"تا آشیـــــــانه ی شب تنـــهایی منی
غیر از تو را به خلوت دنجم نمی برم "
سلام غنچه های نشکفته
امیدوارم امروز بهتون خیلی خوش بگذرد ، به ما که می گذره
______________________________
یادآوری
جرج یک ماشین نسبتاً کوچک و یک سگ خیلی بزرگ دارد
George has quite a small car and a very big dog.
او عضو یک کلوپ تنیس است
He belongs to a tennis club.
دوشنبه ی گذشته بعد از تنیسش او داخل یک ماشین پرید
After his tennis last Monday, he jumped into a car.
سگش در بغلی پرید
His dog jumped into the next one.
او فریاد زد سگ پیشش نیامد
He shouted , but the dog didn't come to him.
جرج کلید را در قفل داخل کرد ، اما آن نچرخید
George put the key into the lock, but it didn't turn.
زیرا آن ماشینش نبود
Because it wasn't his car.
سگ در ماشین درست بود و جرج در اشتباهیه بود
The dog was in the right car, and George was in the wrong one.
__________________________________
تمرین دیروز
دیو در یک کارخانه کار می کرد
Dave worked in a factory.
او همیشه برای ناهار ساندویچ می خورد
He always ate sandwiches for lunch
دیو ساندویچ دوست داشت
Dave liked sandwiches
چهار قطعه برای دیو کافی نبود
Four slices of bread weren't enough for Dave.
روز چهارم همسر دیو فقط دو تکه نان بهش داد
Dave's wife gave him only two slices of bread on the fourth day.
دیو یک عالمه نان می خورد
Dave ate a lot of bread.
______________________________________
You Nearly Killed me!
Harry did not stop his car at some traffic lights when they were red and he hit another car. Harry jumped out and went to it. There was an old man in the car. He was very frightened and said to Harry, " What are you doing? You nearly killed me!"
" Yes," Harry answered, " I'm very sorry," He took a bottle out of his car and said, " Drink some of this, Then you'll feel better," He gave the man some whiskey, and the man drank it, but then he shouted again, " You nearly killed me!"
Harry gave him the bottle again, and the old man drank a lot of the whiskey. Then he smiled and said to Harry, " Thank you . I feel much better now. But why aren't you drinking?"
" Oh, well," Harry answered, " I don't want any whisk y now. I'm going to sit here and wait for the police."
تو نزدیک بود منو بکشی
هری پشت چراغ قرمز نایستاد و به ماشین دیگری زد. هری بیرون پرید و به طرف آن رفت. پیرمردی در ماشین بود ، خیلی ترسیده بود و به هری گفت :« چی کار داری می کنی ؟ تو نزدیک بود منوبکشی !
هری جواب داد : بله ، متأسفم . " او یک بطری از ماشینش درآورد و گفت : " کمی بنوش، بهتر می شی ." او کمی ویسکی به مرد داد ، و مرد نوشید ، اما دوباره فریاد زد:" تو نزدیک بود منو بکشی !" هری دوباره بطری را بهش داد و پیرمرد یک عالمه ویسکی نوشید. بعد لبخند زد و به هری گفت:« متشکرم ، من الان خیلی بهترم ، تو چرا نمی نوشی؟"
هری جواب داد:" اوه ، خب ، من الان ویسکی نمی خواهم . من می خواهم اینجا بشینم و منتظر پلیس بشم ."
_______________________________________
تمرین
هری به ماشین دیگری زد
هری به یک پیرمرد زد
پیرمرد خیلی ترسیده بود
هری به پیرمرد مقداری ویسکی داد
پیرمرد یک عالمه ویسکی نوشید
هری هیچ ویسکی ننوشید و منتظر پلیس شد
_______________________________________
"از بس قبول کردم و گفتم که بگذرد
چون باد از وجود خودم نیز رد شدم"
M.T
0 comments:
Post a Comment