This blog is about books, eBooks , my memories .

Thursday, December 18, 2014

یک سال جست و جو در گوگل



در جستجوی قهرمانان نباشید

                       بلکه خود، قهرمان شوید

                                              آنتونی رابینز

پارمیس جان سلام


سر روبرت وورث با ناراحتی کاخ را ترک کرد ، او به آینده ی مبهمش می اندیشید ، ملکه از رابطه ی او و لیدی کلمانتین خبر داشت و به سر روبرت دستور داده بود که هر چه زودتر ازدواج کند، سر روبرت میان مقام و اعتبارش و عشقش باید یکی را انتخاب می کرد، ناگهان فکری به ذهنش رسید

در عمارت کاردون ها جشنی بزرگ برپا بود، سر روبرت ماجرا را برای لیدی کلمانتین شرح داد و  از او خواست تا دختر مناسبی را به او معرفی کند.لیدی کلمانتین هر چند از این گفته خوشش نیامد و عصبانی شد ، ولی به روبرت حق می داد ، بنابراین الیزابت را پیشنهادکرد: دختر زیبا و ساده ی کاردون ها ، به این ترتیب آن دو می توانستند وقتی آبها از آسیاب افتاد به رابطه ی پنهانیشان ادامه دهند ، اما نمی دانستند که دختر عموی الیزابت حرفهایشان را شنیده است.

نارنیا، دختر عموی الیزابت ، که در دوران کودکی پدر و مادرش را از دست داده بود ، به ناچار به خانه ی عمویش پناه آورده و همان جا مانده بود. لرد کاردون نه تنها علاقه ای به این دختر شیرین نداشت ، بلکه از او متنفر هم بود. چون اعتقاد داشت که برادرش با ازدواج با یک خواننده -مادر نارنیا- خود را بدبخت کرده است، لرد کاردون از هر فرصتی برای آزار نارنیا استفاده می کرد . به همین خاطر فرار از خانه تنها آرزوی دختر جوان بود، عموی نارنیا چندین بار او را برای معلمی به خانه ی دوستان ثروتمندش فرستاده بود، اما هر بار نارنیا با عصبانیت به خانه برگشته بود، هیچ یک از کارفرمایانش رفتار مناسبی با او نداشتند.

درست بعد از میهمانی ،سر روبرت برای خواستگاری از الیزابت سراغ لرد کاردون رفت . لرد کاردون از پیشنهاد سر وورث ذوق زده شد ، او در خواب هم نمی دید که سر وورث که طرفداران زیادی داشت به خواستگاری الیزابت ساکت و خجالتی بیاید.

اما الیزابت نظر دیگری داشت ، او با این ازدواج موافق نبود، چرا که عاشق سرباز جوانی به نام آدرین بود، لرد کاردون ، آدرین بیچاره را حسابی کتک زد و الیزابت را در اتاقش زندانی کرد، تا به خیال خودش جلوی این ازدواج احمقانه را بگیرد

الیزابت به نارنیا گفت : یا همسر آدرین می شوم و یا خودم را می کشم. " نارنیا گفت :« نگران نباش راه چاره ای پیدا می کنم. » 

شب قبل از عروسی نارنیا بیمار شد، بتسی ، دایه ی الیزابت ، به لیدی کاردون گفت :« نباید دکتر را صدا بزنیم ، شگون ندارد من چند قرص خواب به او می دهم و یک خدمتکار را جلوی اتاقش می گذارم بعد از مراسم دکتر را صدا می زنیم .» لیدی موافقت کرد

نیمه شب ، بتسی به بهانه ی بردن دارو کلید اتاق الیزابت را از لرد کاردون گرفت، الیزابت پاورچین پاورچین از اتاقش خارج شد تا در یکی از اتاقهای طبقه ی پایین مخفی شود، نارنیا هم به اتاق الیزابت رفت و جایش را پر کرد، بتسی خیلی سریع کلید را به لرد برگرداند.


