پیگیری اخبار نمیماند. تا از سر سفرهی افطار برمیخیزیم، باید رختخوابها را پهن کنیم و بخوابیم تا سه ساعت دیگر با لگد ساعت از خواب برخاسته، در خواب و بیداری سحری صرف کرده، دعای سحری زیر لب زمزمه کنیم و دوباره بخوابیم. حتی از خیر مسابقات یورو دو هزار و شانزده نیز گذشتهایم.
البته که همه مثل من نیستند، شب هنگام که از خانه بیرون میزنی در گوشه و کنار شهر با خانوادههایی مواجه میشوی که شبزندهداری را به خواب خوش ترجیح دادهاند. شهرداری تهران بانی این امر خیر است، چند سالی است با برگزاری ضیافت در برجها و بوستانها حال و هوای ویژهای به رمضانهای پایتخت آورده است، بلکه خاطرهی شبهای خوش را جایگزین رنج روزهای دراز بنماید، شکی نیست که در این کار موفق هم بوده است.
در طریقت هرچه پیشِ سالک آید خیر اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گـمراه نیستگفتم چهارده روز گذشت؟ آه، روزها چه زود سپری میشوند، چنان سریع میآیند و میروند که حتی صدای پایشان را نمیشنوی، گاهی که سر بر میگردانی، جاپایشان را بر کوچه باغهای ذهن میبینی. گاهی هم افسوس، ردپایی بر جا نمی گذارند. و تنها وقتی تقویم را ورق میزنی و به آنها میرسی از خود میپرسی آن روز چطور سپری شد؟ خوب یا بد؟ باگناه یا بیگناه؟
اگر رمضان باشد دلت میخواهی پاسخت خوب باشد، آخر این روزها، روزهایی هستند که انتظار است بیگناه سپری شوند، هرچند اغلب با روزهای عادی تفاوت آشکاری ندارند. برای خودم که واقعاً ندارند.
بچه که بودم، بیشتر حواسم به روزههای واقعی بود، مواظب بودم دروغی نگویم، تهمتی نزنم و پشتسر دیگران حرفی نزنم، اما از وقتی پا به دوران بزرگسالی گذاشتم فقط از خوردن و آشامیدن امساک کردم و یادم رفت آخر این ماه حرمت هم دارد و باید فرقی با دیگر ماههای سال داشته باشد. گاهی از خود میپرسم یعنی میشود دوباره سالی آن رمضانهای کودکی را تجربه کنم؟ آن رمضانهای ناب و صاف و پاک را؟ به گمانم نه، محال است. حالا حتی اگر کودک هم شوم نمیتوانم آن رمضانها را تجربه کنم، زمانی که بچههایی را میبینم که رندتر و مکارتر از پیرمردها و پیرزنهای هفتاد، هشتاد ساله هستند باور میکنم که بازگشت به آن سالهای آفتابی ناممکن است.
تا چه بازی رخ نماید بــــــیدقی خواهیم راند
عرصهی شطرنج رنـــــــــدان را مجال شاه نیستمیپرسند چرا روزه میگیری؟ میخواهی رژیم بگیری و وزن کم کنی؟ یا زیادی مذهبی و معتقد هستی؟
نمیدانم این چه جور سئوالی که مردم میپرسند. اگر میپرسیدند چرا روزه نمیگیری به نظرم طبیعیتر و بدیهیتر بود، اما خودم بارها با این پرسش روبهرو شدهام و سالهاست که یک پاسخ آماده برای ایشان دارم چون روزه را دوست دارم. جوابم بیشتر آنها را گیج میکند، مگر میشود روزه را هم دوست داشت، به نظر ایشان دیوانگی است که تقریباً هفده ساعت را بدون هیچ هدف مشخص و خاصی نه برای رسیدن به قرب الهی و نه کاهش وزن روزه بگیری، خیلیها لبخند تمسخرآمیزی میزنند که یعنی برای خودنمایی روزه میگیری.
خودنمایی؟ با روزه؟ آن هم در روزگاری که روزه با پوزخند و سرزنش روبهرو میشود؟ برای خودنمایی میشود راههای بهتری را امتحان کرد، مثلاً به قول دوستان رژیم گرفت و یا عکسهای خفن منتشر کرد، اینها که بیشتر توجهبرانگیز است و تشویق و تحسین دیگران را نیز برمیانگیزد.
