"عامل خوشحالی پی بردن به این اصل است که : مهم نیست برایت چه اتفاقی می افتد، بلکه طرز واکنش تو در برابر آن رویداد اهمیت دارد. کیث هرل"
_________________________________
LOCK WILLOW, 12th July
Dear Daddy-Long-Legs,
How did your secretary come to know about Lock Willow? (That isn't a rhetorical question. I am awfully curious to know.) For listen to this: Mr. Jervis Pendleton used to own this farm, but now he has given it to Mrs. Semple who was his old nurse. Did you ever hear of such a funny coincidence? She still calls him "Master Jervie" and talks about what a sweet little boy he used to be. She has one of his baby curls put away in a box, and it is red-- or at least reddish!
Since she discovered that I know him, I have risen very much in her opinion. Knowing a member of the Pendelton family is the best introduction one can have at Lock Willow. And the cream of the whole family is Master Jarvis-- I am pleased to say that Julia belongs to an inferior branch.
LOCK WILLOW, 12th July
Dear Daddy-Long-Legs,
How did your secretary come to know about Lock Willow? (That isn't a rhetorical question. I am awfully curious to know.) For listen to this: Mr. Jervis Pendleton used to own this farm, but now he has given it to Mrs. Semple who was his old nurse. Did you ever hear of such a funny coincidence? She still calls him "Master Jervie" and talks about what a sweet little boy he used to be. She has one of his baby curls put away in a box, and it is red-- or at least reddish!
Since she discovered that I know him, I have risen very much in her opinion. Knowing a member of the Pendelton family is the best introduction one can have at Lock Willow. And the cream of the whole family is Master Jarvis-- I am pleased to say that Julia belongs to an inferior branch.
اسم
rhetorical لفاظی
curls فر
curls فر
صفت
rhetorical معانی بیانreddish مایل به قرمز
inferior پایین رتبه، فرعی
ژوئیه
بابا لنگ دراز عزیز،
منشی شما ییلاق لاک ویلو را چطوری می شناخته است؟ ( این سؤال را همینطوری می پرسم ، جدی می خواهم بدانم) ، چون توجه فرمایید:
این ییلاق و کشتزارهای پیش از این به آقای جرویس پندلتون تعلق داشته است . او آنرا به خانم سمپل که دایه او بوده بخشیده است، عجب تصادفی . هنوز خانم سمپل آقای پندلتون را آقای جروی صدا می کند. تعریف می کند که او بچه ی بانمکی بوده است.
بابا یک حلقه از موی جروی را در صندوقچه ای نگه داشته که هنوز آن را دارد. آن را به من نشان داد، قهوه ای مایل به قرمز است، از آن وقتی که فهمیده من آقای پندلتون را می شناسم ، خیلی بیشتر به من احترام می گذارد.
در لاک ویلو مهمترین معرفی نامه آشنا بودن با یکی از افراد خانواده ی پندلتون است. مثل این که آقای پندلتون گل سرسبد خانواده ی است. خب، جای شکرش باقی است که جولیا در ردیف پایین قرار دارد
_________________________________
مانگولیا
چهار روز بعد
داشتم مطالب بالا را می نوشتم که ... می دانید چه شد؟ پیشخدمت کارت آقای جروی را برایم آورد
آقای جروی هم تابستان به اروپا می رود. البته نه با جولیا و خانواده اش ، خودش تنها
من برایش گفتم که شما از من دعوت کرده اید که همراه با یک عده دختر به سرپرستی یک خانم به اروپا بروم
آقای جروی از وضع شما مطلع است. می داند که پدر و مادر من مرده اند و یک آقای مهربانی مرا به دانشکده فرستاده است
اما راستش این است که من آن شجاعت را نداشتم که در مورد پرورشگاه جان گریر چیزی به او بگویم. او فکر می کند که شما سرپرست من هستید، یک دوست قدیم و قابل اطمینان خانواده من هرگز به او نگفته ام که حتی شما را ندیده ام و نمی شناسم. چون خیلی خنده دار می شد
به هر حال آقای جروی اصرار داشت که من دعوت شما را قبول کنم و به اروپا بروم . او عقیده دارد که سیاحت و سفر یک نوع آموزش و پرورش است و من نباید این دعوت را رد کنم. آقای جروی هم به پاریس می رود. می گفت اگر من هم به پاریس بروم می توانیم یواشکی به رستورانهای قدیمی برویم و شام بخوریم . همانجاهایی که اغلب خارجی ها می روند