هوا گرگ و میش بود که الیزابت و آدرین فرار کردند ، بتسی روز قبل مقداری از جهیزیه ی الیزابت را یواشکی به ایستگاه راه آهن فرستاده بود، دو پرنده ی عاشق تصمیم داشتند پس از ازدواج در کلیسای روستا به هندوستان بروند و تا پایان عمر همان جا زندگی کنند.

اما نارنیا مجبور بود تا دور شدن آنها از انگلستان مدتی نقش الیزابت را بازی کند، بتسی البته خیلی به او کمک کرد، او اجازه نداد که هیچ یک از خدمه ی عمارت به اتاق عروس نزدیک شوند، خوشبختانه نارنیا و الیزابت تا حدودی شبیه یکدیگر بودند، نارنیا کلاه گیسی به رنگ موهای طلایی الیزابت بر سر گذاشت ، تور عروسی به سر انداخت و در طول مدت مراسم دستمالی را جلوی چهره اش گرفت و هق هق گریه کرد:)

بتسی به مادر الیزابت گفت اگر می خواهید دخترتان هوایی نشود، زیاد به او نزدیک نشوید، دختر بیچاره دوست ندارد از پدر و مادرش جدا شود ، بهتر است تنهایش بگذارید تا با شرایط جدیدش انس بگیرد. لیدی کاردون با این که به رفتار عجیب الیزابت مشکوک بود اما به حرف بتسی گوش سپرد

مراسم تمام شد، نارنیا با سر روبرت ازدواج کرد و به لندن رفت. او و بتسی کلی خندیدند که سر روبرت را کلاه گذاشته اند، سر روبرت وقتی از ماجرا مطلع شد ، اول شوکه بود، اما بعد بهتر دید صدایش را در نیاورد، به هر حال دوست نداشت مضحکه ی خاص و عام شود. و تصمیم گرفت به زندگی با نارنیا ادامه دهد.

نارنیا هم علاقه ی به سر روبرت نداشت ، در حقیقت او ازهمه ی مردها متنفر بود، نارنیا فقط پول و اعتبار سر روبرت را می خواست ، سر روبرت هم حرفی نداشت، فقط رفتار نارنیا او را گیج کرده بود، نارنیا غیر عادی و شگفت انگیز بود، او نقطه ی مقابل تمام زنانی بود که سر وورث دیده بود، نارنیا به مسائل سیاسی و برابری حقوق اجتماعی علاقه ی ویژه ای داشت، اطلاعات او در بعضی زمینه ها  حتی از سر روبرت هم بیشتر بود ، اما روبرت دنبال همسری آرام و ساکت همانند الیزابت بود ، نه دختر حاضر جوابی مثل نارنیا

با این همه ،سرانجام در پایان داستان نارنیا و سر روبرت وورث عاشق یکدیگر شدند 


آنچه خواندی ، خلاصه ی بود از کتاب" عشق دشمن است " این کتاب همیشه در قفسه ی کتابخانه ام خودنمایی می کرد ، دوست داشتم بخوانمش اما صفحه ی اول را که می خواندم ، کتاب را زمین می گذاشتم ، خب ، الان من صفحه ی 193 کتاب هستم ، تا آخر کتاب راهی نمانده است ، البته راستش من تقلب کردم و آخر کتاب
​زودتر خواندم ، نویسنده ی کتاب هم " باربارا کارتلند " است، وقتی این کتاب را می خواندم ، متوجه شدم که انگلیسی ام خیلی پیشرفت کرده است، هرچند هنوز بعضی از لغات کتاب برایم مهجور است

این فعالیت دو هفته ی اخیرم در زمینه ی کتابخوانی بود ، ضمن این که کتاب " به سوی کامیابی 4، قدم های بزرگ " آنتونی رابینز را هم می خوانم