در صورتی که به یاد نمیآورم هیچگاه برای روزه گرفتن تشویق شده باشم، نه در کودکی و نه در بزرگسالی. اصولاً روزه چیزی نیست که بشود به آن افتخار کرد یا بالید. البته از کنار روزه میتوان سودهای فراوان برد و افتخارهای بسیار کسب کرد، مثلاً هر شب میهمانی افطار داد و رنگینی سفره، غذاها و دسرهای جورواجور و دستپخت بینظیر و دکوراسیون خانه را به رخ میهمانان کشید، ناگفته پیداست که این مراسم مختص قشر مرفه و بیدرد است.
برای قشر فقیر و دردمند رمضان نه تنها ماه رحمت الهی نیست، بلکه باری و خرجی اضافی است، اینها که از پس نان شبشان برنمیآیند چه بخورند که هفده ساعت بتوانند دوام بیاورند؟ یا زکات فطره را چگونه بپردازند؟ شاید به همین سبب است که شماری از مردم اصلاً روزه نمیگیرند.
برای قشر فقیر و دردمند رمضان نه تنها ماه رحمت الهی نیست، بلکه باری و خرجی اضافی است، اینها که از پس نان شبشان برنمیآیند چه بخورند که هفده ساعت بتوانند دوام بیاورند؟ یا زکات فطره را چگونه بپردازند؟ شاید به همین سبب است که شماری از مردم اصلاً روزه نمیگیرند.
چیست این ســــقفِ بلـــــندِ سادهی بسیار نقـش
زین معـــما هیچ دانــــــا در جهان آگاه نیست
این چه استغــناست یا رب وین چه قادر حکــمتست
کاین همه زخــــــــمِ نهان هست و مجالِ آه نیستبزرگتر که شدم، و خواهر و برادرهایم به شمار روزهگیران اضافه شدند، سفرههایمان هم با شکوهتر شد، همیشه آش یا سوپ، نان و پنیر و سبزی، و یک دسر گاهی فرنی، گاهی حلوا و گاهی شلهزرد سر سفره بود. خرما و زولبیا، بامیه هم جای خودشان را تو سفره پیدا کردند،
راستش، در تمام سالهایی که به یاد دارم فرق سفرهی اول ماه با سفرهی آخر ماه از زمین تا آسمان بود، هرچه سفرههای دههی اول و دوم رمضان رنگینتر و آبرومندانهتر بود، سفرههای دههی سوم و چهارم بیرنگتر و فقیرانهتر. درست مثل خانوادهی اشرافی که یکدفعه ورشکست شده، سفرههای ما همچین وضعیتی داشت، یک نمودار نزولی تمام عیار. سفرهی پری که برای ظرف آش و فرنی جایی پیدا نمیکرد، در آخر ماه به همان آش رشته قناعت میکرد، این نمودار شامل روزهداران عزیز هم میشد، اگر اول ماه چهار، پنج نفری روزهدار بودند آخر ماه یکیدو نفر روزهدار باقی میماندند. بله، این حکایت روزه و روزه داری من و خانوادهی گرامیم در سالهای نه چندان دور بود.
راستش، در تمام سالهایی که به یاد دارم فرق سفرهی اول ماه با سفرهی آخر ماه از زمین تا آسمان بود، هرچه سفرههای دههی اول و دوم رمضان رنگینتر و آبرومندانهتر بود، سفرههای دههی سوم و چهارم بیرنگتر و فقیرانهتر. درست مثل خانوادهی اشرافی که یکدفعه ورشکست شده، سفرههای ما همچین وضعیتی داشت، یک نمودار نزولی تمام عیار. سفرهی پری که برای ظرف آش و فرنی جایی پیدا نمیکرد، در آخر ماه به همان آش رشته قناعت میکرد، این نمودار شامل روزهداران عزیز هم میشد، اگر اول ماه چهار، پنج نفری روزهدار بودند آخر ماه یکیدو نفر روزهدار باقی میماندند. بله، این حکایت روزه و روزه داری من و خانوادهی گرامیم در سالهای نه چندان دور بود.
بر در میـــــخانه رفتن کــارِ یکــــــرنگان بود
خودفروشان را بــــــــکوی میفروشان راه نیـــستاز وقتی ماه رمضان به تابستان رسید و هوا گرم شد، گرم گرم و روزها دراز شد، دراز دراز. دیگر روزهداری در خانوادهی ما نمانده الا من. سحرها خودم هستم و افطارها نمیدانم جریانش چیست؟ مامانم هنوز حلوا، شلهزرد یا فرنی میپزد، سبزی و خیار و گوجه و خرما هم هست، اما چون کسی در خانه نیست همه فرادا افطار میکنند دیگر از سفرهی افطار دستهجمعی خبری نیست.