به هر حال آقای جروی می گفت که من دختری خود رأی، لجبار، حرف نشو و کم عقلی هستم. ( اینها چند تا از صفاتی است که او به من نسبت داده است. بقیه را فراموش کرده ام
بعد می گفت من حس تشخیص ندارم . درک نمی کنم که چه چیزی برای من خوب است و چه چیزی بد است. باید بگذارم بزرگترها در مورد من تصمیم بگیرند. به هر حال حرف ما به جرو بحث کشید
کوتاه این که من به سرعت لباسهایم را بسته بندی کرده حرکت کردم. صلاحم را در این دیدم که وقتی این نامه را تمام کنم که اینجا باشم و دیگر آب از آسیاب افتاده و تغییر عقیده بی فایده باشد
حالا من "کلیف تاپ" هستم ( این نام ویلای خانم پاترسون است) چمدان هایم را باز کرده ام و فلورانس ( دختر کوچولو) دارد با ضمایر سرو و کله می زند. بچه ی خیلی لوسی هست، اول باید نحوه ی درس خواندن را به او بیاموزم. فکر نکنم توی عمرش جز بستی و سودا درباره ی چیز دیگری فکر کرده باشد
ما بالای تپه گوشه ی دنجی را به درس خواندن اختصاص داده ایم. خانم پاترسون دوست دارد بچه های در فضای آزاد درس بخوانند
راستش این است که هوا دیوانه می کند، دریا آبی است، کشتی ها در حال عبورند ، حتی برای من هم مشکل است که حواسم را به کارم مشغول کنم
فکر می کنم اگر من توی یکی از این کشتی ها بودم و به سرزمین های دور سفر می کردم...اما نباید این طور خیالات را به خودم راه بدهم. باید حواسم جمع آموزش دستور زبان لاتین باشد
باباجان می بینید که چطور جدی مشغول کار شده ام. دریچه همه ی وسوسه ها و هوس ها را روز خودم بسته ام. خواهش می کنم عصبانی نشوید و فکر نکنید که محبت های شما را فراموش کرده ام. من همیشه -همیشه - محبت های شما را به یاد دارم
تنها پاسخی که می توانم به محبت های شما بدهم این است که برای جامعه فرد مفیدی باشم ( نمی دانم زنها هم می توانند برای جامعه ی خودشان افراد مفیدی باشند یا نه؟ فکر نکنم
به هر حال ، هر وقت شما مرا ببینید. آن وقت می توانید بگویید
جمله ی خیلی قشنگی است بابا، مگر نه؟ اما نمی خواهم حقیقت را در نظر شما واژگون کنم
اغلب حس می کنم که آدم بخصوصی نیستم. البته خیلی خوب است که آدم بتواند راهی برای زندگی خودش انتخاب کند. اما هر چه باشد من هیچ تفاوتی با یک فرد عادی ندارم. دست آخر هم ممکن است من با یک پیمانکار ازدواج کنم و در کارش به او نظر و عقیده بدهم
دوستدار همیشگی شما
جودی
چهار روز بعد
داشتم مطالب بالا را می نوشتم که ... می دانید چه شد؟ پیشخدمت کارت آقای جروی را برایم آورد
آقای جروی هم تابستان به اروپا می رود. البته نه با جولیا و خانواده اش ، خودش تنها
من برایش گفتم که شما از من دعوت کرده اید که همراه با یک عده دختر به سرپرستی یک خانم به اروپا بروم
آقای جروی از وضع شما مطلع است. می داند که پدر و مادر من مرده اند و یک آقای مهربانی مرا به دانشکده فرستاده است
اما راستش این است که من آن شجاعت را نداشتم که در مورد پرورشگاه جان گریر چیزی به او بگویم. او فکر می کند که شما سرپرست من هستید، یک دوست قدیم و قابل اطمینان خانواده من هرگز به او نگفته ام که حتی شما را ندیده ام و نمی شناسم. چون خیلی خنده دار می شد
به هر حال آقای جروی اصرار داشت که من دعوت شما را قبول کنم و به اروپا بروم . او عقیده دارد که سیاحت و سفر یک نوع آموزش و پرورش است و من نباید این دعوت را رد کنم. آقای جروی هم به پاریس می رود. می گفت اگر من هم به پاریس بروم می توانیم یواشکی به رستورانهای قدیمی برویم و شام بخوریم . همانجاهایی که اغلب خارجی ها می روند
به هر حال آقای جروی می گفت که من دختری خود رأی، لجبار، حرف نشو و کم عقلی هستم. ( اینها چند تا از صفاتی است که او به من نسبت داده است. بقیه را فراموش کرده ام
بعد می گفت من حس تشخیص ندارم . درک نمی کنم که چه چیزی برای من خوب است و چه چیزی بد است. باید بگذارم بزرگترها در مورد من تصمیم بگیرند. به هر حال حرف ما به جرو بحث کشید
کوتاه این که من به سرعت لباسهایم را بسته بندی کرده حرکت کردم. صلاحم را در این دیدم که وقتی این نامه را تمام کنم که اینجا باشم و دیگر آب از آسیاب افتاده و تغییر عقیده بی فایده باشد
