This blog is about books, eBooks , my memories .

Monday, April 20, 2015

نوید آینده

صبح بخیر

"وقتی همه چیز از دست می رود هنوز آیــــــــــنـــده باقی است.
                                                                          کریستین بووی"

______________________________
___

Sallie and I weren't in the parade because we were entered for the events. And what do you think? We both won! At least in something. We tried for the running broad jump and lost; but Sallie won the pole-vaulting ( Seven feet three inches) and I won the fifty-yard sprint ( eight seconds).

I was pretty panting at the end, but it was great fun, with the whole class waving balloons and cheering and yelling:

What's the matter with Judy Abbott? She's all right. Who's all right?
Judy Ab-bott!

That, Daddy, is true fame. Then trotting back to the dressing tent and being rubbed down with alcohol and having a lemon to suck. You see we're very professional. It's a fine thing to win an event for your class, because the class that wins the most gets the athletic cup for the year. The Seniors won it this year, with seven events to their credit. The athletic association gave a dinner in the gymnasium to all of the winners. We had fried soft-shell crabs, and chocolate ice-cream molded in the shape of basket balls.

اسم
pole-vault پرش با نیزه
sprint  دو سرعت
pant نفس نفس زدن، ضربان، تپش
fame سربلندی، شهرت
association  انجمن
crab خرچنگ

فعل
to pant  تند نفس کشیدن، نفس نفس زدن
to rub ساییدن، مالیدن، پاک کردن
to trot یورتمه رفتن
to suck مکیدن



من و سالی توی برنامه نبودیم. چون ما در مسابقات شرکت کرده بودیم، شما در مورد من چه فکر می کنید؟ هر دو نفر ما در بعضی از مسابقات برنده شدیم. اول در پرش طول شرکت کردیم و باختیم .اما سالی در پرش نیزه ( هفت پا و سه اینچ ) برنده شد و من هم در دو پنجاه یاردی کوتاه برنده شدم . ( در مدت هشت ثانیه ) خب، هر چند که آخر کار به هن و هن افتاده بودم اما خیلی بامزه بود، تمام کلاس بادکنک های خودشان را تکان می دادند و فریاد می زدند:
-جودی آبوت حالش چطوره؟
-حالش خوب است.
-چه کسی حالش خوب است؟
-جودی آبوت.

آن وقت من هم با سربلندی و افتخاری که در این مسابقه نصیب من شده بود به طرف چادر رفتم تا لباس بپوشم. تمام بدن مرا با الکل ماساژ دادند. بعد یک لیمو به من دادند تا آن را بمکم. درست همان کارهایی که با یک قهرمان می کنند. به خاطر کلاس هم که بود خیلی از این پیروزی خوشحال شدم. چون قرار این طور هست که هر کلاسی که بیشتر پیروزی بیاورد، آخر سال گلدان پیروزی را می برد. امسال دانشجویان سال آخر با 70 پیروزی گلدان را به دست آوردند.
 
انجمن ورزشی به افتخار برندگان در ساختمان ژیمناستیک یک مهمانی شام ترتیب داد.
شام عبارت بود از خوراک خرچنگ و دسر بستنی بود که به شکل توپ بسکتبال درست کرده بودند.

_________________________________







M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com