من اصلاً آه نمیکشم که یادش بخیر دو سه سال پیش وقت افطار همه دور هم جمع بودیم، کاملاً شرایط را درک میکنم میدانم دنیا عوض شده است و خانوادهام گرفتارند. مواقعی هست که حتی خودم هنگام افطار دارم آخرین سطرهای داستانم را تایپ میکنم. اما خوب، عوضش سحرها آنقدر برایم فرق نکرده است، چون بیشتر سحریهای زندگیم را تنها خوردهام.
من اصلاً آه نمیکشم که یادش بخیر دو سه سال پیش وقت افطار همه دور هم جمع بودیم، کاملاً شرایط را درک میکنم میدانم دنیا عوض شده است و خانوادهام گرفتارند. مواقعی هست که حتی خودم هنگام افطار دارم آخرین سطرهای داستانم را تایپ میکنم. اما خوب، عوضش سحرها آنقدر برایم فرق نکرده است، چون بیشتر سحریهای زندگیم را تنها خوردهام.
بندهی پیر خراباتم که لــــــــــــطفش دائم است
ورنه لطــــــــفِ شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
الآن صدای مامانم درمیآید و با خودش میگوید عجب بیانصافی! بشکند این دست که نمک ندارد. حق با مامانم است، تنها عضوی از خانواده که از کودکی تا بزرگسالی همسفرهی سحرم بوده، همین مامان بزرگوار و فداکار است.
اگر یادت باشد دو سال قبل من کل سی شب ماه رمضان را تا صبح بیدار ماندم و داستان نوشتم و تصویر ساختم، آن سال مادرم تمام سیشب برایم سفرهی سحری انداخت، خدا صد در دنیا و یک در آخرت بهش بدهد. البته از اینکه همراهی داشتم خیلی خوشحال بودم، ولی هر سحر از این که مادرم به زحمت میافتاد کلی خجالت میکشیدم. بههرحال، مامان شاید تنها فرد خانوادهی ماست که به رمضان و سحر و افطار احترام گذاشته است و آن را پاس داشته است و من تنها میتوانم قلبی و زبانی قدردان زحمات خالصانهاش باشم.
شاید وقتی رمضان به ماههای سرد و روزهای کوتاه رسید، دور سفرهی سحر و افطاری ما دوباره جای خالی پیدا نشود.
هرچند بعید میدانم، اگر چند سالی به روزهخواری خو گرفتی بعید است بتوانی خودت را با روزه مأنوس کنی. حتی برای خودم که قریب سیسال است هر رمضان روزه گرفتهام روزهداری در دیگر ماههای سال سخت است و نمیتوانم بیشتر از دو سه روز روزهداری در روزهای کوتاه پاییز و زمستان را تحمل کنم، چون بدنم را به خوردن عادت دادهام. شک ندارم اگر رمضانی دست از روزه گرفتن بردارم، سخت است که رمضان بعد روزه بگیرم.
هرچند بعید میدانم، اگر چند سالی به روزهخواری خو گرفتی بعید است بتوانی خودت را با روزه مأنوس کنی. حتی برای خودم که قریب سیسال است هر رمضان روزه گرفتهام روزهداری در دیگر ماههای سال سخت است و نمیتوانم بیشتر از دو سه روز روزهداری در روزهای کوتاه پاییز و زمستان را تحمل کنم، چون بدنم را به خوردن عادت دادهام. شک ندارم اگر رمضانی دست از روزه گرفتن بردارم، سخت است که رمضان بعد روزه بگیرم.
درازگویی من وقتی برای خبرها باقی نگذاشت، کوتاه بگویم که مایکروسافت این هفته غافلگیرمان کرد وقتی لینکدین را خرید، اپل هم قرار است تغییرات اساسی در فروشگاهش به وجود بیاورد که هفتهی بعد به طور کامل از آنها مطلع میشوی، نسخهی آزمایشی IOS 10 هم در چند روز اخیر در صدر خبرهای دنیای دیجیتال بوده است. دربارهی آلفابت هم کارشناسان گفتند که قرار است موفقیت گوگل را تکرار کند. خوب، تا هفتهی بعد خداحافظ.
M.T☺
پارمیس
جان باور کن این نامه یکسوم مطالبی نیست که میخواستم برایت بنویسم، اگر کلش را بنویسم آفتاب لب بوم میرسد و وقت افطارش میشود.
0 comments:
Post a Comment