زیاد هم نوشته ام ، هر چند که این دو هفته صفحه ی فارسی وبلاگم تقریباً پاک پاک است، اما خب ، فارسی زیاد نوشته ام ، تقریباً هر روز می نویسم ، اما هنوز عادت نوشتن در من تثبیت نشده است

داستان انگلیسی ام هم خوب جلو می رود، هرچند که گاهی شخصیت های داستان همکاری نمی کنند و من زیادی معطل می شوم ، اما چه باید کرد باید با شخصیت ها راه آمد دیگر، از این که داستانم آنقدر دراز شده است ، نه تنها ناراحت نیستم ، کلی هم خوشحالم ، چون من هنوز در ابتدای راه داستان نویسی هستم، هر داستان جدید برایم به منزله ی یک تجربه ی جدید است و به قول آنتونی رابینز هیچ تجربه ای بد نیست همه ی تجربه ها خوب هستند ، جملگی در حکم کلاس درس هستند


ولی خب ، تنها هدفم این است که تا پایان سال جاری میلادی ، تمام داستانهایی را که در سر دارم بنویسم و پرونده ی تابستان و پاییز را یک جا ببندم ، حالا برویم سراغ گوگل



روزهای پایانی سال است و به رسم سالهای گذشته گوگل فهرستی از برترین جست و جو های سال 2014 منتشر کرد، من هنوز نمی دانم چه سوژه ای کاوشِ تاپ کاربران ایرانی بوده است ، اما ناگفته پیداست که جام جهانی احتمالاً یکی از برترین های لیست بوده است

در صفحه ی A Year In Search     می توانی این داستان را دقیق تر دنبال کنی و از هشت تا از موضوعاتی که تریـــــلیون ها بار جست و جو شده اند ، بیشتر بدانی

غیر از جام جهانی 2014 برزیل ، بیماری آبولا، چالش ALS همان سطل یخ ، درگذشت رابین ویلیامز و آیفون 6 هم بسیار مورد توجه کاربران گوگل بوده اند



گفتم آیفون 6 ، یادم افتاد که درست پارسال همین موقع ها بود که من مقاله ای درباره ی مقایسه ی اپل و سامسونگ می خواندم - البته نه درست همین موقع ها نبود یک خرده دیرتر بود- نویسنده ی مقاله اظهار کرده بود که سامسونگ از نظر فروش در مکانی بالاتر از آیفون ایستاده است و اپل باید مراقب رقیبش باشد ، سامسونگ امسال هم وضعیت خوبی داشت ، اما در گزارشی که امروز صبح خواندم ، دریافتم که آمار فروشش در ماه گذشته تاحدودی افت کرده است ، شاید به خاطر آیفون 6

اصولاً امسال سال خوبی برای گوشی های هوشمند بود، باور نداری ؟ فقط نمودار سهام گوشی های هوشمند را ببین! جالب است که کشور چین اکنون جزء چند کشور برتر تولید کننده ی گوشی های هوشمند است

پارمیس جان، اعتراف می کنم که جالب ترین موضوع در سال جاری برای من گسترش خیره کننده ی گوشی های هوشمند بوده است، فقط در چین که پرجمعیت ترین کشور جهان است رقم کاربران گوشی های هوشمند چند برابر شده است ، فکر می کنم الان نگاه همه ی برنامه نویسان و شبکه سازان به چین است


من با خودم فکر می کردم ایران چطور می تواند از این قضیه بهره ببرد :،با تولید گوشی ها ی هوشمند؟ ایجاد شبکه هایی مشابه وایبر و وی چت ، لاین و.... ؟ یا با تولید اپ ها ، بازی ها و برنامه های کاربردی ؟ اگر چه ایران در هر سه زمینه ظاهراً فعال است ، اما به نظرم ساخت اپ ها مقرون به صرفه تر است ، امکان رقابت با شرکت هایی مثل اپل ، گوگل ، سامسونگ، بلک بری و ... خیلی کم است ، حتی مایکروسافت که برای خودش غولی است نتوانسته در بازار موبایل هنوز برای خودش جای پای محکمی بسازد - اگر چه که مایکروسافت هم امسال در زمینه ی فروش گوشی موفق تر از سال های قبل عمل کرده است -

