"تصدیق کن که خودت منبع ظهور و تجلی هستی.
شری کارتر"
_________________________________
A nice sleepy sermon with everybody drowsily waving palm-leaf fans, and the only sound, aside from the minister, the buzzing of locusts in the trees outside. I didn't wake up till I found myself on my feet singing the hymn, and then I was awfully sorry I hadn't listened to the sermon; I should like to know more of the psychology of a man who would pick out such a hymn. This was it:
Come, leave your sports and earthly toys And join me in celestial joys. Or else, dear friend, a long farewell. I leave you now to sink to hell.
I find that it isn't safe to discuss religion with the Semples. Their God ( whom they have inherited intact from their remote Puritan ancestors ) is a narrow, irrational, unjust, mean, revengeful, bigoted Person. Thank heaven I don't inherit God from anybody! I am free to make mine up as I wish Him. He's kind and sympathetic and imaginative and forgiving and understanding-- and He has a sense of humor.
I like the Semples immensely; their practice is so superior to their theory. They are better than their own God. I told them so-- and they are horribly troubled. They think I am blasphemous-- and I think they are! We've dropped theology from our conversation.
Come, leave your sports and earthly toys And join me in celestial joys. Or else, dear friend, a long farewell. I leave you now to sink to hell.
I find that it isn't safe to discuss religion with the Semples. Their God ( whom they have inherited intact from their remote Puritan ancestors ) is a narrow, irrational, unjust, mean, revengeful, bigoted Person. Thank heaven I don't inherit God from anybody! I am free to make mine up as I wish Him. He's kind and sympathetic and imaginative and forgiving and understanding-- and He has a sense of humor.
I like the Semples immensely; their practice is so superior to their theory. They are better than their own God. I told them so-- and they are horribly troubled. They think I am blasphemous-- and I think they are! We've dropped theology from our conversation.
اسم
buzz ورور ، همهمه، شایعه ، آوازه
hymn مناجات، سرود روحانی
locust ملخ، اقاقیا
farewell بدرود، خداحافظی، وداع
psychology روانشناسی
hell دوزخ ، جهنم
humor خوشمزگی، شوخی
theology الهیات ، خداشناسی
ancestor نیا، جد
صفت
earthly خاکی ، زمینی
intact دست نخورده، سالم ، بی نقص
remote دور ، بعید ، دوردست
irrational بی منطق، نامعقول
Puritan وابسته به فرقه ی پیوریتان ها، وابسته به فرقه ی پاک دینان
unjust ستمگر، بی انصاف
revengeful کینه توز
mean خسیس
bigoted متعصب و سرسخت
narrow کوته فکر
imaginative پر پندار، پر از قوه ی تصور و خیال
sympathetic همدرد، دلسوز، مشفق
understanding فهمیده، باهوش
forgiving سخاوتمند، غفور
horrible مهیب ، ترسناک، ناگوار
immense گزاف ، بی اندازه، بی کران
blasphemous کفر آمیز، کفر گوینده
قید
فعل
to buzz وز وز کردن، ور ور کردن to inherit به میراث بردن
دعای کشیش همه را به خواب برده بود. عده ای همانطور که چرت می زدند ، بادبزن های خود را مقابل صورتشان با خستگی تکان می دادند، جز صدای کشیش صدای جیرجیرک ها و ملخ ها از بیرون شنیده می شد، وقتی بیدار شدم متوجه شدم سیخ ایستاده ام و دارم سرود می خوانم. بعد از اینکه موعظه کشیش را نشنیده بودم ناراحت شدم. خیلی دوست داشتم عالم روانشناسی بودم و پی می بردم که انگیزه ی انتخاب این سرود چه بوده است
بیایید تا لذات دنیا را پشت سر بگذاریم
/ بیایید و در لذات آسمانی با من همگام شوید
/ در غیر این صورت ای دوست عزیز
/ برای همیشه بدرود
/ من می گذارم تا تو در اعماق دوزخ درافتی
بیایید تا لذات دنیا را پشت سر بگذاریم
/ بیایید و در لذات آسمانی با من همگام شوید
/ در غیر این صورت ای دوست عزیز
/ برای همیشه بدرود
/ من می گذارم تا تو در اعماق دوزخ درافتی
صحبت کردن در مورد دین و مذهب با سمپل ها خیلی خطرناک است ، خدای سمپل ها ( که دست نخورده از اجدادشان به آنها به ارث رسیده ) بسیار تنگ نظر ، منطق ناپذیر، زورگو، ناخن خشک و متعصب است. حالا جای شکر دارد که من هیچ خدایی را از کسی به ارث نبرده ام ، خدای من مهربان است، بخشنده است، با گذشت است ، خیلی هم عالم و داناست
من سمپل ها را دوست دارم ، خیلی ، آن ها در کارهای عملی بیشتر از کارهای علمی تبحر دارند، این حرف را به آنها هم زدم و خیلی ناراحت شدند ، آن ها به من گفتند که من کافر هستم ، من هم آن ها را کافر می دانم. به هر حال ما تصمیم گرفتیم که با هم در مورد دین و مذهب هیچ حرفی نزنیم .
