کوله بار تجربیات بر روی شانه هایش سنگینی می کرد، آنها را به زمین گذاشت، نفس راحتی کشید:« این بار بی توشه راهی سفر می شوم ، دست خالی !»
وقتی از کوله بار گذشته رها شده و آزاد و کودک وار ، مسافر دنیای ناشناخته ی درون می شویم ، آنقدر مات و مبهوت آگاهی ، روشن بینی و عظمت روحمان می شویم ، که گاه اصلاً از یاد می بریم که دنیای دیگری هم در بیرون هست ، حس می کنیم که در این دنیا ( دنیای بیرونی ) بیگانه ایم ، دیگران ما را نمی شناسند و درک نمی کنند، تمام لحظاتی که در مکاشفه ، مشاهده ، مراقبه و سیر و سفر در جهان هستی به سر می بریم ، جادویی ، خارق العاده ، زیبا و سرشار از آگاهی هستند.
اما دنیای واقعی همچون سطل آب یخی است که بر سرمان می ریزد ، به همین سبب است که پاره ای اوقات مهربان و دوست داشتنی هستیم و مواقعی عصبی و تند خو. زمانی حس می کنیم پاسخ سؤالات را داریم ، دریای خلاقیت و ایده هستیم و چند ساعت بعد تهی می شویم ، شفافیت و روشن بینی مان را از دست داده و کدر می شویم، هر چه این ارتباط ژرفتر و عمیق تر می شود ، زندگی بیرونی ما بیشتر از هم می پاشد ، زلزله ای چند ریشتری مدام پایه های زندگیمان را می لرزاند .
اما دنیای واقعی همچون سطل آب یخی است که بر سرمان می ریزد ، به همین سبب است که پاره ای اوقات مهربان و دوست داشتنی هستیم و مواقعی عصبی و تند خو. زمانی حس می کنیم پاسخ سؤالات را داریم ، دریای خلاقیت و ایده هستیم و چند ساعت بعد تهی می شویم ، شفافیت و روشن بینی مان را از دست داده و کدر می شویم، هر چه این ارتباط ژرفتر و عمیق تر می شود ، زندگی بیرونی ما بیشتر از هم می پاشد ، زلزله ای چند ریشتری مدام پایه های زندگیمان را می لرزاند .
چرا این طور است ؟ مگر هدف ما از رفتن به درون رسیدن به خوشبختی حقیقتی نیست ؟ پاسخ این پرسش در تضاد بین دنیای درون و بیرون ، روح و جسم است.
جسم و جان
روح انرژی است
از گذشته های بسیار دور دانشمندان علوم الهی اعتقاد داشتند که روح همان نور است : نامیرا ، نادیدنی و سرچشمه ی هستی ، به همین سبب علوم طبیعی از درک روح عاجز بود و آن را انکار می کرد.
در سالهای اخیر دانشمندان فیزیک دریافته اند که همه ی اشیا از ذرات بسیار ریزی تشکیل شده اند که مدام در حال نوسان هستند ، هر قدر این ذرات ریز را به اجزای کوچکتری تجزیه کنیم باز همان لرزش و نوسان را مشاهده می کنیم، یافته های آنها ثابت می کند که هستی از انرژی است .
جان ما که از انرژی بود و نامرئی ، برای اقامت در هتل دنیا و نشان دادن استعدادهای شگفت انگیزش به کالبد و پیکری نیاز داشت، او جامه ی مناسبش را برداشت و قدم به دنیا گذاشت ، اما مشکل از این جا شروع شد که روح از عالم بالا بود و جسم از عالم خاکی و مادی. روح بلند پرواز و جسور بود و جسم بزدل و ترسو. وقتی که فکر جسم حول محور بقا می گشت ، جان به پرواز می اندیشید.این دو با هم همراه و همگام نبودند، یکی خرگوش بود و دیگری لاک پشت.
شکاف بینشان هر روز عمیق و عمیق تر می شد ، تا جایی که به تدریج دنیای مادی از دنیای برتر فاصله گرفت و آن را انکار کرد. بیشتر مردم نمی توانستند با هر دو بخش وجودشان زندگی کنند، چند نفری روح را انتخاب کردند و تارک دنیا شدند ( معنویت در جهان قدیم ) و اکثریت مردم فقط با جسمشان زندگی می کردند.