قطعاً با استعداد و هوش سرشار جوانان و نوجوانان ایرانی امکان رقابت در این زمینه ( تولید اپ ها و ... ) برایمان دور از دسترس که نیست ، آسان هم هست


خب ، نامه ی امروز را با خبر ناخوشایند نوسان قیمت نفت و دلار به پایان می برم ، من نمی دانم چرا دنیا این قدر وارونه است ، الان که فصل سرماست و باید قیمت نفت بالا برود، هم چنان پایین می آید و دلار هم که بی خیال ما برای خودش تند تند از پله ها بالا می رود ، نمی دانم چه بگویم فقط خوش بین هستم که وضعیت هر چه زودتر عکس شود، یعنی نفت بالا برود و دلار پایین

و خیال نکن دست به دعا می شوم و یا رب! یا رب! می گویم ، این مشکل راه حل آسانی دارد، امیدوارم بزرگترها زودتر این مشکلات کوچک را حل کنند ، تا ما با خاطری آسوده به خواندن کتاب، نوشتن داستان و جست و جوی سوژه های داغ بپردازیم

راستی ، اولین جمله ی نامه که هنوز از ذهنت پاک نشده است؟ در جستجوی قهرمانان نباشید ، بلکه خود ، فهرمان شوید. اگر همه ی ما تصمیم بگیریم قهرمان شویم بی شک هیچ مشکلی روی زمین باقی نمی ماند 


خداحافظ ، راستی اگر گفتی امروز رنگ من چیه؟ 22:29:35 خاکستری بود، آبی شد، نه الان سبز، یشمی شد ، نه فایده ندارد ، ثابت نمی ماند ولی این ساعت رو می بینی ساعت 10 و 29 دقیقه و 35 ثانیه در واقع کد یک رنگ است #222935 ، سایت این چه رنگیه؟ What color is it ?  یک سایت بامزه است، که رنگ صفحه اش براساس ساعت رایانه ی تو هر لحظه تغییر می کند، الان سبز زیتونی است

سایت کاربران نادان گوشی های هوشمند هم کار هوشمندانه ای است ، با یک سری کارتون رفتار نسل امروز مدهوش فناوری  را نقد می کند

راستی چالش بر انگیزترین ویدیوی هفته های اخیر هم از گروه فناوری به روز رسانی بود، کامپیوترت را بفروش و با پولش برای دختر آرزوهایت یک حلقه بخر .

ویدیو متفکرانه ای است ، ذهنت رو حسابی مشغول می کند تا احساس گناه کنی و گوشی هوشمندت را برای همیشه خاموش کنی . راستش من هم تقریباً یک هفته از رایانه ام دور بودم ،نه به سبب تماشای این ویدیو، تجریه ی فوق العاده ای بود

 زندگی بدون کامپیوتر، گوشی های هوشمند و اینترنت هر چند که این روزها غیر ممکن به نظر می رسد ، هم ممکن است و هم جالب ، البته من توصیه نمی کنم از فناوری جدا بشوید و به گذشته برگردید ولی به نظرم ماهی یک بار ، یا هر چند ماه یک بار خودتان را از تکنولوژی رها کنید و از آزادی واقعی لذت ببرید. این فقط یک پیشنهاد دوستانه است ، اگر نمی پسندید همین رویه ی فعلی را ادامه دهید.


تا بعد

راستی ، امروز شعر را حذف کردم عوضش خلاصه ی کتاب گذاشتم ، می بینی چقدر خلاقم؟ :)


Paintings give only a peek into a scene.

آخر هفته ی خوشی داشته باشید
M.T



M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com