بعد از هولوگرافیک به ستایش هستی رسیدم، و سرگرم خواندن کتاب " در ستایش زندگی " نوشته ی «مسیحا برزگر» هستم، این بخش که درباره ی رقص و بزم خدا بود توجهم را جلب کرد، یاد پزشک فرعون افتادم، در آن کتاب هم به وضوح به این مطلب اشاره شده که کاربرد رقص در دوران کهن برای عبادت و نیایش پروردگار بوده است، در هستی همه ی ذرات در رقص و جنبشند، چرا ما دست افشان نباشیم؟
"انسان استعداد آن را دارد که ساحتِ درون خود را به آشفته بازاری پر سر و صدا تبدیل کند و یا به معبدی ساکت و مقدس؛ معبدی که در فضای آن ، قدسیان عطر نغمه های نیایش می پراکنند.
موسیقیِ آسمانی ، شورِ شاعرانه و عرفانِ عاشقانه، موجبِ استحاله ی جان های مخاطبان می شود و همچون بارانی که بر زمینی تشنه ببارد ، سبزی و طراوات و زندگی می آوَرَد.
جاهلان و متعصبان نمی توانند بفهمند ک دیوانِ کبیرِ شمس و دیوانِ حافظ و غیره همه به برکتِ عشق و رقص و موسیقی به وجود آمده اند.
شمس تبریزی، موسیقی را تا بدان حد بالا می برد که آن را "وحی ناطق پاک " می خواند. او نوای چنگ را تا حد «قرآنِ پارسی» می ستاید. می گوید:
زهی قرآن پارسی!
زهی وحیِ ناطق!
حالتی بود.
از محله ای می گذشتم؛ آواز چنگ شنیدم.
یکی گفت: درویش و آنگاه ، سماع!؟
چنگ، حالتِ نازک بود!
ناگاه، از دهانم بیرون جست که،
افسوس که تو نه می بینی و نه می شنوی!
مولانا نیز که خود مجتهد و اهلِ فتوا بوده است، پس از دیدار با شمس، عارف و عاشق و دست افشان می شود و به رقص در می آید.
افلاکی می گوید:
"مولانا عشقِ به موسیقی و رقص را تا بدان جا می کشاند که حتی به طور هفتگی ، مجلسیِ ویژه ی سماعِ بانوان برپا می داشت؛ مجلسی همراه با گل افشانی، موسیقی،
رقص و پای کوبی.
او گاهی چنان سرگرمِ رباب و موسیقی بود
که نمازش قضا می شد."
شمس تبریزی، رقص را «فریضه ی اهلِ حال» می خواند. او رقص را برای اهل دل واجب می شمرد.
شمس می گفت:
رقص، بزم کائنات است.
آنگاه، که تو به رقص می آیی،
هفت آسمان و زمین و خلقان،
همه در رقص می آیند.
رقصِ عاشقان، لطیف است و سبک!
گویی برگ است که بر روی آب می رود!
افلاکی می گوید:
قاضی عزّالدینِ متعصب ،
مدام به مولانا ایراد می گرفت
که چرا موسیقی گوش می کند
و می رقصد.
روزی مولانا شوری به پا کرده بود
و در مدرسه به رقص درآمده بود،
او همان طور که می رقصید،
از مدرسه بیرون آمد
و به سر وقتِ قاضی عزّالدین رفت
و فریاد کنان فرمود:
« برخیز و به بزم خدا بیا!»
آنگاه، کشان کشان او را تا مجمع عاشقان برد
و به او نشان داد آنچه را که او لایقش بود.
قاضی عزّالدین جامه ها را چاک زد
و به رقص درآمد.
قاضی چرخ می زد و فریاد می زد.
موسیقی، تو را با آهنگِ کائنات هم آهنگ می کند؛
موسیقی، تو را با آهنگِ کائنات هم آهنگ می کند؛
و رقص، تو را در مرکز بزم خدا قرار می دهد.
زندگی، بزم خداست.
در بزم خدا، خاموش منشین.
برخیز،
برقص،
دست افشان باش
و هر آبرویی اندوخته ای ز دانش و دین،
نثارِ خاکِ راهِ آن نگار کن."
از کتاب در ستایش زندگی ، اثر مسیحا برزگر
0 comments:
Post a Comment