سلام ، حالتون چطوره؟
کلاس چهارم دبستان که بودم، آموزگارم می گفت:« پاییز دزدِ ، گولش رو نخورید ، مواظب خودتان باشید و لباس گرم بپوشید.»
حق با معلم نازنینم بود، این خزان برگ ریز با رنگهای سحر انگیزش همه رو مجذوب می کند
هوش و حواس منم برد و یک چند روزیست که عطسه ، سرفه ، گلو درد و تب و لرز همنشینم شده ، اما هنوزم برگهای الوان دست بردار نیستن ، از لای پنجره سرک می کشن و با افسونگرانه لبخند می زنن
اما شما مراقب خودتان باشید
____________________________________
Tommy Dillon, who had joined the choir, came singing up the stairs and down the corridor, his chant growing louder as he approached room F. Jerusha wrenched herself from the window and refaced the troubles of life
'Who wants me?' she cut into Tommy's chant with a note of sharp anxiety
Mr. Lippett in the office, And I think she's mad. Ah-a-men
Tommy piously intoned, but his accent was not entirely malicious. Even the most hardened little orphan felt sympathy for an erring sister who was summoned to the office to face an annoyed matron; and Tommy liked Jerusha even if she did sometimes jerk him by the arm and nearly scrub his nose off
اسم
wrench تند ، چرخش ، آچار، آچار فرانسه ، عمل تند و وحشیانه
accent لهجه ، طرز تلفظ
sympathy همدردی، دلسوزی ، عاطفه
jerk تکان ، حرکت تند و سریع ، کشش
____________________________________________________
accent لهجه ، طرز تلفظ
sympathy همدردی، دلسوزی ، عاطفه
jerk تکان ، حرکت تند و سریع ، کشش
____________________________________________________
صفت
pious مذهبی ، متقی ، وارسته ، خداپرست
malicious بد اندیش ، از روی بدخواهی
malicious بد اندیش ، از روی بدخواهی
____________________________________________________
فعل
to intone مناجات کردن ، سراییدن ، خواندن
to scrub تمیز کردن
to summon احضار کردن، فرخواستن ، طلبیدن
to harden سخت کردن ، سفت کردن ، ماسیدن ، تبدیل به جامد کردن
to jerk ناگهان حرکت کردن ،زود کشیدن ، تکان تند دادن
to wrench پیچ خوردن ، پیچ دادن
to summon احضار کردن، فرخواستن ، طلبیدن
to harden سخت کردن ، سفت کردن ، ماسیدن ، تبدیل به جامد کردن
to jerk ناگهان حرکت کردن ،زود کشیدن ، تکان تند دادن
to wrench پیچ خوردن ، پیچ دادن
to err خطا کردن
_______________________________________________________
قید
entirely کاملاً
این آوازی بود که " تامی دیلون" زمزمه می کرد و از پله ها بالا می رفت و بمحض اینکه نزدیک اتاق " ف" رسید ، صدایش به گوش جروشا رسید و او را از دنیای خیال بیرون آورد، از کنار پنجره بلند شد و باز هم زندگی تلخ او را به سوی خود کشید، با نگرانی پرسید:
- چی شده ؟ چه کسی با من کار دارد؟
جواب شنید که :
- خانم لیپت توی دفتر ، خیلی هم عصبانی هست. بی رحم ترین بچه های پرورشگاه ، وقتی کسی به دفتر احضار می شد و قرار بود خانم لیپت را ببینند ، دلش به حال آن بچه می سوخت.
تامی با این که آن آواز را زمزمه کرده بود ، اما با چشم های نگران به جروشا نگاه می کرد . جروشا بازوی تامی را محکم گرفت و به طرف خودش کشید و بینی او را پاک کرد . با این وجود تامی به جروشا علاقمند بود
___________________________________
215 تالار فرگوسن24 سپتامبر
آفای مهربانی که یتیم ها را به دانشکده می فرستید
حالا من اینجا هستم . دیروز با قطار چهار ساعت سفر کردم . گرفتار احساسات خنده آمیزی بودم . چون تاکنون سوار قطار نشده بودم.
دانشکده محیط بزرگی است و سخت باعث حیرت من شده آنطور که هر زمان از اتاقم بیرون می آیم . فکر می کنم گم شده ام و فوری به اتاقم باز می گردم.
هنگامی که تا حدودی از این حیرت و گیجی آسوده شوم ، از اوضاع و شرایط اینجا بطور مفصل برایتان خواهم نوشت.
حالا غروب شنبه است و درس صبح دوشنبه شروع می شود . بعد من برایتان در مورد درسهایم خواهم نوشت . حالا می خواهم چند کلمه ای بنویسم تا با شما آشنا شوم.
نامه نوشتن به کسی که تاکنون ندیده ام و او را نمی شناسم ، خنده آور است. به طور کلی مکاتبه برای من حیرت انگیز است ، من تاکنون کسی را نداشته ام تا برایش نامه بنویسم، پس اگر نامه هایم خیلی در سطح بالا و عالی نیست عذر می خواهم.
