This blog is about books, eBooks , my memories .

Wednesday, March 11, 2015

تموم شد؟



جنگجوی پارسال

خانم جون می گفت :« آبگوشت فقط با نون سنگک تازه. »
امروز صبح گفت :«پسرم، می خواهم آبگوشت بار بگذارم ، بپر سر خیابون دو تا سنگک تازه بگیر، آباریکلا .»

نیشم تا بناگوش باز شد، پشت یک دیوار سنگر گرفتم ، تفنگ را به سمت دشمن نشانه رفتم و گفتم :« ای به چشم، اول بذار این نامردا رو از صحنه ی روزگار محو کنم، بعدش می روم و دو تا سنگک تازه برات می خرم.»


دشمن از زمین و آسمان می بارید، خانم جون تو اتاقم سرک کشید و تشر زد:« د پاشو دیگه، یک ساعت گذشته تو هنوز اینجا نشستی؟»

سرم را از تو مانیتور بیرون کشیدم و پرسیدم:« چی ؟»
داد زد:« نون سنگگ     تموم شد.»

یک دشمن از پله ها پایین می رفت، از گوشه چشم نگاهی به ساعت دسک تاپ انداختم،  سر تکان دادم و گفتم :« هوم، باشه ، حواسم هست.»

20 دقیقه بعد شبیه ببر بنگال نعره کشید:« هنوز که نرفتی؟»
از جا پریدم ، سه سوته رایانه را خاموش کردم، شال و کلاه کردم و تا سر خیابان دویدم، وقتی رسیدم شاطر داشت کرکره ی مغازه را پایین می کشید.
پرسیدم:« تموم شد؟»
پوزخند زد:« بازم که دیر رسیدی.»

نیشخند زدم :« آره من همیشه دیر می رسم.»

پیروزمندانه از سراشیبی خیابان پایین می آمدم و به فهرست غذاهای مورد علاقه ام فکر می کردم :« آخ جون، حالا که سنگک نداریم ، از آبگوشت هم خبری نیست، کانتر دوستت دارم.»

...


M.T

 چند ماه پیش ، سعی کردم دیر رسیدن را از زاویه ی متفاوتی ببینم ، این طوری هر روز یک داستان درباره ی دیر رسیدن می نوشتم ، خب این داستان ها از همان نگاه متفاوت درآمد ، البته هدفم این بود که برای هر داستان بیشتر از 15 دقیقه وقت نگذارم، سبک جالبی بود ازش خوشم آمد، تازه هر وقت هم که حوصله ی نوشتن ندارم از همین داستانهام استفاده می کنم.





M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com