سلام ، صبح بخیر
" احتمالاً تو چیزهایی را همان طوری که در اصل هستند، نمی بینی بلکه آنها را بر اساس ذهنیت خود می بینی . تلاش کن آنچه را که دلت می خواهد در دیگران تغییر دهی اول در خودت تغییر بدهی.
کیث هرل"
_________________________________
17th October Dear Daddy-Long-Legs,
Supposing the swimming tank in the gymnasium were filled full of lemon jelly, could a person trying to swim manage to keep on top or would he sink?
We were having lemon jelly for dessert when the question came up. We discussed it heatedly for half an hour and it's still unsettled. Sallie thinks that she could swim in it, but I am perfectly sure that the best swimmer in the world would sink. Wouldn't it be funny to be drowned in lemon jelly?
_________________________________
_________________________________
17th October Dear Daddy-Long-Legs,
Supposing the swimming tank in the gymnasium were filled full of lemon jelly, could a person trying to swim manage to keep on top or would he sink?
We were having lemon jelly for dessert when the question came up. We discussed it heatedly for half an hour and it's still unsettled. Sallie thinks that she could swim in it, but I am perfectly sure that the best swimmer in the world would sink. Wouldn't it be funny to be drowned in lemon jelly?
اکتبر
بابا لنگ دراز عزیز
اگر استخر شما را از ژله ی لیمو پر کنند، آن وقت یک نفر بخواهد در آن شنا کند، آیا می تواند خود را در سطح آن نگاهدارد یا غرق می شود؟
دسر امشب ما ژله ی لیمو بود همان موقع این موضوع مطرح شد
نیم ساعت با کمال احساسات درباره ی این موضوع صحبت کردیم. سرانجام هم نتیجه ی درست و حسابی گرفته نشد. سالی عقیده داشت که می توان در آن شنا کرد. اما من عقیده دارم که حتی ماهرترین شنا گران هم در آن غرق می شوند، اما خیلی خنده آور است که کسی در استخر ژله ی لیمو غرق شود
بابا لنگ دراز عزیز
اگر استخر شما را از ژله ی لیمو پر کنند، آن وقت یک نفر بخواهد در آن شنا کند، آیا می تواند خود را در سطح آن نگاهدارد یا غرق می شود؟
دسر امشب ما ژله ی لیمو بود همان موقع این موضوع مطرح شد
نیم ساعت با کمال احساسات درباره ی این موضوع صحبت کردیم. سرانجام هم نتیجه ی درست و حسابی گرفته نشد. سالی عقیده داشت که می توان در آن شنا کرد. اما من عقیده دارم که حتی ماهرترین شنا گران هم در آن غرق می شوند، اما خیلی خنده آور است که کسی در استخر ژله ی لیمو غرق شود
_________________________________
آقای اعانه دهنده ی عزیز
فردا اولین چهارشنبه ی ماه است. برای پرورشگاه جان گریر ، روز کسل کننده ای خواهد بود
هنگامیکه ساعت 5 بشود همه نفسی راحتی خواهند کشید و شما دستی به سر بچه ها خواهید کشید و بعد می روید
باباجان، راستی شما هرگز دست نوازشی به سر من کشیده اید؟ فکر نکنم. چون هر چه به یاد دارم لطف آدم های شکم گنده مشمول حال من بوده است
استدعا دارد صادقانه ترین سلام های مرا به پرورشگاه جان گریر بازگو بفرمایید. آن زمان که به گذشته های کمرنگ می اندیشم، احساسات من نسبت به پروشگاه جان گریر مهر آمیز می شود
اولین روزی که به دانشکده آمدم کینه و نفرت آنجا را به دل داشتم . حس می کردم در تمام عمر از موهبت های انسانی و زندگی محروم بوده ام. آنچه همه ی دختران داشته اند من به نحو زجر آوری از آنها محروم بودم . اما حالا چنین احساساتی ندارم، بلکه مایلم به گذشته همچون رویدادی غیر معمول نگاه کنم . من آن را شروع مناسبی برای یک زندگی می دانم
حالا من به زندگی به چشمی نگاه می کنم که حتی سایر دختران که در محیط خوب بزرگ شده اند، آن طور به زندگی نگاه نمی کنند. خیلی از دخترها ( مثل جولیا) نمی دانند به راستی خوشبخت و سعادتمند هستند
آنها آنقدر با لذات زندگی خو گرفته اند که احساسات آنان فلج شده است اما من در هر نفسی احساس خوشبختی می کنم. اطمینان دارم که سعادتمند هستم . هر اتفاق بدی هم که پیش آید باز هم من این احساس را از دست نمی دهم
من حالا به هر ناراحتی ( حتی دندان درد) به چشم یک تجربه جالب می نگرم. از اینکه از تجربه های تازه بی خبر نمانده ام حالا احساس خوشحالی می کنم. حالا دست سرنوشت هر طور بازی کند من با او همان طور بازی را شروع می کنم
به هر حال باباجان، این محبت جدید را نسبت به پرورشگاه جان گریر خیلی هم جدی تلقی نکنید من حتی اگر مانند روسو پنج بچه هم داشته باشم هرگز حاضر نمی شوم حتی یکی از آنها را روی پله های گداخانه بگذارم
شایسته ترین درود مرا خدمت سرکار خانم لیپت بازگو بفرمایید. ( درود و احترام کلمه ی مناسبی است، چون اگر بگویم محبت به حقیقت نزدیک نیست ) راستی فراموش نفرمایید که به ایشان بفرمایید من حالا چه موجود با شخصیتی شده ام
با تقدیم احترام
جودی
فردا اولین چهارشنبه ی ماه است. برای پرورشگاه جان گریر ، روز کسل کننده ای خواهد بود
هنگامیکه ساعت 5 بشود همه نفسی راحتی خواهند کشید و شما دستی به سر بچه ها خواهید کشید و بعد می روید
باباجان، راستی شما هرگز دست نوازشی به سر من کشیده اید؟ فکر نکنم. چون هر چه به یاد دارم لطف آدم های شکم گنده مشمول حال من بوده است