دیروز پیش از حرکت به سوی دانشکده ، خانم لیپت کنفرانس مفصلی داد و باید بگویم که او تکلیف مرا تا آخر عمر روشن کرد. برای مثال ایشان رفتار مرا نسبت به آقایی که در حق من اینقد لطف و مهربانی و بزرگواری کرده معلوم کرد و چندین مرتبه در مورد ایشان سفارش کرد که باید خیلی احترامشان را نگه دارم.
اما ترا به خدا من چطور می توانم به کسی که اسم مستعار " جان اسمیت " را برای خودش انتخاب کرده احترام بگذارم؟ جان اسمیت هم شد اسم؟ چرا اسمی انتخاب نکرده اید که برازنده ی شما باشد؟
من همه ی عمر تنها و بی پدر و مادر بودم ، ناگهان یک نفر پیدا شد که سرنوشت و آینده ی من برایش مهم باشد . از این رو من تمام این تابستان در مورد شما فکر کردم . فکر می کنم حالا من خانواده دار شده ام ، حالا من هم به کسی تعلق پیدا کرده ام . این فکر به من آرامش می دهد، اما نمی توانم مرغ فکرم را در مورد شما بیشتر به پرواز درآورم، من فقط سه چیز درمورد شما می دانم:
شما مرد قد بلندی هستید
شما ثروتمندید
شما از دخترها خوشتان نمی آید.
من اگر بخواهم از این به بعد شما را " آقای مهربانی که از دخترها بیزارید" بنامم، آنوقت به شما توهین کرده ام ، اگر بگویم " آقای ثروتمند مهربان " این هم برای شما خوشایند نیست. آنوقت مثل این است که پول مهمترین چیزهاست، وانگهی هیچ معلوم نیست که آدم تا آخر عمر ثروتمند بماند. اما یک چیز مسلم است که شما دارای لنگ های دراز هستید و همیشه هم خواهید بود از این رو من تصمیم گرفته ام که شما را " بابا لنگ دراز" خطاب کنم . انشاء الله که ناراحت نشوید . این شوخی فقط بین ما دو نفر خواهد بود و به خانم لیپت هم نخواهیم گفت
دو دقیقه ی دیگر زنگ ساعت ده زده می شود ، کار ما اینجا خوردن و خوابیدن و سر کلاس حاضر شدن است که همه ی این کارها با صدای زنگ اعلام می شود. تحمل ناپذیر است. احساس می کنم مه همیشه مثل اسب پرکار هستم . وقت رو به اتمام است ! چراغ خاموش ! شب بخیر
ملاحظه می فرمایید من با چه دقتی از قوانین پیروی می کنم. این براساس آموزش است که در پرورشگاه جان گریر دیده ام.
با تقدیم احترام
جروشا آبوت
___________________________________________
To Mr. Daddy-Long-Legs Smith
1st October
Dear Daddy-Long-Legs,
I love college and I love you for sending me--I'm very, very happy, and so excited every moment of the time that I can scarcely sleep. You can't imagine how different it is from the John Grier Home. I never dreamed there was such a place in the world. I'm feeling sorry for everybody who isn't a girl and who can't come here; I'm sure the college you attended when you were a boy couldn't have been so nice.
My room is up in a tower that used to be the contagious ward before they built the new infirmary. There are three other girls on the same floor of the tower-- a Senior who wears spectacles and is always asking us please to be a little more quiet, and two Freshmen named Sallie McBride and Julia Rutledge Pendleton. Sallie has red hair and turn-up nose and is quite friendly; Julia comes from one of the fist families in New York and hasn't noticed me yet. They room together and the Senior and I have singles. Usually Freshmen can't get singles; they are very scarce, but I got one without even asking. I suppose the registrar didn't think it would be right to ask a properly brought-up girl to room with a foundling. You see there are advantages!
My room is on the north-west corner with two windows and a view. After you've lived in a ward for eighteen years with twenty room-mates, it is restful to be alone. This is the first chance I've ever had to get acquainted with Jerusha Abbott. I think I'm going to like her.
Do you think you are?
Tuesday
They are organizing the Freshman basket-ball team and there's just a chance that I shall get in it. I'm little of course, but terribly quick and wiry and tough. While the others are hopping about in the air, I can dodge under their feet and grab the ball. It's loads of fun practicing--out in the athletic field in the afternoon with the trees all red and yellow and the air full of the smell of burning leaves and everybody laughing and shouting. These are the happiest girls I ever saw--and I am the happiest of all!
I meant to write a long letter and tell you all the things I'm learning (Mrs. Lippett said you wanted to know), but 7th hour has just rung, and in ten minutes I'm due at the athletic field in gymnasium clothes. Don't you hope I'll get in the team?
Yours always,
Jerusha Abbott
PS.(9 o'clock.)
Sallie McBride just poked her head in at my door. This is what she said
'I'm so homesick that I simply can't stand it. Do you feel that way?'
I smiled a little and said no; I thought I could pull through. At least homesickness is one disease that I've escaped! I never heard of anybody being asylum-sick, did you?
0 comments:
Post a Comment