انسان مادی هر روز از صبح خروس خوان تا نیمه ی شب در پی خوشبختی می دوید و آن را کمتر می یافت ، او در قلبش خلأیی را حس می کرد ، گمگشته ای داشت و چون آن را پیدا نمی کرد ، احساس پوچی ، بیهودگی و سرخوردگی می کرد بعد کم کم در خودش دفن می شد و در آرزوی مرگ به سر می برد.
انسان مادی هر روز از صبح خروس خوان تا نیمه ی شب در پی خوشبختی می دوید و آن را کمتر می یافت ، او در قلبش خلأیی را حس می کرد ، گمگشته ای داشت و چون آن را پیدا نمی کرد ، احساس پوچی ، بیهودگی و سرخوردگی می کرد بعد کم کم در خودش دفن می شد و در آرزوی مرگ به سر می برد.
یکپارچه سازی روح و جسم
هدف از زندگی در روشنایی ، سفر به دنیای درون و کشف خویشتن برتر است ، اما این به معنایی جدایی روح از جسم نیست ، بلکه هدف یکپارچه سازی این دو ست . در معنویت به سبک قدیم ، انسان از دنیا فاصله گرفته و تارک دنیا می شود، اما در معنویت به سبک روشنایی جسم همراه با روح رشد کرده : سالمتر، ورزیده تر و زیباتر می شود.
برای رسیدن به هماهنگی روح و جسم گذر از دو مرحله ضروری است:
مرحله ی اول : قدرت شناسایی و احساس هر دو بخش وجودمان ، خودِ روحانی و خودِ جسمانی . سالها عادت کرده ایم که تنها با شکل و قیافه مان، با شخصیت و هویت و منطقمان زندگی کنیم ، در را به روی الهامات ، شهود و خودِ برتر بسته ایم ، برای شکوفایی خلاقیت ، استعدادها و احساس آرامش و خوشبختی به هر دو چشم انداز نیاز داریم.
مرحله ی دوم : پذیریش و دوست داشتن هر دو ست. اگر روحمان پیکر و کالبدی نداشت ، اکنون اینجا نبودیم و اگر انرژی و روح در شکلمان جاری نباشد ، زندگی برایمان بی معنا و پوچ می شود ، افسرده ایم و فقدان انرژی را هر روز بیشتر از قبل حس می کنیم.
ترک عادات و نگرش های گذشته ساده نیست ، زندگی در روشنایی تحمل و بردباری ما را می طلبد.
خلاصه
روح آسمانی ما جزئی از هستی است و ماده ی سازنده ی هستی ، انرژی است.
جان ما برای ظهور در عالم ماده به پیکر و هیبتی نیاز داشت ، این بود که جسم آفریده شد.
شکی نیست که ما بدن معرکه ای داریم ، هماهنگی و همکاری سلولهای بدنمان شگفت انگیز است، اما خلقت جسم در مقایسه با روح ، بسیار ابتدایی و تکامل نیافته است. مشاهدات گروهی از دانشمندان نشان داده است که جسم انسانها از ماقبل تاریخ تاکنون ، تفاوت زیادی نکرده است. بدن ما نیرومندتر و توسعه یافته تر از بدن نیاکانمان نیست، حتی با وجود پیشرفت های علم پزشکی ، کالبد ما هنوز در برابر ساده ترین بیماری ها به زانو در می آید.
چون پیکرمان نمی تواند با بلند پروازیهای روحمان همراه شود، خسته و مأیوس می شویم. مثلاً ممکن است یک ایده عالی به ذهنم بیاید، ساعتها بنشینم درباره اش فکر کنم و برایش نقشه بریزم ، اما برنامه هایم درست پیش نرود و از ادامه ی کار سرخورده و نومید شوم . چون جسمم نمی تواند به همان سرعتی که روحم گام برمی دارد ، دنبالش بدود. حالا باید چه کار کنم ، جسمم را سرزنش کنم ، یا از روحم دست بردارم
هیچ کدام ، فقط باید صبور باشم ، بگذارم روحم راهنمای جسمم شود ، دستش را بگیرد و راه و چاه را نشانش دهد و به جسمم اجازه بدهم با مشاهده ی راستی و درستی الهامات و شهود ، رشد کند ، وقتی جسم باورش شد ، که اعتقادات قبلیش پوچ و بی اساس بوده ، بدون هیچ تقلایی با روحم هم پرواز می شود و من لذت زیستن در روشنایی را می چشم .
زندگی در روشنایی : شاکتی گاوین
M.T
0 comments:
Post a Comment