دلم لک زده برای سفر
سحر بالاخره این فصل از داستانم را به پایان رساندم ، هر چند که نیاز به ویرایش و پیرایش دارد ولی بالاخره تمام شد و من نفس راحتی کشیدم، حالا باید ذهنم را دوباره ریستارت کنم برای استارت فصل بعدی ( تعطیلات تابستانی) .
سحر بالاخره این فصل از داستانم را به پایان رساندم ، هر چند که نیاز به ویرایش و پیرایش دارد ولی بالاخره تمام شد و من نفس راحتی کشیدم، حالا باید ذهنم را دوباره ریستارت کنم برای استارت فصل بعدی ( تعطیلات تابستانی) .
شاید برای دیگران که ماجرا را دنبال می کنند قصه خطی تقریباً پیوسته است، اما برای خودم که می نویسم قضیه کاملاً متفاوت است ؛ شبیه نشستن در قطاری است که بر ریلی پیوسته حرکت می کند و مدام می ایستد و در هربار توقف ، در هر ایستگاه که قطار متوقف شد، مسافر پیاده می شود ؛ یک توقف نسبتاً طولانی برای جست و جو و لذت بردن از مناظر اطراف ، الهام از چشم اندازها و ایده پردازی ، و آنی که کاوش تمام شد، دوباره تا ایستگاه بعد مسافر قطار می شود.
از همین رو گاه برخی داستانها پشت سر هم نوشته می شود و بعضی دیگر با فاصله، بعضی خیلی کشدار و طولانی هستند بعضی خلاصه و جمع و جور و در اصل سر هم بندی شده ، انگار نویسنده خواسته یک جوری داستان را ببندد و جمعش کند؛ سرتان را درد نیاورم بستگی به مکان نویسنده دارد که الآن کجاست تو ایستگاه یا تو قطار؟ تازه بزرگی و شلوغی و در کل اتمسفر ایستگاه در دل کندن از ایستگاه و همراهی با ترن بی تأثیر نیست.
از همین رو گاه برخی داستانها پشت سر هم نوشته می شود و بعضی دیگر با فاصله، بعضی خیلی کشدار و طولانی هستند بعضی خلاصه و جمع و جور و در اصل سر هم بندی شده ، انگار نویسنده خواسته یک جوری داستان را ببندد و جمعش کند؛ سرتان را درد نیاورم بستگی به مکان نویسنده دارد که الآن کجاست تو ایستگاه یا تو قطار؟ تازه بزرگی و شلوغی و در کل اتمسفر ایستگاه در دل کندن از ایستگاه و همراهی با ترن بی تأثیر نیست.
و الآن تو ایستگاه هستم و سرگرم کاوش و گردآوری اطلاعات. البته گاهی اوقات همه چیز خیلی قاتی پاتی ، پیچیده و درهم می شود جای دقیقم را نمی دانم ؛ یعنی تو قطارم یا تو ایستگاه ؟مثل این است که در آن واحد در دو مکان هستم یا دقیقتر بگویم هیچ جا نیستم؛ یک سر دارم هزار سودا ، نمی دانم این وضعیت را تجربه کرده اید یا نه؟ انگار در فضا شناورید کلی ایده و سوژه دارید سمت هر کدام که می روید نگران دیگری هستید.
مثلاً امروز می خواستم داستان گردن بند را بنویسم و مردد بودم بنویسم یا ننویسم؟ اگر بگویی داستان پارمیس را عوضش بنویس معلومه که ریتم مغزم را درک نکردی :)
مرسی، سفر به خیر مسافر :)
0 comments:
Post a Comment