استدعا دارد صادقانه ترین سلام های مرا به پرورشگاه جان گریر بازگو بفرمایید. آن زمان که به گذشته های کمرنگ می اندیشم، احساسات من نسبت به پروشگاه جان گریر مهر آمیز می شود
اولین روزی که به دانشکده آمدم کینه و نفرت آنجا را به دل داشتم . حس می کردم در تمام عمر از موهبت های انسانی و زندگی محروم بوده ام. آنچه همه ی دختران داشته اند من به نحو زجر آوری از آنها محروم بودم . اما حالا چنین احساساتی ندارم، بلکه مایلم به گذشته همچون رویدادی غیر معمول نگاه کنم . من آن را شروع مناسبی برای یک زندگی می دانم
حالا من به زندگی به چشمی نگاه می کنم که حتی سایر دختران که در محیط خوب بزرگ شده اند، آن طور به زندگی نگاه نمی کنند. خیلی از دخترها ( مثل جولیا) نمی دانند به راستی خوشبخت و سعادتمند هستند
آنها آنقدر با لذات زندگی خو گرفته اند که احساسات آنان فلج شده است اما من در هر نفسی احساس خوشبختی می کنم. اطمینان دارم که سعادتمند هستم . هر اتفاق بدی هم که پیش آید باز هم من این احساس را از دست نمی دهم
من حالا به هر ناراحتی ( حتی دندان درد) به چشم یک تجربه جالب می نگرم. از اینکه از تجربه های تازه بی خبر نمانده ام حالا احساس خوشحالی می کنم. حالا دست سرنوشت هر طور بازی کند من با او همان طور بازی را شروع می کنم
به هر حال باباجان، این محبت جدید را نسبت به پرورشگاه جان گریر خیلی هم جدی تلقی نکنید من حتی اگر مانند روسو پنج بچه هم داشته باشم هرگز حاضر نمی شوم حتی یکی از آنها را روی پله های گداخانه بگذارم
شایسته ترین درود مرا خدمت سرکار خانم لیپت بازگو بفرمایید. ( درود و احترام کلمه ی مناسبی است، چون اگر بگویم محبت به حقیقت نزدیک نیست ) راستی فراموش نفرمایید که به ایشان بفرمایید من حالا چه موجود با شخصیتی شده ام
با تقدیم احترام
جودی
_________________________________
4th April Dear Daddy,
Do you observe the postmark? Sallie and I are embellishing Lock Willow with our presence during the Easter Vacation. We decided that the best thing we could do with our ten days was to come where it is quiet. our nerves had got to the point where they wouldn't stand another meal in Fergusson. Dining in a room with four hundred girls is an ordeal when you are tired. There is so much noise that you can't hear the girls across the table speak unless they make their hands into a megaphone and shout.
That is the truth.
We are tramping over the hills and reading and writing, and having a nice, restful time. We climbed to the top of 'Sky Hill' this morning where Master Jervie and I once cooked supper--it doesn't seem possible that it was nearly two years ago. I could still see the place where the smoke of our fire blackened the rock. It is funny how certain places get connected with certain people, and you never go back without thinking of them. I was quite lonely without him-- for two minutes.
What do you think is my latest activity, Daddy? You will begin to believe that I am incorrigible--I am writing a book. I started it three weeks ago and am eating it up in chunks. I've caught the secret. Master Jervie and that editor man were right; you are most convincing when you write about the things you know. And this time it is doubt something that I do know--exhaustively. Guess where it's laid? In the John Grier Home! And it's good, Daddy, I actually believe it is --just about the tiny little things that happened every day. I'm a realist now. I've abandoned romanticism; I shall go back to it later though, when my own adventurous future beings.
This new book is going o get itself finished --and published! You see if it doesn't . If you just want a thing hard enough and keep on trying, you do get it in the end. I've been trying for four years to get a letter from you--and I haven't given up hope yet.
Goodbye, Daddy dear,
(I like to call you Daddy dear; it's so alliterative.) Affectionately, Judy
PS. I forgot to tell you the farm news, but it's very distressing. Skip this postscript if you don't want your sensibilities all wrought up. Poor old Grove is dead. He got so that he couldn't chew and they had to shoot him.
Nice chickens were killed by a weasel or a skunk or a rat last week.
One of the cowers is sick, and we had to have the veterinary surgeon out from Bonnyrigg For Corners. Amasai stayed up all night to give her linseed oil and whiskey. But we have an awful suspicion that the poor sick cow got nothing but linseed oil.
Sentimental Tommy ( the tortoise-shell cat) has disappeared; we are afraid he has been caught in a trap.
There are lots of troubles in the world!
0 comments:
Post a Comment