حالا من "کلیف تاپ" هستم ( این نام ویلای خانم پاترسون است) چمدان هایم را باز کرده ام و فلورانس ( دختر کوچولو) دارد با ضمایر سرو و کله می زند. بچه ی خیلی لوسی هست، اول باید نحوه ی درس خواندن را به او بیاموزم. فکر نکنم توی عمرش جز بستی و سودا درباره ی چیز دیگری فکر کرده باشد
ما بالای تپه گوشه ی دنجی را به درس خواندن اختصاص داده ایم. خانم پاترسون دوست دارد بچه های در فضای آزاد درس بخوانند
راستش این است که هوا دیوانه می کند، دریا آبی است، کشتی ها در حال عبورند ، حتی برای من هم مشکل است که حواسم را به کارم مشغول کنم
فکر می کنم اگر من توی یکی از این کشتی ها بودم و به سرزمین های دور سفر می کردم...اما نباید این طور خیالات را به خودم راه بدهم. باید حواسم جمع آموزش دستور زبان لاتین باشد
باباجان می بینید که چطور جدی مشغول کار شده ام. دریچه همه ی وسوسه ها و هوس ها را روز خودم بسته ام. خواهش می کنم عصبانی نشوید و فکر نکنید که محبت های شما را فراموش کرده ام. من همیشه -همیشه - محبت های شما را به یاد دارم
تنها پاسخی که می توانم به محبت های شما بدهم این است که برای جامعه فرد مفیدی باشم ( نمی دانم زنها هم می توانند برای جامعه ی خودشان افراد مفیدی باشند یا نه؟ فکر نکنم
به هر حال ، هر وقت شما مرا ببینید. آن وقت می توانید بگویید
این است آن انسان مفیدی که من به جامعه تحویل دادم
جمله ی خیلی قشنگی است بابا، مگر نه؟ اما نمی خواهم حقیقت را در نظر شما واژگون کنم
اغلب حس می کنم که آدم بخصوصی نیستم. البته خیلی خوب است که آدم بتواند راهی برای زندگی خودش انتخاب کند. اما هر چه باشد من هیچ تفاوتی با یک فرد عادی ندارم. دست آخر هم ممکن است من با یک پیمانکار ازدواج کنم و در کارش به او نظر و عقیده بدهم
دوستدار همیشگی شما
جودی
_________________________________
19th August Dear Daddy-Long-LegsMy window looks out on the loveliest landscape--ocean -scape, rather--nothing but water and rocks.
The summer goes. I spend the morning with Latin and English and algebra and my two stupid girls. I don't know how Marion is ever going to get into college, or stay in after she gets there. And as for Florence, she is hopeless--but oh! such a little beauty. I don't suppose it matters in the least whether they are stupid or not so long as they are pretty? One can't help thinking, though, how their conversation will bore their husbands, unless they are fortunate enough to obtain stupid husbands. I suppose that's quite possible; the world seems to be filled with stupid men; I've met a number this summer.
In the afternoon we take a walk on the cliffs, or swim, if the tide is right. I can swim in salt water with utmost ease you see my education is already being put to use!
A letter comes from Mr. Jervis Pendleton in Paris, rather a short concise letter; I'm not quite forgiven yet for refusing to follow his advice. However, if he gets back in time, he will see me for a few days at Lock Willow before college opens, and if I am very nice and sweet and docile, I shall ( I am led to infer) be received into favor again.
Also a letter from Sallie. She wants me to come to their camp for two weeks in September. Must I ask your permission, or haven't I yet arrived at the place where I can do as I please? Yes, I am sure I have--I'm a Senior, you know. Having worked all summer, I feel like taking a little healthful recreation; I want to see the Adirondacks; I want to see Sallie; I want to see Sallie's brother--he's going to teach me to canoe--and (we come to my chief motive, which is mean) I want Master Jervie to arrive at Lock Willow and find me not there.
I MUST show him that he can't dictate to me. No one can dictate to me but you, Daddy--and you can't always! I'm off for the woods. Judy
0 comments:
Post a Comment