This blog is about books, eBooks , my memories .

Friday, April 17, 2015

بر روی قلب خود بنویسید که هر روز بهترین روز سال است



صبح بخیر

"روز معمولی، بگذار از گنجینه ای که هستی آگاه باشم.
بگذار از تو بیاموزم، دوستت بدارم و پیش از رفتنت تو را مقدس بشمارم.
بگذار تو را در طلب فردایی نادر و عالی نگذارم.
                                                                          مری جین آیرن"


______________________________
___

11th April
Dearest Daddy,


Will you please forgive me for the letter I wrote you yesterday? After I posted it I was sorry, and tried to get it back, but that beastly mail clerk wouldn't give it back to me.

It's the middle of the night now; I've been awake for hours thinking what a Worm I am--what a Thousand-legged Worm--and that's the worst I can say! I've closed the door very softly into the study so as not to wake Julia and Sallie, and am sitting up in bed writing to you on paper torn out of my history note-book.

I just wanted to tell you that I am sorry I was so impolite about your cheque. I know you meant it kindly, and I think you're an old dear to take so much trouble for such a silly thing as a hat. I ought to have returned it very much more graciously.

But in any case, I had to return it. It's different with me than with other girls. They can take things naturally from people. They have fathers and brothers and aunts and uncles; but I can't be on any such relations with any one. I like to pretend that you belong to me, just to play with the idea, but of course I know you don't. I'm alone, really--with my back to the wall fighting the world--and I get sort of gaspy when I think about it. I put it out of my mind, and keep on pretending; but don't you see, Daddy? I can't accept any more money than I have to, because some day I shall be wanting to pay it back, and even as great an author as I intend to be won't be able to face a PERFECTLY TREMENDOUS debt.



صفت
gracious   فیض بخش، رئوف، مهربان، زیردست نواز
tremendous سرشار ، عظیم الجثه، شگرف

فعل
to pretend وانمود کردن، دعوی کردن، به خود بستن


11 آوریل

بابای بسیار عزیز،

ممکن است خواهش کنم مرا به خاطر نامه ای که دیروز نوشتم ببخشید؟
بعد از این که آن را پست کردم خیلی متأسف شدم و سعی کردم که آن را از پستخانه پس بگیرم، اما مأمور پست که آدم بد ذاتی بود آن را به من پس نداد.

حالا نیمه شب است. من بیدارم و دارم فکر می کنم که موجود کثیف و بدی هستم ، در اتاق را آهسته بستم که جولیا و سالی بیدار نشوند. میان تختخواب نشسته ام و یک برگ کاغذ از جزوه ی تاریخ پاره کرده ام و دارم به شما نامه می نویسم.

تنها چیزی که می خواهم به شما بگویم عذر و پوزش و معذرت است.
من در مقابل چکی که شما فرستاده بودید خیلی بی ادبی کردم. می دانم که شما جز محبت منظوری نداشته اید . شما پدر پیر من خیلی مهربان هستید و خودتان را به خاطر کلاهی که من دوست می داشتم به زحمت انداختید. من باید چک را با احترام و تشکر بیشتری برای شما پس می فرستادم ، اما به هر حال باید آن را به نحوی پس می فرستادم. من نسبت به دختران دیگر دارای شرایط خاصی هستم آنها خیلی راحت از دیگران هدیه قبول می کنند. آنها برادر، خواهر، پدر و عمو دارند، اما من  که اینها را ندارم.


دوست دارم به خودم تلقین کنم که شما به من تعلق دارید و با این خیال دلم خوش باشد. اما حقیقت با این حرف ها فرق می کند. من خیلی تنها هستم . باید یکه و تنها با عزم و اراده با مشکلات دنیا مبارزه کنم. من هر مرتبه راجع به آن به فکر فرو می روم پشتم می لرزد و سعی می کنم خودم را از فکر آن خارج کنم و باز هم به خودم تلقین کنم.

حداقل بابا شما این حقیقت را بفهمید. من نباید بیشتر از حدی پول قبول کنم . به هر حال من تصمیم دارم روزی این همه لطف شما را جیران کنم. به هر حال من باید این پولهای شما را به شما پس بدهم. اگر هم نویسنده ی بزرگی بشوم باز هم نباید خیلی به شما بدهکار باشم.


_________________________________





M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com