17
ماه نوامبر
بابا لنگ دراز عزیز
ماه نوامبر
بابا لنگ دراز عزیز
پیشرفت ادبی من با مانع بزرگی مواجه شده است. نمی دانم برایتان تعریف کنم یا نه؟ اما خیلی به تسلی شما احتیاج دارم. بدون حرف تسلی واقعی . خواهش می کنم در نامه ی خودتان از آن حرفی نزنید و مرا بیشتر ناراحت نکنید
تمام زمستان گذشته، در شبها و تمام تابستان در همان مواقعی که به شاگرد های تنبل درس نمی دادم ، کتابی نوشتم و پیش از باز شدن دانشکده آن را تمام کردم و برای ناشری فرستادم. ناشر دو ماه آن را نگاهداشت . من مطمئن شدم که آن را قبول کرده است. اما دیروز صبح با پست سریع السیر بسته ای برای من رسید ( 35 سنت کسر تمبر هم داشت) جناب ناشر ، کتاب مرا پس فرستاده و نامه ای پدرانه هم به من نوشته ، خیلی رک و پوست کنده ، که از آدرس من استنباط می شود که من هنوز در دانشکده هستم و اگر به حرف او گوش کنم. پیشنهاد کرده که وقت و نیروی خودم را صرف درس خواندن کنم تا روزی که فارغ التحصیل شدم آن وقت شروع به نوشتن بکنم.
نظریه ای که در مورد کتاب به پیوست فرستاده بود به شرح زیر است
طرح داستان غیر واقعی است . ویژگیهای روحی افراد داستان مبالغه آمیز و حرف ها همه غیر طبیعی است. مقداری لطیفه گویی شده ، اما در کمال بی سلیقگی ، به نویسنده باید متذکر شد که نا امید نشود و به کوشش خود همچنان ادامه بدهد. شاید در آینده بتواند یک کتاب مناسب بنویسد
بابا، خیلی هم اظهار نظر خوشایندی نیست. فکر کردم که اثری در ادبیات آمریکا به جا می گذارم. به خدا باور کنید ، می خواستم پیش از اتمام دانشکده یک کتاب خوب و پسندیده بنویسم و باعث تعجب شما بشوم
مطالب و موضوعات داستان را سال قبل- کریسمس- که منزل جولیا بودم تدارک دیدم، اما حق با ناشر است
دو هفته کافی نیست تا کسی به آداب و رسوم شهر بزرگی آشنا بشود. دیروز وقتی برای قدم زدن رفتم ، کتاب را هم با خودم بردم . وقتی به اتاق موتور خانه حرارت مرکزی رسیدم ، داخل آنجا شدم و از مأمور آنجا پرسیدم که آیا می توانم چند لحظه از کوره آتش استفاده کنم؟ او با کمال ادب در کوره را باز کرد و من با دست خودم کتاب را در کوره آتش انداختم
درست مثل این بود که با دست خودم بچه ام را سوزانده باشم
دیشب با دلی شکسته و نومید به رختخواب رفتم. فکر کردم که به هرحال من چیزی نمی شوم و شما پول خودتان را هدر داده اید. اما باور کنید که صبح با ایده و فکر و موضوعی تازه برای یک داستان خوب از خواب بیدار شدم. امروز هر جا که رفتم و مشغول هر کاری که بودم تمام اندیشه ی من پیرامون نقش آفرینان آن داستان بود. خیلی حالم خوش بود. هیچکس نمی تواند مرا به بدبینی متهم کند. اگر شوهر و 12 بچه ام بر اثر زلزله در یک روز زیر خاک بروند. روز بعد با قیافه ای باز و متبسم دنبال شوهر و بچه های دیگری خواهم گشت
با تقدیم احترام
جودی
_________________________________
14th December Dear Daddy-Long-Legs,
I dreamed the funniest dream last night. I thought I went into a book store and the clerk brought me a new book named The Life and Letters of Judy Abbott. I could see it perfectly plainly--red cloth binding with a picture of the John Grier Home on the cover, and my portrait for a frontispiece with, 'Very truly yours, Judy Abbott,' written below, But just as I was truing to the end to read the inscription on my tombstone, I woke up. It was very annoying! I almost found out whom I'm going to marry and when I'm going to die.
Don't you think it would be interesting if you really could read the story of your life--written perfectly truthfully by an omniscient author? And suppose you could only read it on this condition: that you would never forget it, but would have to go through life knowing ahead of time exactly how everything you did would turn out, and foreseeing to the exact hour the time when you would die. How many people do you suppose would have the courage to read it then? or how many could suppress third curiosity sufficiently to escape from reading it, even at the price of having to live without hope and without surprises?
Life is monotonous enough at best; you have to eat and sleep about so often. But imagine how DEADLY monotonous it would be if nothing unexpected could happen between meals. Mercy! Daddy, there's a blot, but I'm on the third page and I can't begin a new sheet.
I'm going on with biology again this year--very interesting subject; we're studying the alimentary system at present. You should see how sweet a cross-section of the duodenum of a cat in under the microscope.
Also we've arrived at philosophy-interesting but evanescent. I prefer biology where you can pin the subject under discussion to a board. There's another! And another! This pen is weeping copiously. Please excuse its tears.
Do you believe in free will? I do--unreservedly. I don't agree at all with the philosophers who think that every action is the absolutely inevitable and automatic resultant of an aggregation of remote causes. That's the most immoral doctrine I ever heard--nobody would be to blame for anything. If a man believed in fatalism, he would naturally just sit down and say 'The Lord's will be done' and continue to sit until he fell over head.
I believe absolutely in my own free will and my own power to accomplish--and that is the belief that moves mountains. You watch me become a great author! I have four chapters of my new book finished and five more drafted.
This is a very abstruse letter--does your had ache, Daddy? I think we'll stop now and make some fudge. I'm sorry I can't send you a piece; it will be unusually good, for we're going to make it with real cream and three butter balls.
Yours affectionately, Judy
PS. We're having fancy dancing gymnasium class. You can see by the accompanying picture how mush we look like a real ballet. The one at the end accomplishing a graceful pirouette is me--I mean I.
0 comments:
Post a Comment